تبیان، دستیار زندگی
مردان بزرگی آنجا به زمین افتادند تا این تنگه حفظ شد. وقتی شهید حسینیان که از بچه‌های خراسان بود و برای این تنگه خیلی زحمت کشیده بود، در ارتفاعات گیسکه در عملیات سومار شهید شد، شهید چراغچی گفت :
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

آخرین مرد چزابه به زمین افتاد!

بخشی از خاطرات جبهه راوی جبهه و جنگ، مرحوم حجت‌الاسلام برادران

به قول بچه‌های دیده‌بان شکم شکم خالی می‌کردند! بدون هیچ‌گونه توقفی این کاتیوشاها مدام پر و خالی می‌شدند و جالب اینکه تانک‌های‌شان هم رگبار می‌زدند! وقتی آتش پشت سرمان را نگاه می‌کردیم می‌دیدیم که درست از یک گوشه آتش می‌ریختند تا سمت دیگر و شخم می‌زدند و دوباره همین کار تکرار می‌شد.

پاتک تنگه چزابه پاتک کماندویی است. جالب اینکه آن‌ها به قدری قوی بودند که خمپاره‌های شصت را با پای‌شان می‌زدند و بعضی‌های‌شان خمپاره‌ها را می‌گذاشتند زیر بغل‌شان و شلیک می‌کردند!

چزابه

چمران نترسیدن را به ما آموخت :

برای عملیات طریق‌القدس از مشهد اعزام شدیم و حدود یک ماه در ارتفاعات الله‌اکبر پدافند کردیم. آن‌ موقع لشکرهای خراسان هنوز تشکیل نشده بود و خراسانی ‌ها، دو گردان به نام‌های ابوذر و حر داشتند. گردان حر به فرماندهی یکی از بچه‌های اسفراین به نام شهید محمد غزی بود و فرمانده گردان ابوذر به فرماندهی شهید غلام‌حسن آهنی، از بچه‌های بیرجند بود. این عملیات که منجر به آزادسازی بستان شد تعدادی از بچه‌های لشکر 14 امام حسین(ع) هم بودند که البته هنوز لشکر نشده بودند. به‌خاطر اهمیتی که منطقه چزابه داشت، عراق، بیشتر نیروهای قوی و کماندوی خود را در آنجا ساماندهی کرده بود. یعنی ما در آنجا به جز نیروی مخصوص ارتش عراق چیز دیگری ندیدیم که همه هیکل ‌های بزرگ و تنومندی داشتند و در واقع، کلاه‌ سبزهای نیروی مخصوص بودند. در یکی از پاتک‌هایی که در این منطقه انجام گرفته بود، ما نیروی گردان پیاده بودیم.

همان‌طوری که ما را از گردان پیاده به سنگرها آورده بودند دیدیم این ‌قدر ارتش عراق در تنگه چزابه آتش ریخته بود که یک لایه‌ای از ابر و دود فضای منطقه را گرفته بود و آسمان دیده نمی‌شد. گفته بودند چون پاتک شده بود و احتمال داشت خط به خطر بیفتد، ما را آماده کرده بودند و گفته بودند منتظر باشید تا اگر خط خبری شد شما را منتقل کنیم. همان ‌طور که در بیرون سنگر نشسته بودم دیدم در فاصله پانزده متری من یک آقایی مدام می‌رود و می‌آید. ما نمی‌دانستیم که در گردان مسئولیت دارد. من به خاطر حساسیتی که منطقه داشت رفتم نزدیکش و به او گفتم: آقا اگر الآن به شما یک گلوله‌ای بخورد و شما مجروح بشوید هیچ وسیله‌ای نیست شما را به عقب برگرداند، پس این‌قدر در حال حرکت نباشید! ایشان برگشت یک نگاهی به من کرد و رفت. آن شب گذشت و ما هم برگشتیم به سنگرهای‌ مان و بعد از یک هفته منطقه چزابه تثبیت شد. ارتش عراق در آن منطقه با آن همه نیرو و امکانات، شکست نمایانی خورد؛ به طوری‌که دو سوم نیروهای ارتش عراق از بین رفت و منطقه به دست بچه‌های ما افتاد.

مردان بزرگی آنجا به زمین افتادند تا این تنگه حفظ شد. وقتی شهید حسینیان که از بچه‌های خراسان بود و برای این تنگه خیلی زحمت کشیده بود، در ارتفاعات گیسکه در عملیات سومار شهید شد، شهید چراغچی گفتند: آخرین مرد چزابه به زمین افتاد!

سردار رشید اسلام، آقای احمدی که از بچه‌های بیرجند بود، آن ‌روز آمد و بچه‌های خراسان را دسته‌بندی کرد. یک عده‌ای را هم برای شناسایی فرستاد که ما هم جزء همان عده بودیم. در آنجا من یک‌ مرتبه دیگر، همان معاون گردانی را که به او تذکر داده بودم، دیدم. چون تعدادمان کم بود و تنها بودیم با هم رفیق شدیم. به من گفت: فلانی یادت هست آن روز توی عملیات اعتراضی به من کردی؟ گفتم: آره! گفت: من از نیروهای جنگ‌ های نامنظم چمران بودم و من و دیگر بچه‌ها این اعتراض را به شهید چمران ‌کردیم و در جواب ما می‌گفت: آن گلوله‌ای که برای من ساخته شده هنوز نیامده است. ما از شهید چمران که این حرف را شنیدیم سعی کردیم در برابر گلوله‌های دشمن مقاومت کنیم و نترسیم و یا روی زمین نخوابیم، ولی خیلی سخت بود و در شرایط جنگ و خون گاهی می‌ترسیدیم و می‌خوابیدیم، ولی خیلی تمرین کردیم تا این حالت را در خود ایجاد کنیم!

چزابه در دریافت آتش اول است! :

در هفدهم اسفندماه1360 صدام به سربازانش اعلام کرد که فردا ظهر خواهران شما در بستان برای شما ناهار می‌پزند! (حالا منظور از خواهران چه کسی بود این را نمی‌دانم چون بستان یک منطقه نظامی بود که دست بچه‌های ما بود.) عراق شب هفدهم بهمن شروع کرد به آتش تهیه ریختن در تنگه چزابه و آتشی که عراق در این منطقه ریخت واقعاً در آن روز بی‌نظیر بود. چرا می‌گویم بی‌نظیر بود؟ چون آتش‌هایی که عراق در جاهای دیگر می‌ریخت در منطقه وسیعی بود مثلاً در عملیات والفجر یک عراق در منطقه شرهانی در عرض سه روز حدود یک میلیون و هشتصد هزار گلوله و نهصد و شصت قبضه توپ ریخت که این آتش هم به نوبه خودش وسیع و شدید بود. یادم است شب‌های آنجا از بس تیر و گلوله شلیک می‌شد، مثل روز برای‌مان روشن بود و توپخانه‌های عراق از یک طرف شروع می‌کردند به زدن. منتها این منطقه منطقه بزرگی بود، اما منطقه تنگه چزابه، یک تنگه‌ای به عرض هشت و نیم کیلومتر و به عمق دو تا سه کیلومتر بود. یک زمانی آدم دستش را می‌گذارد روی رگبار، چهار ـ پنج تا می‌زند و بعد ماشه را رها می‌کند و باز دوباره می‌زند، ولی نیروهای عراق برای این تنگه وحشیانه عمل کردند و دست‌ شان را گذاشته بودند روی رگبار و تا آخرین فشنگ شان را بی‌وقفه می‌زدند و اگر نبود عملیات‌های گسترده‌ای که بچه‌های ما بعداً در این منطقه داشتند شک نکنید که ارتش عراق با آن آتش حجیمش در منطقه ماندگار می‌شد و پیشروی می‌کرد.

چزابه

عراق حدود یک هفته با تمام سلاح‌هایی که در منطقه داشت، این‌طور آتشی به پا کرده بود. یعنی تا 25 بهمن وضع به همین منوال بود، اما نه تنها عراق نتوانست فردا ظهری که صدام گفته بود ناهار را در بستان بخورد، بلکه تا یک هفته بعد هم همچنان با مقاومت بچه‌های ما این آتش ادامه داشت. عراق بر روی این قضیه یک تبلیغات بسیار وسیعی راه انداخته بود و از تمام این‌ها فیلم گرفته بود. بعداً که ما فیلمش را دیدیم صحنه‌های جالبی بود. مثلاً کاتیوشاها را نشان می‌داد که مرتب پر می‌کردند و به قول بچه‌های دیده‌بان شکم شکم خالی می‌کردند! بدون هیچ‌گونه توقفی این کاتیوشاها مدام پر و خالی می‌شدند و جالب اینکه تانک‌های‌شان هم رگبار می‌زدند! وقتی آتش پشت سرمان را نگاه می‌کردیم می‌دیدیم که درست از یک گوشه آتش می‌ریختند تا سمت دیگر و شخم می‌زدند و دوباره همین کار تکرار می‌شد. جالب اینکه فقط منطقه را نمی‌زدند و آتش‌شان به ارتفاعات الله‌اکبر هم می‌رسید. یعنی تمام این منطقه زیر آتش بود. حالا علت این آتش سنگین چه بود؟ عراق از یک طرف فهمیده بود که بچه‌های ما دارند در منطقه فتح‌المبین فعالیت می‌کنند و از طرف دیگر چون فکر می‌کردند ایران احتمال دارد 22 بهمن عملیاتی داشته باشد، به همین دلیل آن‌ها آتش خودشان را از 17 بهمن شروع کردند تا جلوی حمله احتمالی ایران را در منطقه فتح‌المبین بگیرند. این‌ها مال هفته اول است، در هفته دوم هم آتش عراق به همان شدت ادامه داشت تا جائی که توانستند یک مقدار از تنگه را هم بگیرند و ما هم از یک طرف نیرو کم داشتیم و واقعاً نیروهای‌مان تمام شده بود. نیروهای باقی‌مانده مجروح یا شهید شده بودند! یعنی ما نیرویی نداشتیم که به این منطقه بیاید و سالم برگردد! یادم هست سردار نجاتی آمد به من گفت فلانی همه رفتند و ظاهراً شما هم در این قسمت واردتر هستی، بیا و این‌ها را تحویل بگیر! آن‌روز وقتی من رفتم پای قبضه دیدم هیچ قبضه‌ای نیرو ندارد. یعنی تمام نیروهای‌شان شهید یا مجروح شده بودند و به عقب برده بودند‌شان! یعنی من که رفتم، قبضه خالی تحویل گرفتم! سردار گفت: این انبار و این مهمات تحویل شما! رفتم انبار دیدم روی تمام مهمات را آب گرفته و اصلاً وضعیت داغونی بود. تعدادی از بچه‌های لشکر امام حسین(ع) هم آمدند که از این‌که یک مقدار از تنگه رفته بود ناراحت بودند. این‌ها هم وارد عمل می‌شوند ولی به‌خاطر شدت آتش دشمن، زمین‌گیر شده و عده‌ای هم به شهادت می‌رسند.

عراق حدود یک هفته با تمام سلاح‌هایی که در منطقه داشت، این‌طور آتشی به پا کرده بود. یعنی تا 25 بهمن وضع به همین منوال بود، اما نه تنها عراق نتوانست فردا ظهری که صدام گفته بود ناهار را در بستان بخورد

من معتقدم چزابه از نظر میزان آتشی که بر روی آن ریخته شده، جزء اولین‌هاست! آن زمان فرمانده قرارگاه، شهید حسن باقری، خودشان وارد عمل می‌شوند و عملیاتی را طرح‌ریزی می‌کنند به نام عملیات علی‌ابن‌ابیطالب(ع) و فرماندهی عملیات را هم خودشان بر عهده می‌گیرند و تنگه را آزاد می‌کنند. من خودم بعد از آزادی تنگه رفتم به منطقه و به سنگرهای عراقی سر زدم. دیدم عراق، سنگرهایی با بتون آرمه درست کرده‌ که ما تا آن زمان ندیده بودیم. یعنی سنگرهای فوق‌العاده محکم و بتونی که استحکام زیادی داشتند. ما حتی برای سنگر فرماندهی یا بیمارستانی‌مان هم از این سنگرها نداشتیم! چند روز بعد از عملیات، عراق پاتک زد که آن‌ها هم دفع شد. یک ویژگی خوب تنگه چزابه این است که غیرکماندو کسی در آنجا پاتک نمی‌کند. پاتک تنگه چزابه پاتک کماندویی است. جالب اینکه آن‌ها به قدری قوی بودند که خمپاره‌های شصت را با پای‌شان می‌زدند و بعضی‌های‌شان خمپاره‌ها را می‌گذاشتند زیر بغل‌شان و شلیک می‌کردند! حالا اگر ما می‌خواستیم همچنین کاری بکنیم با خود خمپاره پرتاب می‌شدیم! ولی این‌ها خمپاره شصت را می‌گذاشتند زیر بغل‌شان و می‌زدند و می‌آمدند جلو! یعنی می‌خواهم بگویم ارتش عراق واقعاً یک ارتش آموزش دیده و قوی بود و فکر نکنید که عراقی‌ها یک آدم‌های شل و ول و تازه‌کار بودند، نه از این خبرها نبود! عراق با امکانات بسیار مجهز و پیشرفته و نیروهای کاملاً قوی و آموزش دیده، به میدان آمده بود. صدام به هر نحوی که بود می‌خواست تنگه چزابه را بگیرد چون این منطقه برایش خیلی مهم بود و اگر از دستش می‌داد باید می‌رفت هور را دور می‌زد و آخر هم مجبور شد برود هور را دور بزند بخاطر همین روی این منطقه خیلی مایه گذاشت، ولی بچه‌های ما هم، همه چیزشان رو گذاشتند و مقاومت کردند. مردان بزرگی آنجا به زمین افتادند تا این تنگه حفظ شد. وقتی شهید حسینیان که از بچه‌های خراسان بود و برای این تنگه خیلی زحمت کشیده بود، در ارتفاعات گیسکه در عملیات سومار شهید شد، شهید چراغچی گفتند: آخرین مرد چزابه به زمین افتاد!

آلبوم تصاویر چزابه(اردوی راهیان نور)

حکایت نیزار های چزابه

اول داد و قال ، بعد گریه و زاری

آشنایی با یادمان‌های دفاع مقدس(1)

بر گرفته از امتداد

بخش هنر مردان خدا - سیفی