تبیان، دستیار زندگی
آر آلبوم عكسهاى جبهه را باز مى كند، جوانى اش را مى بیند، با سلاحى كه از دشمن گرفته بود و با آن به قلب سپاه متجاوز مى تاخت، حالا ده سال از آن حماسه بزرگ سپرى شده، او موهایش را در آیینه عمر خود سپید شده مى بیند، پسر نوجوانش را...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

پروانه هاى عاشق را به یاد آر


آلبوم عكسهاى جبهه را باز مى كند، جوانى اش را مى بیند، با سلاحى كه از دشمن گرفته بود و با آن به قلب سپاه متجاوز مى تاخت، حالا ده سال از آن حماسه بزرگ سپرى شده، او موهایش را در آیینه عمر خود سپید شده مى بیند، پسر نوجوانش را مشاهده مى كند كه رنگ و روى دیروز او را ندارد و دخترش كه گاه گاهى مى پرسد: پدر، جبهه كه مى رفتى، نمى ترسیدى، پدر دوستانت چرا همیشه غروبهاى پنجشنبه سراغت مى آیند و چرا همیشه شبهاى جمعه اشكهایت سر نماز قاب عكس یادگارى «حاج ابراهیم» را خیس مى كند، راستى پدرجان حاج ابراهیم كه بود و...

او چشمهایش را مى بندد، رو به قبله مى ایستد و دستهایش را بر سینه قرار مى دهد و بعد زمزمه مى كند و با خود مى گوید: جبهه جایى بود كه وسعت انسانیت و عظمت ایمان و استوارى اراده و فریاد رساى دلاوران را به گوش همه مى رساند، اما امروز جبهه، خط مقدم خاكریز و كانال براى خیلى ها نامفهوم شده است. بعضى وقتها فكر مى كند خیلى ها هنوز ته قلبشان نگاهى به گذشته دارند و مى خواهند حماسه دفاع را بسرایند و جاوید كنند. او سر از نگاه عكسهاى دوران حماسه برمى دارد و كمى بعد به التهاب نفسگیر گذشته و آینده تن مى دهد و باز مى اندیشد، بعضى ها مى خواهند براى رسیدن به جاده فردا پلهاى دیروز را خراب كنند و هرچه رنگ تعلق به ارزشهاى دفاع مقدس را دارد، پاك كنند و چرا؟

دوران حماسه 8 سال دفاع مقدس براى آنها كه درگیر بوده اند، یعنى اكثریت مردم شهیدپرور ما مساوى است با اخوت و مهربانى و صمیمیت. صداى جبهه هنوز براى خیلى ها معرف ایثار و گذشت است. اینك در آستانه 20 سالگى انقلاب اسلامى قرار داریم و صداى جبهه، چقدر آشنا و چقدر نزدیك است و با این حال چه كسانى مى خواهند تصویر روشن «جبهه» را از قلبهاى مردم بخصوص نوجوانها و جوانها پاك كنند؟ یك عكاس جنگ: در كنار رزمندگان بسیجى زیستن و به تصویر كشیدن نبرد مقدسشان حال و هوایى مى خواهد كه بعضى ها توان آن را نداشتند، یعنى در واقع هنرمند جنگ با رزمندگان، با جبهه با شبهاى عملیات باید زندگى كرده باشد تا بتواند روایتگر لحظه هاى ناب حماسه آنان باشد. وى مى افزاید: بعد از گذشت چند سال، هنوز هم طعم نان گرم سفره هاى محبت بسیجى و شور و حال آنان و دعا و نیایش شبانه آنها را فراموش نكرده ایم، اما این فراموشى گرفتار خیلى ها شده، به طورى كه نمى توانند رابطه منطقى و درستى بین مقوله دفاع مقدس و شرایط فعلى جامعه و شرایط و نحوه حفظ و پایبندى به خاطرات آن برقرار كنند و به همین دلیل سعى در فراموشى قضیه دارند.

حدیث دشت عشق

از صداى سخن عشق ندیدم خوشتر

یادگارى كه در این گنبد دوار بماند

به یاد سردار شهید «رجبعلى آهنى»

یا زیارت یا شهادت

این بار على در آسمان چیز دیگرى را جست و جو مى كرد. سرش به طرف آسمان بلند بود و مناجات حضرت امیر (ع) را زمزمه مى كرد: مولاى یا مولاى! انت الخالق و انا المخلوق و هل یرحم المخلوق الا الخالق...؟

وقتى صداى شكستن دلش را مى شنید، سر بر خاك مى گذاشت و آرزوهایش را با خدا نجوا مى كرد:

الهى، اول زیارت حرمت را نصیبم كن و سپس شهادت را و بعد مدام تكرار مى كرد یا قاضى الحاجات یا قاضى الحاجات ، یا...
الهى، اول زیارت حرمت را نصیبم كن و سپس شهادت را و بعد مدام تكرار مى كرد یا قاضى الحاجات یا قاضى الحاجات ، یا...

آرزوى اولش، یك روز پس از جارى شدن خطبه نكاحش ـ وقتى كه خبر دادند على مهیا شو براى حج، برآورده گشت. از عرفات كه برگشت، سه روز بیشتر پیشمان نماند و عازم جبهه شد. در آستانه در، توقفى كرد و به همسرش سپرد كه بعد از من یكجا را انتخاب كن یا خانه پدر خویش و یا منزل پدر من! همسرش با كنجكاوى به او نگریست و پرسید: روزى كه عازم حج بودى، به من سفارش كردى كه در خانه بمانم تا چراغ خانه مان روشن باشد و امروز حرف از خانه دیگرى مى زنى؟ على درحالى كه روى پا بند نمى شد، لبخندى روى صورتش نقش بست و مهربانتر از همیشه جواب داد: دیگر به اندازه كافى چراغ خانه مان روشن مانده، دعا كن و به خداوند بگو على در راه تو رفت و من هم به تو پناه مى آورم... چهل روز پس از رفتنش، كبوترى سبك بال پركشید و به همسرش خبر داد كه آرزوى دیگر على نیز به اجابت خداوند رسیده است.

اعظم براتی