تبیان، دستیار زندگی
ا را لو داد ساعت حدود 1:55 بعدازظهر بود كه در پى اعلام حركت، هیجانى بین بچه ها افتاد. لحظه وداع نیز نزدیك مى شد. اشك در چشمانم حلقه زده بود. باورم نمى شد كه بعد از سه ماه انتظار بالاخره راهى منطقه مى شدیم. به دستور فرماندهى...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

انفجار مین ما را لو داد


ساعت حدود 1:55 بعدازظهر بود كه در پى اعلام حركت، هیجانى بین بچه ها افتاد. لحظه وداع نیز نزدیك مى شد. اشك در چشمانم حلقه زده بود. باورم نمى شد كه بعد از سه ماه انتظار بالاخره راهى منطقه مى شدیم. به دستور فرماندهى همه سرجایمان در ستونها قرار گرفتیم و حركت كردیم. به فاصله 3مترى، ستون دیگرى در حركت بود. هوا رو به تاریكى مى رفت. اطرافم را كه نگاه مى كردم، به یاد حرفهاى فرمانده مى افتادم كه گفته بود: 18كیلومتر رمل در پیش داریم كه باید پیاده برویم. چشم و گوشتان را باز كنید. امكان دارد پشت هر یك از این رملهاى تپه اى مزدوران عراقى در كمین باشند. مواظب باشید در كمین نیفتید. من كه خوب مراقب اطرافم بودم احساس كردم دست نفر جلوى ام به شانه ام خورد. سرم را جلو بردم تا حرفش را بشنوم. آهسته گفت: وقت نماز است. از خورشید خبرى نبود. پیام او را به نفر عقبى رساندم. با وضویى كه از قبل داشتیم نماز را شروع كردیم. در همان حال حركت در حالى كه دشمن هر لحظه تهدیدمان مى كرد. همان طور به پیش مى رفتیم. همه جا را سكوت فراگرفته بود. تنها صدایى كه به گوش مى رسید صداى رمل بود كه زیر پاى بچه ها مى لغزید. هر كس در حال خودش بود كه یك باره دست نفر جلویى ام به شانه ام خورد. آهسته گفت: آیه واجلعنا. ستونى كه در ابتدا با ما حركت كرده بود هنوز هم موازى با ما و هم جهت با ما حركت مى كرد. پلهاى بسیارى كه توسط برادران جهادى براى عبور از دو كانال عراقیها ساخته شده بود روى دوش بچه ها بود. از فرمانده شنیده بودم كه دو كانال حفر شده توسط عراقیها پر از مین و سیم خاردار است و فقط دو پل روى آن كانالها وجود دارد كه خود این پلها نیز تله هستند و روى هر كدام مین و كالیبر و دوشكاها به انتظار ما نشسته و ما نمى توانیم از روى پلها عبور كنیم. این پلها به طول 5 الى 6متر و عرض تقریباً 40سانتیمتر بود. ما عبور از آنها را چند بار تمرین كرده بودیم. در این افكار بودم كه ناگهان متوجه شلیك منورى در فاصله3كیلومترى پشت سرمان شدم. چون فاصله زیادى با آن داشتیم، بى توجه به آن به راه خود ادامه دادیم. راه زیادى آمده بودیم با این حال خیلى از راه هم مانده بود. در حالى كه سعى مى كردیم هیچ سروصدایى از خود درنیاوریم هر لحظه در انتظار رگبار دشمن بودیم. منورها بى هدف در پشت سرمان و بالاى سرمان بالا مى رفت. اما ناگهان منورى درست مقابل و در فاصله تقریباً 500مترى به هوا رفت. بلافاصله روى زمین خوابیدیم. خیلى نزدیك ما بود خدا خدا مى كردیم كه ما را ندیده باشند. مدتى به همین صورت گذشت. فرماندهان با هم مشورت مى كردند و تقریباً ده دقیقه به ما استراحت دادند. به ما تذكر دادندكه خیلى مواظب باشید. چون از این به بعد در قلب دشمن هستیم و باید از كنار سنگرها و خاكریزهاى آنان بگذریم. بدون اینكه متوجه شوند از پشت به آنها حمله كنیم. فرمان حركت را آهسته در گوش هم زمزمه مى كردیم. نفسهایمان را در سینه حبس كرده به حركت ادامه دادیم. دیگر سنگینى كوله بار برایمان مطرح نبود. هوا حسابى تاریك شده بود، به طورى كه نفر مقابلمان را مشكل مى توانستیم ببینیم. هرچند دقیقه یك بار منورها در اطرافمان به هوا مى رفت و منطقه را روشن مى كرد. باید خیلى سریع و بدون توجه به دشمن از این منطقه عبور مى كردیم. هوا به اندازه اى تاریك شده بود كه چشم چشم را نمى دید. در افكار خودم بودم كه صداى انفجار مینى مرا به خود آورد و تمام منطقه را مثل روز روشن كرد. به سرعت خودمان را روى زمین انداختیم. كه همزمان صداى رگبار دشمن بلند شد و تمام منطقه زیر آتش دشمن قرار گرفت. بله نفر سرستون روى مین منور رفته بود و دو تا از بچه ها هم زخمى شده بودند. تیراندازى دشمن لحظه اى قطع نمى شد. از سه طرف تیراندازى مى شد. ما درست وسط آنها قرار داشتیم. حق هیچگونه حركت و تیراندازى را نداشتیم. به ناچار زیر آتش آنها خوابیدیم. به راحتى مى دیدم كه چگونه گلوله هاى رسام از بالاى سرمان رد مى شد. حتى نمى توانستیم از زیر آتش آنها خلاص شویم. چون وارد میدان مین مى شدیم و كارمان سخت تر مى شد. اما از همه مهمتر شجاعت آن دو برادر زخمى بود كه حتى صدایشان درنمى آمد. تا مبادا دشمن به عملیات پى ببرد و حتى تكانى هم نمى خوردند و این به بچه ها روحیه مى داد. چند دقیقه اى نگذشت كه آتش بى وقفه دشمن به یكباره خاموش شد و دیگر صدایى نیامد. همچنان بر جاى خود بودیم. لحظاتى بعد كه حركت مى كردیم دشمن دیگر حسابى چشم و گوشش را باز كرده بود ولى چون عكس العملى ندیدند احساس مى كردند گشتى ها آمده اند. اما انفجار مین دوم كار را مشكل كرد و دو شهید و دو مجروح بر جاى گذاشت و فرمانده گردان هم جزو مجروحین بود. وقتى خواستیم او را به عقب ببریم گفت: به جلو بروید. صداى رگبار و منورها لحظه اى قطع نمى شد. از سیمهاى خاردار رد شدیم و پشت یك تپه رمل موضع گرفتیم. هوا پر از بوى باروت بود. ولى هنوز حتى یك گلوله شلیك نكرده بودیم. لحظه شمارى مى كردیم و براى دستور تیراندازى به سوى دشمن بى تابى مى كردیم. حالا ما درست در قلب مواضع آنها بودیم و از چهار طرف محاصره بودیم.

آتش خیلى شدید بود و گلوله مثل باران روى سرمان مى ریخت. معاون فرمانده گفت: كه از چهار طرف در محاطره هستیم. جلوى ما دشمن استحكامات كمى دارد، باید به آن طرف حمله كنیم و محاصره را بشكنیم. در پى این دستور با تكبیرى كه در آن شب، دشت را به لرزه انداخت حمله آغاز شد. عده بسیارى از عراقیها پا به فرار گذاشتند. آرپى جى ها و تیربارهاى ما هم به كار افتادند و تك تك سنگرهایشان را منهدم مى كردند. به هر طریقى كه حلقه محاصره را شكستیم. سنگرها را یكى یكى پاكسازى كردیم. بعضى از عراقیها را به اسارت درآوردیم. بچه ها با فداكارى عمل مى كردند و آنانى كه زخمى بودند حاضر به عقب رفتن نبودند. خط كاملاً در دست ما افتاده بود. دستور رسید كه نیروهاى خط شكن در همان مواضعى كه تصرف كرده بودند پدافند كنند. آتش خط دوم دشمن لحظه به لحظه شدیدتر مى شد و ما همچنان مقاومت مى كردیم. تا صبح چیزى نمانده بود و ما منتظر بچه هاى تازه نفس بودیم كه خط را تحویل بگیرند و خط دوم دشمن را بشكنیم و این را هم مى دانستیم كه با روشن شدن هوا تك عراقیها شروع مى شد. همین هم شد. هوا هنوز كاملاً روشن نشده بود كه صداى تانكهاى عراقیها به گوش رسید. دشمن همه امكاناتش را به كار گرفته بود. بعد از مدتى سروكله تانكها پیدا شد. معاون گردان گفت: ده، دوازده نفر شكارچى شجاع مى خواهم كه بروند كار تانكها را یكسره كنند. ناگهان ??نفر آرپى چى زن آماده نبرد شدند و تانكها را بعد از مدتى فرارى دادند. آتش عراقیها زیاد بود و با توپ مستقیم سنگرها را مى زدند. نماز را به هر صورتى بود خواندیم. حالا آفتاب درست بالاى سر ما بود. با بى سیم خبر رسید كه خط شكنان به عقب برگردند. چون نیروهاى جدید دارند مى آیند. عده اى از بچه ها قبول نكردند و گفتند ما مى مانیم تا مطمئن شویم كه نیروهاى پدافند مى رسند. بعد از اینكه نیروها رسیدند با زور ما را به عقب بردند. در مسیر برگشت سنگرهاى عراقى را مى دیدیم كه پر از اجساد بود. گردان در پشت رملها اردوگاه زده بود. به اردوگاه كه رسیدیم پیچ رادیو را باز كردیم و با نوایى خوش مى گفت: امت قهرمان ایران دیشب عملیات والفجر مقدماتى با رمز یا الله شروع شد و مقدار زیادى از خاك وطنمان از اشغال آزاد گردید.

راوى: فاضى جهانی