بندگی ولی نچسب
وقتی ميخواست ما را به بزم آفرینش دعوت کند، فرشتهها هم کم آوردند، اعتراض که نه ولی سخت متعجب شدند و پرسیدند1 «برای چه او را ميآفرینی؟ آن هم به جای خودت؟»و غرق در حیرت بودند که یعنی خدا این سفره خلقت را برای پذیرایی از انسان پهن ميکند؟! جا داشت به تعداد همه ما علامت تعجب جلوی این پرسش ميگذاشتند!
پاسخ خدا سربسته بود« آنچه من ميدانم شما نميدانید»2 و بعد از مکثی کوتاه پرسش فرشتگان به کرنش تبدیل شد و گفتند «منزهی تو، ما هیچ نميدانیم» و به سجده افتادند.
اما آیا این پرسش در این هیاهوی شهر و زیر این آوار و هوار روزمرگیها برای خودمان ـ تأکید ميکنم برای خودمان ـ مجال طرح و نه حتی پاسخ! پیدا کرده است؟
از لابهلای زندگی کداممان ميتوان تنفس این پرسش را احساس کرد؟! این سوال که برای چه آمدهایم گریبان ذهن کداممان را چسبیده است؟!
آه که چقدر دور ماندهایم از اصل خویش و نميدانم که کی ميخواهیم بازجوییم روزگار وصل خویش؟ افسوس که از یاد بردهایم که مرغ باغ ملکوتیم و از عالم خاک نیستیم، فغان که به بزرگ کردن این قفس چند روزه رو آوردهایم و قفل غفلت را هر روز محکمتر ميکنیم.
تعارف را بگذاریم کنار، دیگر آنقدر فرصت هدر دادهایم و وقت تلف کردهایم و جوانی به باد دادهایم3 که سزاوار نیست هندوانه زیر بغل هم بگذاریم و نوشابه برای هم باز کنیم، سر جمع که حساب کنیم خیلی از روح زندگی و زندگی با روح فاصله داریم، نداریم؟
چسبیدهایم به یک مشت چیز نچسب، دل بستهایم به یک مقدار امور بیمقدار، انگار هر چه زودتر افول کند و حبابش سریعتر بترکد و رنگ و لعابش را راحتتر از دست بدهد، بیشتر همّ و غمّ ما را به خود مشغول کرده است ! نکرده است؟
چشمک ستارهها و زیبایی ماه و درخشش خورشید را دیدهایم و یک دل نه صد دل عاشق شدهایم و هیچ وقت به غروبشان و به رفتنیبودنشان توجه نکردهایم ! کو آن ابراهیم معرفت را که اعلام بیزاریاش از نپاییدنیها و غروبکردنیها، ما را به خود بیاورد؟
بنا بود بیاییم در این دنیا، خب آمدیم! اما بنا نبود بخواهیم برای همیشه بمانیم و به قول قرآن4 سنگین شویم و پرهایمان خاطره پرواز را فراموش کنند و بوی نای ماندن بگیرند.
اگر خدا بساط آفرینش را برای انسان آفریده، انسان5 را برای چه خلق کرده؟ اگر انسان محور خلقت است پس محور انسان چیست؟ بگذارید یک راست بروم سراغ اصل مطلب و ساده بگویم معمای زندگیمان را، حال چه ایرانی باشیم چه غیر ایرانی.در باز بودن سفره دلمان است پیش خدا، زبانی که گرم مناجات است و دلی که نرم نیایش و چشمی که اشک دارد برای ریختن، عطر او را دارد و راه را پیدا کرده و مقصد را فهمیده.
مگر نه این است که به تصریح قرآن انسان برای عبادت آفریده شده6 و مگر نه این است که روح عبادت دعا و نیایش است.7 و توجه و اعتناي خدا به ما به خاطر اهل گفتوگو بودنمان با اوست8 و دیگر هیچ !؟ و مگر او نگفته اگر سراغ مرا بگیرید بسیار نزدیکم9 و پاسخ هر که مرا بخواند خواهم داد؟!
شاید بگویید خب دلمان ميخواهد که با او حرف بزنیم و حتی شبها برای راز و نیاز کردن با او برخیزیم و حس نزدیک شدن را تجربه کنیم، اما چطوری؟ و از کجا باید شروع کنیم و شايد بپرسید چرا به قول حضرت سجاد(علیهالسلام) در دعای ابوحمزه ثمالی هر وقت که با خود ميگوییم که دیگر کار و بارمان با خدا درست شده و در کنج تنهایی با او خواهیم نشست و از سیر تا پیاز با او خواهیم گفت برایمان مشکلی پیش ميآید و قدممان سست ميشود!
پاسخ این است که به وسعت بیکرانه بیچارگیها و نیازهایمان نسبت به او واقف نیستیم، هنوز دردهایمان به اندازه او بزرگ نشدهاند، هنوز تمام دردمان را مدل فلان ماشین و متراژ بهمان ساختمان و مارک و برند بیسار رخت و لباس و رسیدن به فلان شغل و موقعیت و ... تشکیل دادهاند، انگار فقط شکلاتها و عروسکها و اسباببازیهایمان تغییر شکل دادهاند و دلمان همان دل کودک سر به هوا و بازیگوش است، گویا فقط قد کشیدهایم، نه قدر! هنوز یقین نکردهایم که فقط فقیر اوییم10 و احتیاج و نیاز اصلیمان اوست، باور کنیم تنها به اندازهاي که این آگاهی آسمانی در دلمان راه پیدا کند، راه را پیدا کردهایم.
البته برای دست گرمی از توجه به همین نیازهای مادی و عادی باید شروع کنیم و حساب کنیم در همینها چقدر به او محتاجیم؟ در دیدن، شنیدن، حس کردن، گفتن، راه رفتن، نشستن، خندیدن، گریستن و ... از کدامشان بگویم؟ چقدر حجم نیازمان بزرگ است و آیا افتخاری11 بزرگتر از این نوع نیازمندی داریم؟
سعدی عزیز فقط برای نفس کشیدن چرتکه انداخته،12 کم آورده، ... از کدامشان بگویم؟!
و سخن آخر اینکه حضرت سیدالشهداء (علیهالسلام) که محرّمش در پیش است و باید گفت حجت مسلمانی همه ماست و کشتی نجاتمان است در این دریاهای متلاطم13 و دلمشغولیها، بعدازظهر تاسوعا برادرش قمر بنی هاشم سلام ا... علیه را به سوی لشكر دشمن ميفرستد که از آنها امشب را فرصت بگیر برای دعا و نیایش، نیایشی که از تمنای«الهی هَبْ لی کَمال الانقطاع اِلَیکْ» دعای عرفه سرچشمه ميگیرد، در دلگیرترین غروبها، گونههای زخمی و خاکی مولا را بر زمین گرم کربلا مينهد و با تمام تضرع، شکوهمندتر از همیشه عرضه ميدارد که«الهی رضاً بِرضاکَ وَ تَسلیماً لأَمرِکَ» و گویند تماشای این صحنه، فرشتگان را به پاسخ پرسش خود رساند و آن کرنش را به دنبال داشت.
و همیشه با خود مياندیشم مگر حکیمانه تر از این ميشود بهانه داشت برای دست در کار خلقت بردن. « سُبحانِکَ لا عِلمَ لَنا»
دردم از یار است درمان نیز هم دل فدای او شد و جان نیز هم
نوشته حجةالاسلام علی سرلک بر گرفته از سایت ایشان
تنظیم برای تبیان حسن رضایی گروه حوزه علمیه
پانوشت:
1. قالوا اتجعل فیها من یفسد فیها و سیفک الدماء ... . سوره بقره/آيه 30
2 . انی اعلم ما لا تعلمون بقره/30
3. قد افنیت عمری فی شره السهو عنک و ابلیت شبابی فی سکره التباعد منک دعای ابوحمزه
4. مالکم اذا قیل انفروا فی سبیل الله اثا قلتم الی الارض سوره توبه/آيه 38
5 . خلقت الاشیاء لکم و خلقتکم لی حدیث معروف قدسی
6 . ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون سوره ذاریات/آيه56
7. قال رسول ا... (ص) : الدعاء مخ العباده بحارالأنوار ج 93، ص 300
8 قل ما یعبوا بکم ربی لولاء دعاکم سوره فرقان /آيه 77
9 اذا سألک عبادی عنی فانی قریب اجیب دعوه الداع اذا دعان سوره بقره/ آيه186
10 یا ایها الناس انتم الفقراء الی ا... وا... هو الغنی الحمید سوره فاطر/آيه15
11قال علی علیه السلام : کفی بی فخراً ان اکون لک عبدا...
12 از دست و زبان که بر آید کز عهده شکرش به در آید
بنده همان به، که ز تقصیر خویش عذر به درگاه خدای آورد
ورنه سزاوار خداوندیش کس نتواند که به جای آورد
13 . قال رسول ا... (ص) : ان الحسین مصباح الهدی و سفینه النجاه سفینه البحار ـ ج 1 ص 257
14 . بارالها به من نهایت انقطاع از غیر و پیوستن به خود را ببخشا
15. بارالها بر رضا و خشنودی تو راضیام و در برابر امر و فرمان تو تسلیم