تبیان، دستیار زندگی
نوک مداد برای حک کردن کلمات داستان روی سفیدی کاغذ تیز، سکوت برهمه جا حکمفرما و موضوع مورد نظر کاملاً روشن است: تصادف، خیانت، قتل... اما ...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

رمزهای نوشتن بر متن یک معجزه

رمزهای نوشتن بر متن یک معجزه

نوک مداد برای حک کردن کلمات داستان روی سفیدی کاغذ تیز، سکوت برهمه جا حکمفرما و موضوع مورد نظر کاملاً روشن است: تصادف، خیانت، قتل... اما چند لحظه نگذشته، با وجود کمک گرفتن از تمام قوای ذهنی برای نوشتن، کلمات بی مایه و سرد می شوند و هیچ چیز درست درنمی آید؛ از کجاست از عدم آرامش، افکار آشفته، فقدان اطلاعات... اگر بایگانی ذهن انباشته از موضوعات کتاب های آموزشی و رمان های بزرگ تاریخ و خط فکری مان تکمیل شده باشد چه مانعی در راه نگارش وجود دارد؟ چرا آن چه می نویسیم، آنی نیست که خیال می کردیم؟ چیزی که برای نوشتن کم داریم واقعاً چیست و از کجا می توان به دستش آورد؟ اثر هنری محصول تفکر است یا عامل ناشناخت ای دیگر؟

برای بررسی روند درونی نگارش که خود متشکل از مراحل مختلفی است، باید پیش تر بدانیم مؤلف هایی لازم داستان نویسی کدامند:

استعداد و پشتکار، بینش قوی، تفحص در خلق و خوی مردم جامعه، آموختن اصول تئوریک، کالبد شکافی آثار ادبی برجسته ی تاریخ ادبیات، خلاقیت و نوآوری، هنجارگریزی، جرأت خطرپذیری، مبارزه با شرط شدگی و چارچوب های ذهنی، مبارزه با توهم دانایی.

اما کدام مؤلفه در نگارش تأثیرگذارتر است؟

خلاقیت

تفکر و داشتن بینش و جهان بینی قوی برای نوشتن لازم است اما کافی نیست. خلاقیت، توانایی ایجاد ایده های تازه از طریق ترکیب، تغییر یا دوباره استفاده کردن از ایده های موجود است. معروف ترین شاخصه های یک کار خلاق، نو و تازه بودن و توانایی «نوع دیگر دیدن» است که انگار بار اول است روایت می شود. با تمرین و آموزش و ایجاد پروسه ی تفکر خلاق که سؤال «دیگر چه» از سؤال های بنیادین می شود. این آموزش جنبه ی عام دارد اما مطابق با تعریف اش و خلاقیت، مرحله ی جهش های غیرمنتظره است. افراد واجد استعداد خلاقیت برای این که ذهن شان را آزاد کنند، زمانی را برای «هیچ کار نکردن» می گذرانند و در آن کاری کاملاً متفاوت مثل گوش دادن به موسیقی یا دوچرخه سواری انجام می دهند تا چیزی از طریق شان آشکار شود که هرچه کمرنگ تر باشند پر رنگ تر می گردد. به تعبیری به تسخیر خداوند درآمدن، یعنی خلاقیت که از طریق کانال شهود انجام می گیرد.

شهود

به ادعای بسیاری از اندیشمندان، دانشمندان و هنرمندان خصوصاً عرفا ، شهود ارزشمندترین راه برای خلق آثار هنری جاویدان است. مهمترین ویژگی آن توصیف ناپذیری است و در برابر عقل نظری قرار می گیرد که مستلزم استفاده از مفاهیم طبقه بندی شده و شیوه ی الگوریتم (عمل قانون مند روشن و مشخص برای رسیدن به جواب) است ولی اکتشاف راه معین زمان مند و از پیش تعیین شده ای ندارد و از رهگذر ماوراء الطبیعه و قلمرو اسطوره و الهام تبیین می یابد.

انواع نگارش داستان

حال با این توصیفات نگارش را در سه دسته بررسی می کنم:

1. غریزی: این دسته از نویسندگان استعداد پایه ی داستان نویسی را دارند اما آثارشان فاقد اصول تئوریک یا قواعد نحوی یا تفکری محکم و ترفندهای ابداعی است. تولید این دسته بیشتر داستان های «مخاطب محور» عامه پسند  ست که صرفاً سرگرم کننده اند اما در برخی موارد، آثار درخور توجهی از این طریق ایجاد می شود.

2. کوششی: داستان نویس در محدوده ی اطلاعات، دانش خارجی و الگوهایی سازماندهی شده و تئوری های مختلف می نویسد. ولی چون داستان از لایه های سطحی ذهن و محفوظات همان جا که افکار مزاحم هم ذهن را درگیر می کند تراوش می شود، نمی تواند چاشنی مؤثر برای نوشتن را بدهد بنابراین اغلب آثار تقلیدی هستند ، اما گاه به خاطر اهتمام نویسنده آثاری درخور هم ارائه می شود. یکی از خصوصیات بارز آثار در نوع اول خامی و ناپختگی و در نوع دوم تصنعی بودن است.

3. شهودی: نویسنده نه بر مبنای تفکر که براساس شهود از پتانسیل خلاقش به بهترین کل استفاده می کند. تخیل و حسی ناشناخته وارد فضای ساختاری قصه ها می شود که ادراکی تازه از موضوع ارائه می دهد نه این که تکرار معناهای پیشین باشد. بنابراین شهود و تعقل در طول یکدیگر قرار می گیرند نه برخلاف هم. بزرگترین آثار ادبی جهان با قابلیت فراروی از زمان در این دسته قرار دارند و در برخی از آن ها بدون آموزش برای مخاطب مبهم می ماند.

روند خلاقه داستان نویسی

همه ی ما قادریم چیزهایی بنویسیم اما این دلیل نمی شود عامل دیگری، هر چند هم نتوانیم ماهیت اش را به درستی درک کنیم، در این کار به ما کمک نکرده باشد. داستان گذر واقعیت از صافی تخیل نویسنده به مدد دانش نامحدود شهودی و بازسازی مجدد جهان مادی بیرون در قالب واژگان است.

خلاقیت به مثابه ابر

برای روشن شدن کیفیت نیروی خلاقه و مثالی ملموس از آن از تمثیل ابر نورانی(1) استفاده می کنم: «روح خلاق را در انسان مانند توده ی متراکمی از ابر غلیظ تصور کن. این ابر، چشمه ی قدرت آفرینندگی است. هر چیزی که به هر نحو در ارتباط با این ابر خلاق قرار گیرد و با قدرت آفریننده آن در تماس باشد، بارور و فعال و دگرگون می شود».

به زعم نگارنده، ابر نورانی را می توان در مرکز خلاقیت کالبد انرژیک متصور شد که با ضمیر ناهشیار روان ارتباط دارد.

اما آیا این مرکز خلاقه منشایی بیرونی نیز ندارد؟ نمی توان آن را همچون گیرنده ای در درون فرض کرد که از فرستنده ای بیرونی هم تغذیه شده باشد؟

از دید عمیق تر باطنی (2) دو جریان شعور و انرژی، جهان را در برگرفته. یکی جریان شعور خلاق و دیگری جریان مخرب. یکی از نوع سازنده، شکوفا کننده و به طور کلی جریان خوب و تعالی بخش، دیگری جریانی منفی، ویرانگر.

فیزیک کوانتوم، انرژی حیاتی را تأیید می کند و ارتعاشات حوزه ی انرژی بیرونی می تواند بر حوزه ی انرژی انسان تأثیر بگذارد. بنابراین می شود این طور نتیجه گرفت خلاقیت از شعور خلاق جاری در هستی، ارتعاشات خردی برتر یا بی نهایتی ناشناخته در کائنات، تغذیه شود. این انتقال می تواند از طریق دو نادی موجود در کالبد انرژیابی انسان (که یکی با جهان درون ذهن ارتباط دارد و دیگری با جهان بیرون و مدام انرژی حیاتی را مثل جریان خون در رگ ها در بدن می گرداند)، صورت گیرد. این نادی ها را چون کانال شهود می توان فرض کرد که پلی ارتباطی است میان این جریان خلاق بیرونی و ابر خلاقه ی انسان تا پیام ها به نویسنده منتقل شود. خلاقیت اشعه ای از شعور خلاق بیرونی است، بُعدی از ابعاد آن، جریان فرعی از جریان رودخانه، یک رشته نور از شعاع های مختلف آن، وقتی ارتعاشات الهام بخش شعور خلاق از طریق کانال شهود در مرکز خلاقیت (ابر نورانی) متمرکز شود، موجب فعال شدن و شارژ آن می گردد مثل لامپی خاموش که روشن شود و اجازه ی نگارش تخیلی صادر می شود.

فرض را براین می گیریم نویسنده بیشتر همچون مشاهده گری دقیق جهان هستی را بررسی کرده و با دید خود جهان را دیده و کالبد شکافی آثار ادبی و برجسته ی تاریخ ادبیات را نیز انجام داده و بر مبنای موضوعی عناصری مبهم و طرحی اولیه را در ذهن خود پایه ریزی کرده است. هر چند وقت هشیاری، آگاه است ولی نمی تواند به نو و ناشناخته دست یابد. هنگامی که فواصل بین افکار از هم گسیخته زیاد شود طوری که بتوان در خلأ میان اندیشه ها تأمل کرد، امکان تجلی ناشناخته ناگهانی و بی مقدمه بر ذهن وجود دارد. از این جاست که اشو هیچ کار نکردن را برای خلاقیت لازم می داند. در پروسه ی نگارش از این طریق، نوعی عمل از طریق بی عملی نویسنده واقع می شود. ناخودآگاه بودن، آگاهی واقعی است. گاه از توان فکری نویسنده خارج است و گاه حتی با فکرش مغایرت دارد. نویسنده تابع گونه ای ادراک شهودی، داده هایی خاص یا کشف لحظه ای یا برانگیخته شدن حسی خاص می شود؛ چیزهایی از یاد رفته، خاطرات بازیافته، سیل بی پایان کلمات و تصاویری ناب فوران می کنند گاه با تصاویری مواجه می شود که احتمال وقوع شان در جهان بیرون مساوی صفر است؛ مثلاً کور شدن اهالی یک شهر در «کوری» ساراماگو ، سوسک شدن یک انسان در «مسخ» کافکا ، چهار سال و یازده ماه و دو روز باران باریدن در «صد سال تنهایی » گابریل گارسیا مارکز ، بازگشت روح در «بیلاود» تونی موریسون ، دیدن دنیا از دریچه ی چشم یک عقب افتاده در «خشم و هیاهو»ی فاکنر ... گاهی هم همه چیز از اصول علمی تبعیت می کند مثل حالت تبعیض گرایانه ی مادری نسبت به پسر کوچکش در «دل شکسته»ی بالزاک ، کسالت زندگی و هیجان خواهی شخصیت زن «مادام بواری» گوستاو فلوبر ، رخدادهای جنگ در «جنگ و صلح» تولستوی(3)...

این تصاویر بعد از گذر از آستانه ی هشیاری، از طریق خودآگاه به میان افکار سامان داده ی نویسنده در حین نگارش می ریزند و نویسنده و دستش گذرگاهی می شوند تا جریان بی پایان تخیل را عبور دهند تا کاملاً شکل ناظری را به خود بگیرد که شاهد عبور جریان تخیل است. تجربه ثابت کرده بهتر است در این حالت از سیلان جریان ممانعت به عمل نیاورد حتی اگر آن چه نوشته می شود یکسره به نظر بی ربط بیاید و محاسبات را برهم زند و ناگزیر از انتخاب کند؛ اعتماد به ناخودآگاه یا خودآگاه؟ چنین انتخابی نویسندگان را از هم متمایز می کند.

بنابراین براساس روند خودانگیخته ی شهودی اولین و مهم ترین وجه ماهیتی ماورایی دارد (ارتعاشات الهام بخش) جریانی مداوم و همیشگی هم نیست اما وقوع اش به شکل متناوب درست مثل مخزنی که سوخت لازم برای حرکت را تأمین می کند؛ با سیل بی پایان کلمات برای نگارش همراه است و درمقاطع مختلف نوشتن هم تجلی می یابد نه صرفاً در آغاز آن. وجه بعدی وابسته به نویسنده است اما در کالبد انرژیایی و ابرخلاقه و ناخودآگاه او جا دارد. مهم ترین کار بازیافت چیزی است که پا در ناشناخته دارد و پردازش ذهنی آن و برگردان شهود و به واقعیت داستان می باشد تا از داده ای شهودی، آگاهی درستی به دست آید و پردازش شده ی آن به شکل نوشتار تولید شود. روان در خلال نگارش با عرق ریزی روح بنا به ایدئولوژی خاصش، باید پیام شهودی را به علائم متفاوتی تبدیل کند و دوباره سازمان دهد، در این مسیر قاعده های آشنا دگرگون و تصاویر و وقایعی جدید می سازد و روی کاغذ مکتوب می شود.

مدل سازی تبادل کدها

این روند درون پویی به قدری سریع رخ می دهد که حس نمی شود، اما باید مثل فیلمی با دورِ کُند نمایش داده شود تا بتوان فهمید چه وقایعی در آن اتفاق افتاده است. کل تبادلات به عینیت در آمدن حس شهودی را می توان با صورت بندی ملموس در فازهای زیرخلاصه کرد.

کدهای شهودی

کدهای ذهنی خلاقه

کدهای واژگان

ارزش گذاری و مهندسی نهایی واژگان

کدهای شهودی

چیزی را که نویسنده از جنس ارتعاشات الهام بخش با کشف و شهود یافته است. پیام شهودی به مثابه ی علائم راهنمایی رانندگی عمل می کنند، تابلوی توقف ممنوع یعنی نباید آن جا ماشین پارک شود اما این اندیشه هیچ ربطی به آن علامت ندارد. چون این علامت را به آن تعبیر می شناسیم متوجه مفهوم می شویم و این اتفاقی است که در روند نگارش باید بیفتد.

کدهای ذهنی خلاقه

در مرکز خلاقیت(ابرنورانی) کالبد انرژیک پردازش و تبدیل شهود به نوشتار وقتی صورت می گیرد که کد تابلوی راهنمایی و رانندگی رمزگشایی شود تا براساس تأویل پذیری بعدی قابل بازیافت باشد. در این مرحله واحدهای نشانه ای و دلالت های نهفته در پیام های شهودی که تبعی، سایه وار و به لحاظ علت و معلولی عقیم اند، به پیام تصویری یا به قالب کلمات و به شکل معنای متمایز در زبان ذهن برگردان می شوند.

کدهای واژگان

این واسط مادی برای دگردیسی است تا علائم ملموس تری ایجاد شود و عمل گذر از صافی ذهن نویسنده صورت گیرد. وجود ذهنی مستقل از هویت موجود شیء در جهان بیرون است و نویسنده باید ساخته های ذهنی یا رمزگان تصویری را که در ذهن می بیند با رمزگانی که دیگران می شناسند یعنی کلمات هم خوان کند، به این ترتیب نخست تجسم آن واژه در ذهن نویسنده استقرار یابد. این مرحله رابطه ای تنگاتنگ با سبک نویسنده دارد و از این رهیافت پیام تخیلی در قالب کلمات متعارف، شناخته شده و قراردادی؛ به شکل نوشتار روی کاغذ قرار می گیرد تا محصولی نهایی به جنس کلمات و کاغذ و مرکب عینیت یابد و زمینه ی مناسبات درونی رمزگان فراهم می شود. گاه نویسنده نمی تواند کلمات لازم یا ساختار منطقی علامات برای انتقال معنی را بیابد. گاه هم اصلاً کلمه ای شناخته شده و متعارف و معادل برای بیان حس وجود ندارد. در نتیجه جملات متن مبهم و نمادهای اثر پیچیده می شوند، نشانه هایی که در تأویل بایدرمزگشایی شوند.

ارزش گذاری و مهندسی نهایی واژگان

کل اثر هنری براساس خودانگیختگی شهود تبیین نخواهد یافت چون آنچه ابلاغ شده درون تجربه ی نویسنده شکل می گیرد مثل آبی که در ظرف ریخته شود پس باید شهود با عبارات و اصطلاحاتی که به کار رفته کاتالوگ وار خارج از متن نماند و با تحلیل منطقی قابل صورت بندی باشد. بنابراین در پایان، نویسنده، با دانش بیرونی و برپایه ی تفکر استنتاجی، عقلانیت، قواعد معنا شناختی، قراردادهای نحو، ارزش گذاری جملات و توصیف های خاص (که تحت چه شرایطی یک جمله باید پذیرفته یا حذف شود یا با مشابه جایگزین یا به لحاظ موسیقایی با ضرباهنگ دیگر جملات همخوان باشد) اصول و مبانی تئوریک در بازنویسی های مکرر، نواقص فنی را پیرایش، تعدیل و رفع می کند و موجب ارتقای سطح کیفی متن می شود.

به مرور زمان و با نگارش مداوم انگار مناطق متروک روان گردگیری و ارتباط با نیروی انگیزش خودجوش، مستحکم تر می شود اما این افزایش حجم خودآگاه را بی چون و چرا مرهون آن جنبه ی نادیدنی هستیم و تازگی تجربه ی خلاقه همیشه باقی می ماند. هربار احساس می کنیم آن اتفاق خواهد افتاد چون بار قبل هم رخ داده است، اما اندکی هراس و وحشت هم داریم مبادا دیگر ارتباط با آن منبع برقرار نشود. گاهی این اتفاق می افتد... وقتی که بیش از حد به خود اعتماد می کنیم و از یاد می بریم که جریان دیگری هم در کار بوده است. در این حالت با نویسنده ی غریزی یا کوششی، تفاوت چندانی نداریم.

حال به آغاز مقاله بر می گردیم، آیا تلاش و کوشش تعمدی و کلنجار ذهن برای نوشتن چند سطر اضافه تر روی کاغذ مانع از نوشتن بیشتر نمی شود؟

به نظر می رسد هر چه بیشتر با موضوع درگیر شویم، هر چه بیشتر به خود و افکار فشار آورده شود، دیوار نفوذناپذیرتری میان نویسنده و شعور خلاق کشیده می شود و بی آن که بداند دچار عارضه ای می شو به نام «سندروم مازوخیستی از نوع کوششی!» درست مثل مادری که تعمد دارد در شش ماهگی فرزندش را با هر سختی و مشقتی به دنیا بیاورد که برخلاف زمان معهود و تعیین شده است. ثمره ی چنین تولدی کودکی نارس است. گاهی پیش می آید واقعاً نمی تواند چیزی بنویسد. بهترین کار پذیرفتن این امر است که به خود مهلت دهد، مانع ایجاد نکند و اجازه دهد آن چه قرار است واقع شود، واقع شود. نیازی به شکنجه و فشار و عذاب و اتکای صرف به دانسته های خود و تلاش با شیوه ای کاملاً کوششی یا ناگزیری مثل انجام تکلیفی (خلق کردن با ادای تکلیف بسیار متفاوت است) از سر اجبار، نیست. شهود در هر زمان می تواند رخ دهد. مهم پرهیز از ایجاد تداخل در کار آن است تا انرژی بی حد و حصرش جاری شود و شکلی جدید و جلوه ای نو ظهور به اثر ببخشد طوری که حتی در صورت تکراری بودن مضمون، به نظر برسد برای نخستین بار رخ داده است. لزوم پیدایش پدیداری چون خلاقیت ناشی از ضرورت راهیابی به چیزی ناب، متفاوت و نوین است با تجربه ای که مثل آذرخش رخ دهد. دستاورد، اهمیتی ندارد لذت نوشتن در ناشناختگی اش است و خود نوشتن اوج شادکامی... و همین معجزه ی ادبیات است.


پی نوشت ها:

1. کتاب تعالیم حق جلد دوم

2. همان کتاب جلد یک

3. تفاوت قصه ی روان شناختی نو و داستان های واقع نما در این است که دسته ی اول به بیرون نگاه می کردند و دسته ی دوم به درون اما در روند خلاقه ی داستان تفاوتی با هم ندارند. هیچ نویسنده ای از این لحاظ با نویسنده مکتب یا سبک دیگر تفاوت ندارد.


منابع:

1. اسفار اربعه

2. کتاب تعالیم حق جلد دوم

3. آمین خدا با من است

4. مقالات نشریه ی تفکر متعالی

5. پزشکی مکمل و درمان های موازی

6. هنر نویسندگی خلاق

7. شهود در درک و آفرینش اثر هنری طلایه رؤیایی

8. سهروردی نامه

9. نظرات کالینگوود و کروچه

10. قصه روان شناختی نو

11. مبانی نقد ادبی

12. مدرنیته و اندیشه انتقادی

13. کتاب استعدادها و مهارت های خلاقیت و راه های آزمون و پرورش آن ها از دکترئی پال تورنس، ترجمه دکتر حسن قاسم زاده

14. کتاب ماهیت خلاقیت و شیوه های پرورش آن از دکتر افضل السادات حسینی

15. کتاب خلاقیت اشو ترجمه خانم مرجان فرجی


ناتاشا امیری

تهیه وتنظیم (به همراه حذف و تلخیص) برای تبیان : زهره سمیعی – بخش ادبیات