برخی حرفها را باید با دو گوش شنید
داشتم فکر میکردم بعضی کتابها به یک بار خواندن هم نمیارزد، همان اسم و تصویر جلدشان را توی کتابفروشی ببینی برای هفت پشتت کافیست، بعضی کتابها به روزنامه میماند، تاریخ مصرف دارد، بعضی کتابها را کافیست یکبار بخوانی، بعضی کتابها را باید بار دوم زیرِ مطالب مهمش خط بکشی یا جایی یادداشت کنی تا همیشه یادت بماند، بعضی کتابها را ولی هزار بار هم بخوانی کم است، هر روز، هر لحظه... باید حفظ بشوی از بس که میخوانی، بعضی کتابها را باید نوشید؛ جرعه جرعه؛ تشنه تشنه؛ کتابها با هم فرق دارند خب!
میدانی رفیق! بعضی کتابها را باید بگذاری آن ردیفهای بالای قفسه کتابخانهات، سال به سال هم لازم نمیشوند، شاید هم نخوانده بگذاری آنجا تا اگر لازم شد جایی بگویی که مثلاً بله من هم کتابهای فلانی را دارم!!! بعضی کتابها را باید بگذاری ردیفهای پایینتر که دمِ دست باشند. بعضی را روی میز تحریرت، بعضی را روی قفسه کوچک کنار تخت خوابت، بعضی کتابها را ولی باید همیشه همراه داشته باشی، همه جا و همه وقت لازم میشود یک نگاهی به آن بیاندازی: هَند بوک است به قول آن طرفیها! کتابها با هم فرق دارند خب!
1- کتاب میگفت: من هدایتم! نورم! بشارت! نمیخواهی مرا بخوانی؟ و من گیج و منگ نگاهش میکردم: هدایت؟ نور؟
2- کتاب میگفت: برای مؤمنین شفاء و رحمت هستم اگر مرا بخوانند! ... شفاء؟ رحمت؟
3- کتاب میگفت: راهی که من نشانتان میدهم رَد خور ندارد! از همه راهها مطمئنتر است و به هدایت نزدیکتر! شماها توی این گردنههای دنیا، توی این تاریکیها راه را گم میکنید، راهنما نمیخواهید؟
4- کتاب میگفت: من برای یادآوری آمدهام، آمدهام حقیقتِ ناب را یادتان بیاورم، شماها خیلی فراموش کارید... و من هر چه فکر میکردم چیزی یادم نمیآمد!
5- کتاب میگفت: من فرقان هستم، میتوانم حق و ناحق را نشانتان بدهم، دنیای شما پر از شبهه و فتنه است، پر از صحنههایی که تشخیص برایتان سخت میشود، شماها زود فریبِ ناحق را میخورید!
6- کتاب میگفت: من موعظه هستم، نصیحتهای من را گوش کنید... و من سرکش بودم و از همان اوّلش هم از نصیحت و موعظه و این طور حرفها بدم میآمد!
7- کتاب میگفت: هر قدر دوست داری، هر قدر میتوانی از من بخوان!... و من لج کرده باشم انگار، همان قدر که میتوانستم هم نمیخواندم!
8- کتاب میگفت: چرا به نوشتههای من فکر نمیکنید؟ مگر رویِ درِ دلهایتان قفل خورده است؟؟... و من قفل درِ دلم را نگاه میکردم و وحشت میکردم!
کتاب میگفت و ما گوش نمیکردیم... میدانی رفیق! بعضی کتابها مظلوماند انگار، مهجورند، حرفشان حق است، ولی کسی باورشان نمیکند.
داشتم فکر میکردم بعضی حرفها را باید از یک گوش شنید و از همان گوش بیرون کرد، بعضی حرفها را ولی باید با دو تا گوشِ اضافه شنید، بعضی حرفها را باید با ریکوردرت ضبط کنی و توی راه و تاکسی و مترو و اتوبوس و هواپیما گوش کنی، بعضی حرفها ولی زمان ندارند، جاودانهاند، حرفِ حساباند، یک عمر باید گوش کنی و تکرارشان کنی... مثل حرفِ همین کتاب: حرفی برایِ تمام فصول.
بسم الله الرّحمن الرّحیم
(1) قَدْ جَاءكُم مِّنَ اللّهِ نُورٌ وَكِتَابٌ مُّبِینٌ .(مائده،15) هُدًى وَبُشْرَى لِلْمُؤْمِنِینَ . (نمل/2)
(2) وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاء وَرَحْمَةٌ لِّلْمُؤْمِنِینَ ... (اسراء/ 82)
(3) إِنَّ هَـذَا الْقُرْآنَ یِهْدِی لِلَّتِی هِیَ أَقْوَمُ ... (اسراء/ 9)
(4) وَأَنزَلْنَا إِلَیْكَ الذِّكْرَ ... (نحل/ 44)
(5) تَبَارَكَ الَّذِی نَزَّلَ الْفُرْقَانَ عَلَى عَبْدِهِ لِیَكُونَ لِلْعَالَمِینَ نَذِیرًا . (فرقان/1)
(6) هذا بیانٌ للنّاس و هدیً و موعظهً للمتّقین. (آل عمران/ 183)
(7) فَاقْرَؤُوا مَا تَیَسَّرَ مِنَ الْقُرْآنِ . (مزّمّل/ 20)
(8) أَفَلَا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَى قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا . (محمّد/ 24)
مریم روستا
تنظیم: گروه دین و اندیشه تبیان