زمامدارِ من تویی؟!
قبول: مینشینم و زندگیام را تدبیر میکنم... فکر میکنم آدمی هستم برایِ خودم ...
راست میگویی: هزار تا هدف بزرگ و کوچک ردیف میکنم توی ذهنم و بعد طبقهبندی هم میکنم: دراز مدت، میان مدت، کوتاه مدت!... خب ولی باز هم خیلی... اصلاً قبول: هزار تا راهبرد و سیاست هم ردیف میکنم تا مثلاً به اهدافم نزدیک شوم! خیلی خندهدار هست، نه؟... بعد هم راه میافتم از صبح تا شب: میروم، میخوانم، مینویسم، دانشگاه، پروژه، شرکت، پایان نامه...
من که اعتراف کرده بودم هزار بار جلوی چشمان خودت، رو به همین آسمان آبیات، اعتراف نکردم؟... همان هزار باری که خسته شدهام: زمین خوردهام، مستأصل شدهام... یادت هست؟ چند بار من را دیدهای که صورت بارانیام را به بالا بلند کردهام و از تو به تو شاکی شدهام که: آخر کجا آوردی مرا؟ اینجا که جای من نیست!... دلم باغِ ملکوت میخواهد... یادت هست؟ چند بار گفتم بیا و تدبیر کن زندگیِِ من را؟ بیا و مدبّر زندگی من، تو باش؟ تو هم خندیدی و گفتی: تا حالا مگر خودت بودهای؟...
خب راست میگویی ولی هر هزار بار دوباره رفتهام پیِ کارِ خودم و دوباره نشستهام برای خودم برنامه ردیف کردهام و هدف و سیاست و استراتژی... اصلاً با من چه باید بکنی؟ که بفهمم، که بدانم تدبیر کننده تویی نه من! که بدانم مهار هستیِ من، زمامِ من در دستانِ توست!... آآآه با من چه میخواهی بکنی؟... با من که نمیفهمم... نمیفهمم!
همان بهتر که گه گُداری: مثل همین امشب، آیهای: مثل همین آیه، سیلی، گونه گوشم را بنوازد: گوشم را نواختنهایت صفاست!
بسم الله الرحمن الرحیم...ما من دابّةٍ الّا هو آخذٌ بناصیتها...(هود، 56)
پینوشت: نمیخواهم دعوای جبر و تفویض راه بیاندازم... خودم هزار بار توی کوچه پس کوچههایش زمین خوردهام... میدانم: لا جبرٌ و لا تفویض بل امرٌ بین الامرین. میبینید چه خوب درسم را بلدم؟! ... درد ِدلی بود. آمد و رفت. همین. آیه را بچسبید!
مریم روستا؛ تنظیم گروه دین و اندیشه تبیان