تبیان، دستیار زندگی
ـ تو خیلی ترسو هستی. حالاكه هیچ كس حاضر نیست در كوچه با ما بازی كند، باید خودمان بازی كنیم من مطمئن هستم بچه ها با شنیدن صدای بازی ما به كوچه می آیند و با ما بازی می كنند.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

توپ بازی در کوچه
توپ بازی در کوچه

در قسمت قبل خواندید دو برادر به نام حمید و حامد به توپ بازی علاقه زیادی داشتند و حمید از هر فرصتی برای بازی استفاده می كرد تا اینكه یك روز مادر از آنها خواست از خانه بیرون نروند، ولی بعد از رفتن مادر،حمید با اصرار برادرش را راضی كرد كه برای فوتبال به كوچه بروند. آنها به سراغ دوستشان رفتند ولی مادر سهراب با بازی پسرش در كوچه مخالفت كرد و اینك ادامه داستان.

 حامد وقتی حرف های مادر سهراب را شنید به برادرش گفت:

ـ دیدی مامان سهراب چی گفت او هم حرفهای مامان را زد بیا به خانه برگردیم.

 حمید گفت:

ـ تو خیلی ترسو هستی. حالاكه هیچ كس حاضر نیست در كوچه با ما بازی كند، باید خودمان بازی كنیم من مطمئن هستم بچه ها با شنیدن صدای بازی ما به كوچه می آیند و با ما بازی می كنند.

حمید و حامد بازی شان را شروع كرده و سرگرم شوت كردن شده بودند.حمید هر بار شوت محكم تری به طرف دروازه برادرش می زد ولی حامد سعی می كرد كه بیشتر مراقب باشد و كمتر سروصدا راه بیندازد.

یك ساعتی از بازی كردن آنها می گذشت. حامد اصرار داشت به خانه برگردند ولی حمید گفت:

- تا سه گل دیگر بازی را ادامه دهیم.

وقتی حمید آخرین شوت را به طرف دروازه برادرش زد، توپ آنقدر با شتاب و سرعت حركت كرد و از كنار دست های حامد عبور كرد كه حامد با تعجب نگاهش را به طرفی كه توپ در حال حركت بود، چرخانید. توپ محكم به پنجره اتاق آقای عبداللهی برخورد كرد و صدای شكستن شیشه در كوچه پیچید.

حمید با سرعت به طرف خانه دوید و از حامد خواست كه فوراً در خانه پنهان شوند. دو برادر وقتی صدایی را نشنیدند به گمان اینكه كسی متوجه نشده كه توپ آنها شیشه پنجره را شكسته است، نفس راحتی كشیدند.

شب وقتی دو برادر شام شان را خوردند و مطمئن بودند همه چیز به خیر گذشته، صدای زنگ در خانه بلند شد. چند دقیقه ای بود كه پدر در حال صحبت بود، بعد هم با صدای بلند حمید و حامد را صدا كرد و گفت:

ـ شما امروز با توپ، شیشه پنجره خانه آقای عبداللهی را شكسته اید؟

حمید بلافاصله جواب داد:

ـ نه ! مامان از ما خواسته بود كه از خانه بیرون نرویم.

آقای عبداللهی اخمهایش را در هم كشید و گفت:

ـ این چه حرفی است پسر جان ! مگر این توپ مال شما نیست؟

حمید كه ترسیده بود، سرش را زیر انداخت.

پدر از آقای عبداللهی عذرخواهی كرد و گفت:

ـ فردا از آقا جواد می خواهم كه شیشه پنجره را درست كند.

وقتی مرد همسایه رفت. پدر حمید و حامد را صدا كرد و گفت:

ـ شما امروز چند كار نادرست انجام داده اید. اول از همه اینكه به حرف مادرتان توجه نكرده اید و دوم اینكه دروغ گفته اید. سومین كار زشتی كه انجام دادید بازی كردن در كوچه بود. مگر كوچه فقط برای ماست كه شما به خودتان اجازه می دهید با توپ در آن بازی كنید و سر و صدا راه بیندازید.

کوچه برای عبور و مرور است و همه مردم حق دارند تنها برای رسیدن به خانه یا محل كار و هرجای دیگر از آن عبور كنند.

اگر قرار باشد هركس در كوچه كاری انجام دهد كه نمی شود. فكر كنید آقای عبداللهی دلش بخواهد كامیون بزرگش را در كوچه قرار دهد. آنوقت شما اعتراض نمی كنید ؟

در این موقع حمید گفت:

ـ پس حالا كه نباید در كوچه با توپ بازی كنیم، اجازه داریم كه در اتاق بازی كنیم ؟

مادر گفت:

ـ حمید جان ! این چه حرفی است كه می زنی. اتاق جای زندگی كردن است. مگر اتاق زمین بازی است توپ تو همه گلدان ها و مجسمه ها را می شكند و تو اصلاً نمی توانی در اتاق فوتبال بازی كنی.

پدر ادامه داد:

ـ پارك و زمین های ورزشی و بازی را برای این درست كرده اند كه بچه ها در آنها بازی كنند.

بچه ها از كاری كه كرده بودند، معذرت خواهی كردند و قول دادند دیگر هیچوقت در كوچه بازی نكنند.

ایران زندگی_ منصوره رضایی

گروه کودک و نوجوان سایت تبیان

مطالب مرتبط

ماجراهای ناپدید شدن چوپان قلعه

اولین خروس

گلک، بهارش کو؟

سارا و دانه ی برف

موجودی شبیه دایناسور کوچولو

بوی گل قرمزی

نامه‏های پروانه

محاکمه بچه خرس کهکشانی?

سنگر چوبی

عسل و کیک وانیلی

تدبیر موش

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.