تبیان، دستیار زندگی
روز بعد از رفتن آنها سنجاب زرنگ برای تهیه غذا به بیرون از جنگل رفت ولی وقتی به لانه برگشت... و اینك ادامه داستان عصر وقتی که به لانه برگشت، سنجاب شکمو و سنجاب تنبل هنوز از درخت پائین نیامده بودند.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

بچه سنجاب ها به دنبال غذا

تلاش 3 سنجاب کوچولو در جنگل2

در قسمت گذشته خواندید كه سه بچه سنجاب با پدر و مادرشان در یك جنگل زندگی می كردند. یكی از بچه سنجاب ها تنبل، دیگری شكمو و سنجاب دیگر زرنگ بود. پدر و مادر سنجاب ها وقتی متوجه شدند سنجاب تنبل و شكمو حاضر به تهیه غذا و رفتن به جنگل نیستند، تصمیم گرفتند برای انجام كاری به آن طرف جنگل بروند.

روز بعد از رفتن آنها سنجاب زرنگ برای تهیه غذا به بیرون از جنگل رفت ولی وقتی به لانه برگشت... و اینك ادامه داستان

عصر وقتی که به لانه برگشت، سنجاب شکمو و سنجاب تنبل هنوز از درخت پائین نیامده بودند. دو سنجاب، از سنجاب زرنگ خواستند که به آنها کمک کند تا غذا پیدا کنند اما سنجاب کوچولو به آنها گفت: اگر غذا می خواهید باید خودتان دنبال غذا بروید و خودتان غذا پیدا کنید. من نمی توانم غذا پیدا کنم و برای شما بیاورم.

ولی دو سنجاب دیگر گفتند: ما نمی دانیم چطور باید در جنگل غذا پیدا کنیم.

سنجاب زرنگ به آنها گفت: من به شما یاد می دهم که چطور در جنگل برای خودتان غذا پیدا کنید.

سه بچه سنجاب از درخت پائین آمدند و شروع به حرکت در جنگل کردند. سنجاب تنبل که از لانه زیاد بیرون نیامده بود، زیاد نمی توانست تند حرکت کند و زود خسته می شد. سنجاب شکمو هم آنقدر غذا خورده بود که حسابی چاق شده بود و به همین خاطر نمی توانست تندتند راه برود. آنها تا شب در جنگل حرکت کردند تا کمی غذا پیدا کنند.

تلاش 3 سنجاب کوچولو در جنگل2

شب وقتی به بالا برگشتند، سنجاب کوچولو به آنها گفت: اگر می خواهید غذای بیشتری پیدا کنید و کمتر در جنگل حرکت کنید، باید صبح زود از خواب بیدار شوید.صبح روز بعد سه سنجاب از لانه بیرون آمدند و شروع به حرکت در جنگل کردند. آنها خیلی زود غذا پیدا کردند و بعد از اینکه غذا خوردند، مقداری هم با خودشان به لانه بردند. عصر هم آنها دوباره به جنگل رفتند و دوباره مقداری غذا پیدا کرده و به خانه آوردند. سنجاب تنبل و سنجاب شکمو و سنجاب زرنگ روز بعد هم به جنگل رفته و غذا جمع کردند، آنها بعد از چند روز تلاش توانسته بودند در خانه شان خوردنی داشته باشند. بابا سنجاب ومامان سنجاب ظهر روز بعد وقتی به لانه برگشتند بچه سنجاب ها در لانه نبودند. آنها با تعجب دیدند که غذاهای زیادی در خانه هست. آن شب وقتی بچه ها دوباره به خانه برگشتند، بابا سنجاب و مامان سنجاب با خوشحالی آنها را بوسیدند.

بابا سنجاب به آنها گفت: خیلی خوشحالم که شما تنبلی را کنار گذاشتید و خودتان می توانید کارهایتان را انجام دهید. شما در این چند روز یاد گرفتید که باید تلاش کنید و به اندازه غذا بخورید. حالا وقتی به جنگل می روید، علاوه بر پیدا کردن غذا، دوست های زیادی هم پیدا کرده اید و خیلی خوشحال و شاد هستید.

از روز بعد بچه سنجاب ها و پدر و مادرشان با هم از خانه بیرون می رفتند. آنها در جنگل گردش می کردند و عصر ها با غذا به خانه برمی گشتند. بچه ها یاد گرفته بودند بعضی روز ها که هوا سرد و توفانی می شود آنها باید در لانه شان به اندازه کافی غذا جمع کرده باشند.از آن روز به بعد اسم سنجاب تنبل و سنجاب شکمو عوض شد، اسم آنها سنجاب پرکار و سنجاب کوشا شده بود. آنها در کنار سنجاب زرنگ خیلی خوشحال بودند چون برادر کوچولو زرنگ شان به آنها یاد داده بود که در جنگل بازی کنند، دوست پیدا کنند و بتوانند غذا پیدا کنند.

ایران زندگی_  منصوره رضایی

گروه کودک و نوجوان سایت تبیان

مطالب مرتبط

اولین خروس

گلک، بهارش کو؟

سارا و دانه ی برف

موجودی شبیه دایناسور کوچولو

بوی گل قرمزی

نامه‏های پروانه

محاکمه بچه خرس کهکشانی?

سنگر چوبی

عسل و کیک وانیلی

باغ گردو 

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.