لطیفه های بامزه (قسمت اول)
- از یکی می پرسن دوست داری چه جوری بمیری؟ می گه مثل پدربزرگم در خواب و آرامش. نه مثل مسافرهای اتوبوسش در ترس و وحشت!!! (ارسالی ناشناس)
- غضنفر به رفیقش می گه من یه تمساح پیدا كردم چیكارش كنم؟ میگه ببرش باغ وحش. فردا رفقیش می گه بردیش؟ غضنفر می گه: آره، تازه امشب هم می خوام ببرمش سینما (ارسالی ناشناس)
- یه مرده دستش شکسته بوده، میره دکتر، دستشو گچ می گیرن. از دکتر می پرسه: آقای دکتر! بعد از اینکه گچ دستمو باز کنم آیا می تونم سنتور بزنم؟ دکتر می گه: البته، حتماً. مرده میگه: چه عالی! چون قبلاً نمی تونستم! (ارسالی ناشناس)
- عروس میره گل بچینه، شهرداری می گیرتش (pkiana)
- یکی زنگ میزنه 118 میگه شماره غضنفر رو دارید یارو میگه نه، میگه پس من میگم تو یادداشت كن داشته باشی.
- یه نفر میره جوراب فروشی میگه آقا جوراب می خوام فروشنده میگه: مردونه؟ طرف دست میده میگه: مردونه.
- دو مگس بر سر مرد طاسی می شینند. بچه مگس به مادرش میگه: مادر من تشنمه. مگس مادر: آخه پسرجان من در این بیابان بی آب و علف چطور برات آب پیدا كنم. (pkiana)
- از طرف می پرسند چرا پرنده ها زمستان از شمال به جنوب پرواز می کنن؟ میگه: آخه من امتحان كردم..... پیاده خیلی راهه.
- تست فیزیك كنكور: سرعت نور چه قدر است؟ 1- بد نیست 2- خوب است 3- الحمدالله 4- تو خوبی؟
- معلم تاریخ: آهای… تو که با اون قد بلندت ته کلاس وایسادی و بر و بر منو نگاه می کنی بگو ببینم اسکندر مقدونی کی بود؟ طرف: نمی دونم. معلم تاریخ: کی ناصرالدین شاه را کشت؟ طرف: نمی دونم. معلم تاریخ: پس تو با این وضعت چطوری می خوای امتحان تاریخ بدی؟ طرف: من که نمی خوام امتحان بدم من اومدم بخاری کلاس را تعمیر کنم.
- کانگورو پدر میگه: عزیزم بچه کجاست ؟ کانگورو مادر میگه: وای کیفـمو زدن.
- غضنفر به راننده تاکسی می گه آقا چند می گیری منو برسونی به راه آهن؟ راننده : میگه 100 تومن. غضنفر میپرسه واسه چمدونام چند می گیری؟ راننده میگه: هیچی. غضنفر میگه: پس چمدونام ببر من هم اومدم!
- پدری برای پسرش مدتی از فواید و زیبایی گل ها صحبت کرد. در پایان حرف هایش از پسرش پرسید: خب، پسرم تو چه گلی را دوست داری؟! پسر گفت: پدر جان گلی را دوست دارم که از پشت 18 قدم زده بشه!
- الا یا ایهاالساقی ادر کاسا و ناولها ... که عشق آسان نمود اول، ولی افتاد تالار و شام و عاقد و عکاس و آرایشگر و فیلم و لباس و تاج و کفش و کیف و ساک و سکه و شمش و پلاک و شمعدان و ساعت و زنجیر و سرویس طلا... آن هم از آن سرویس خوشگل ها... و از این جور مشکل ها!
- یه نفر میره سمعک بخره، فروشنده میگه: همه جورشو داریم، 1000 تومنی تا 1000000 تومنی. طرف میگه: 1000 تومنی اش چه جوری کار می کنه؟ فروشنده میگه: این اصلا کار نمی کنه فقط چیزی که هست وقتی مردم اینو می بینن، بلندتر حرف می زنن
- پدری به دخترش میگه: دخترم راجع به پیشنهاد ازدواجی که بهت داده اند خوب فکرهایت رو بکن... دختر گریه کنان میگه: ولی من می خواهم پیش مامانم باشم. پدر: خوب، اونم با خودت ببر عزیزم.
- فریدون همیشه لباس مشكی می پوشیده. دوستاش میگن چرا همیشه مشكی می پوشی؟ میگه: آخه من ختم روزگارم!
- محکوم به اعدام: آخرین آرزوم اینه که پسرم را ببینم. دادستان: اشکال نداره، پسرت کجاست؟ محکوم: من هنوز ازدواج نکرده ام!
- معلم: چرا رفته هستم غلط است؟ شاگرد: آقا اجازه، برای اینکه شما هنوز نرفته هستید.
- زن از شوهرش پرسید: چرا وقتی که من آواز می خونم، تو از پنجره بیرون را نگاه می کنی و می خندی؟ شوهر میگه: برای اینکه مردم تصور نکنند من دارم تو را کتک می زنم و تو داری با جیغ و داد گریه می کنی!
بخش امور کاربران سایت تبیان
دوست عزیز شما می توانید لینك ها و مطالب طنز و سرگرم كننده جالب خود را به ای میل زیر ارسال نمایید :
طنز و سرگرمی را شما به تبیان بیاورید