تبیان، دستیار زندگی
كودكی ات را در شالیزار گذاشتی چرا؟ و جوانیت را پشت ساچمه و باروت «قلاب سنگت» را بردار خودت را پرتاب كن میان رود ...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

تاول حکایت راه است

تاول حکایت راه است

«تاول حكایت راه است» مجموعه ای از شعرهای مهدی خطیبی را در بر می گیرد كه به تازگی منتشر شده است. با توجه به پیشینه ای كه از این شاعر جوان سراغ داریم، او برای رسیدن به یك زبان مستقل، كوچه های پرپیچ و خمی را طی كرده است. پراكندگی زبان شاعر تا پیش از چاپ این مجموعه گواهی می دهد كه فضای شعری خطیبی بشدت تحت تاثیر مطالعاتی بوده كه در جریان نقد یا تصحیح كتاب ها داشته است. روند شعر مهدی خطیبی در مجموعه تاول حكایت راه است، به گونه ای است كه خواننده مسحور رقص واژه ها نمی شود. در فضای ترسیمی، مخاطب ترغیب می شود گام به گام در یك رودخانه سیال وارد شود و تن به سیالیت آن بدهد. جریان ترسیمی اشعار خطیبی سرشار از فصول مشترك و ملموس است. همین اشتراك و قابل لمس بودن فضاست كه مخاطب را ترغیب می كند بی باكانه تن به شنا بدهد و برایش اهمیتی نداشته باشد كه رودخانه دارای چه بستری است و اصولا با خود چه موادی را حمل می كند. خطیبی با خلق فضایی كه واژه ها فقط بال های رسیدن به آن هستند، ذهن مخاطب درگیر عقل معاش امروز را صید می كند و به سمتی می برد كه خودش قبلا آن را تجربه كرده است.

او در شعر پیرمرد اینچنین می سراید:

كودكی ات را در شالیزار گذاشتی چرا؟

و جوانیت را پشت ساچمه و باروت

«قلاب سنگت» را بردار

خودت را پرتاب كن میان رود

طعم تلخ گذشت زمان و دگرگونی ناخواسته شخصیت را هر كسی چشیده و واضح است كه هر انسانی پیرمرد سال های گذشته خود است.

خطیبی در این شعر از همان آغاز رابطه ای را پی می افكند كه برای هر خواننده ای قابل لمس است. كودكی حسرت بارترین تجربه از دست رفته است، خاصه اگر هنوز شالیزارهای كودكی بر جای باشند و جوانی ای كه در سایه باروت و ساچمه و در ستیز با جهان و خویشتن گذشته است.

در ادامه، شاعر پس از بازگویی یك فضای نوستالژیك به یكباره تصمیم می گیرد در پی چاره باشد و نسخه ای شاعرانه بپیچد.

در همین خصوص از مخاطبش می خواهد خودش را به رودخانه پرتاب كند، رودخانه ای كه با اتكا به سیالیتش هر چیزی را كه در درونش قرار بگیرد بی كم و كاست با خود می برد. او می خواهد با پرتاب خود در جریان سیالی از زندگی به روزگار این مجال را ندهد كه بیش از این وجود اورا قطعه قطعه كند و در هر برهه ای از زمان چیزی از او بگیرد.

خطیبی در شعر خانگی چهار فضا را از این هم ملموس تر می كند:

ها... / دیگر چه كم دارم / وقتی همه چیز با من به مهر است / نیست؟ / كلاغی به خانه دارم / كه هر لحظه نوك می زند / مهربانانه / بر سرم/ مادری كه با هیمه كلمات / برافروخته می دارد / شعله آه خندم را / خواهری / كه چنگ می زند / در دلم همه رخت های عالم را / و برادری / كه شیشه واژه ها را / تیشه می كند / و می تراشد / تكه تكه های مرا / اما گاه بانویی می آید / بی چرا می نشیند / چهره بی چهره می گشاید / تنش را ورق ورق می نماید / و مهمان بی خویشیم می كند.

او در این شعر صمیمانه به ترسیم فضای روزمرگی خانه ای می پردازد كه می تواند متعلق به هر كسی باشد.

این گونه است كه مخاطب با اشتیاق بسیار فضای خانه و شخصیت های آن را با واقعیت زندگی خویش مقایسه می كند تا احیانا درد مشتركی را در آن بیابد.

همه ما با كلاغی كه در خانه است، از سر مهربانی نوك می زند و گاه و بیگاه قار قار می كند به گونه ای روبه رو شده ایم، همچنین مادری كه تنور واژه ها از او گرم است، بدون این كه حرف از نان تازه ای در میان باشد و خواهری كه باور نمی كند، تشت دل ظرفیت محدودی دارد و نمی شود تمام رخت های چركین را در آن شست. تنها بارقه امید بانویی است كه می آید.

فضا در شعر خطیبی فضای دور از دسترسی نیست. مخاطب برای چرخیدن در این فضا نیاز ندارد خودش را به رنگ همان فضا در بیاورد، چون اصولا دریچه هایی كه در این فضا وجود دارند چشم اندازهای مشتركی هستند كه با وسعت دید هر مخاطبی منطبق می شوند.

او در شعر خانگی پنج، باز هم راوی فضای روزمرگی خانه است:

به خانه می آیم / با تكه ای غروب / اتاق اما پر از كودك خیالی هاست / گوشه ای / نشسته ای / سفیدی كاغذ را / با خط هایی می آرایی هر خط را / جان و شكلی می دهی / این مامان / اینم عینك بابا / گوشه ای می نشینم / سیاه بر سپید می آورم / به درشتناكی شب / با عروسكت بازی می كنی / با كتاب هایم بازی می كنم / گرسنه ای می گریی / گرسنه ام/ داد می زنم/ تشنه ای/ آب می خوری / و من اشك خورشید را / می بینی؟! / نمی بینم آفتابی است در اتاق / سایه گسترده / از نوازش و آرامش / لحظه ای بعد / این سوی آفتاب / می خوابی / آن سوی آفتاب / می خوابم / آفتاب اما / هیچ گاه نمی خوابد.

مهدی خطیبی به همین سادگی به سبك خاص خودش در شعر دست یازیده است. یك برداشت روایت گونه از دغدغه های روزمره كه می تواند نقطه اشتراكی برای همدردی باشد. خطیبی در این مجموعه 4 غزل و یك مثنوی هم دارد كه هر چند دارای همان فضای ذكر شده هستند، ولی چون در قالب كلاسیك سروده شده اند نه مخاطب و نه منتقد هیچ كدام بسادگی از سر تقصیر واژه ها نمی گذرند و در برابر خودنمایی آنها بی تفاوت نمی مانند.

او در شعر دلم انارك خونین، چنین سروده است:

كدام جنگل و بیشه كدام باغ بهاری؟

كه من بجز گل حسرت گل بهاره نچیدم

به نظر می رسد خطیبی در این بیت بشدت در پی پر كردن وزن بوده است. كدام جنگل و بیشه و در همان خصوص كدام باغ بهاری، حشو به نظر می رسند. اینها همه آمده اند تا بگویند شاعر جز گل حسرت چیزی نچیده است در حالی كه فقط نچیدن گل حسرت فقدان جنگل و بیشه و باغ بهاری را تداعی می كند و نیازی به شرح بیشتر نیست.

همچنین در شعر غزل بی تو بودن:

رفتی ولی دوباره دلم بی قرار شد

دیدی؟ غروب در دل من ماندگار شد

شاعر می خواهد بگوید:

رفتی و دلم بی قرار شد. غروب در دل من ماندگار شد؛ در این بیت نیز حضور كلمات ولی، دوباره و دیدی حشو به نظر می رسند. بررسی اشعار كلاسیك این مجموعه نشان می دهد شاعر در این سبك نیز به دنبال القای همان فضای حسی مشترك و روایت گونه برای ارتباط با مخاطب است. پافشاری شاعر در تكرار این فضا باعث شده است در شعرهای كلاسیك ایشان واژه ها خالق اتفاق تازه ای نباشند و كشفی در آنها صورت نگیرد غافل از این كه خواننده غزل بسادگی از اهمیت واژه ها و محوریت آنها در زایش معانی و تصاویر بكر چشم نمی پوشد. خواننده ای كه قرن هاست عادت كرده است فضای شعر را با میدان داری واژه ها حس كند.

نكته آخر این كه خطیبی باید توجه داشته باشد خلوص شعر كلاسیك با 2 عیار صورت و معنا سنجیده می شود و ناخالصی در هر یك از این 2 وجوه شعر را از بها می اندازد.

رضا کرمی

تهیه و تنظیم برای تبیان : زهره سمیعی - بخش ادبیات تبیان