تبیان، دستیار زندگی
«...حاج همت بلافاصله پای بی‌سیم روی کانال گردان سلمان رفت. تماس پشت تماس بود و اصرار بی‌ وقفه همت که به رمز می‌گفت:‌ حسین جان!... باید برگردی عقب. از آن طرف خط،‌ صدای حسین قجه‌ای را می‌ شنید که می‌گفت:
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

عقب‌ نشینی برای ما مفهومی ندارد!...

حماسه گردان «سلمان فارسی» در آزاد سازی خرمشهر

گردان سلمان از ظهر روز اول عملیات بیت‌المقدس (10 اردیبهشت 61) وظیفه پدافند در منتها‌الیه سمت چپ مواضع تیپ 27 در حاشیه جاده ‌اهواز ـ خرمشهر را به عهده گرفته بود و بارها با پاتک‌های واحدهای زرهی دشمن دست و پنجه نرم کرده بود.

شهید

فرمانده این گردان، ‌سردار شهید حسین قجه‌ای دوشادوش رزمندگان بسیجی تحت امرش جنگیده بود، به جای هر آر.پی.جی‌‌زن شهید، قبضه موشک ‌انداز را بر سر دوش گرفته‌،‌ تانک می‌زد،‌ پشت تیربار گرینوف قرار می‌گرفت و شلیک می‌کرد و 4 شبانه ‌روز بود که یک روند و بدون آنکه حتی دقیقه‌ای خفته باشد،‌ جنگیده بود. نهایتاً دشمن موفق شد در صبح روز 15 اردیبهشت از دو سمت چپ و راست، جاده اهواز ‌ـ خرمشهر گردان سلمان را در محاصره‌ گازانبری واحدهای تانک و پیاده خود قرار دهد. ساعتی بعد «محمدرضا موحددانش» معاون گردان سلمان (برادر کوچک ‌تر علی موحددانش، فرمانده گردان حبیب مظاهر) به شهادت رسید و بار مسئولیت اداره گردان در عملیات یکسره بر دوش حسین قجه‌ای قرار گرفت.

مشکلات حاج احمد متوسلیان جهت رهایی گردان سلمان از حلقه محاصره یکی و دو تا نبودند. به علت نزدیکی بیش از حد گردان سلمان و دو تیپ محاصره کننده ‌عراقی،‌ حاج احمد نمی‌توانست برای رزم‌ آوران این گردان درخواست آتش توپخانه کند. حاج احمد از آن بیم داشت که مبادا ناخواسته نیروهای گردان سلمان نیز، زیر آتش خودی قرار گیرند. در عوض، توپخانه دشمن ابداً پروایی از این کار نداشت و چتر انبوهی از آتش سنگین توپخانه، کاتیوشا و خمپاره‌ های خود را بر سر بسیجیان گردان سلمان بسته بود. حسین قجه‌ای و رزمندگان تحت امر او، از ساعت 30/7 تا حوالی 30/10 دقیقه‌ بامداد، در یک چنین وضعیت دشواری در حلقه ‌گازانبری محاصره دشمن دوام آورده بودند.

کار، آن چنان دشوار شد که حاج احمد پس از مشورت با حاج همت تصمیم گرفت با توجه به احتمال در مخاطره افتادن سرنوشت کل عملیات، گردان تازه‌ نفس دیگری را جهت شکستن محاصره دشمن، به غرب کارون اعزام کند. منتها قبل از اقدام به چنین کاری، قرار شد تا به هر طریق مقدور، ‌نیروهای گردان سلمان فارسی از جاده عقب ‌نشینی کنند. هم از این رو، حاج احمد مسئولیت اجرای عقب نشینی گردان سلمان را به حاج همت واگذار کرد.

گردانی را که بچه ‌های آن شهید و مجروح این‌جا به خاک افتاده‌اند، چطور ول کنم و برگردم عقب؟ اینها بچه‌ های من هستند،‌ رفیق‌های منند. من هم در مقابل اینها مسئولم. می ‌خواهم با همین بچه‌ها باشم. یا من هم شهید می‌شوم، یا به یاری خدا آن‌ قدر مقاومت می ‌کنیم

«...حاج همت بلافاصله پای بی‌سیم روی کانال گردان سلمان رفت. تماس پشت تماس بود و اصرار بی‌ وقفه همت که به رمز می‌گفت:‌ حسین جان!... باید برگردی عقب. از آن طرف خط،‌ صدای حسین قجه‌ای را می‌ شنید که می‌گفت: من اگر توان شکستن خط محاصره پشت سرم را داشته باشم، چرا برگردم عقب؟ خب، خط جلو را می‌ شکنم و می‌روم خرمشهر! حاج همت گفت:‌انگار دستور مفهوم نشده؟... به تو می‌گویم باید برگردی عقب!...

حسین قجه‌ای گفت: حاجی! من دیگر هیچ کس را جز خدا ندارم! شما که می‌گویید به عقب برگرد، بهتر است بدانید من نه قادرم به عقب بیایم،‌ نه می‌توانم به جلو بروم؛ اما به یاری خدا مقاومت می‌کنم. نمی ‌گذارم عراقی‌ها حلقه محاصره را از این که هست تنگ‌ تر کنند. داغ اسیر گرفتن ‌مان را به دلشان می‌گذاریم.»

همین سخنان تکان‌دهنده ‌فرمانده گردان سلمان موجب گشت که حاج همت پس از هماهنگ با حاج احمد، به همراه دو بی‌سیم‌چی خود و حاج محمود نیکومنظر مسئول تدارکات تیپ، ‌راهی خط مقدم نبرد شود. به دستور حاج احمد، حاج محمود نیکومنظر مخصوصاً همراه حاج همت به غرب کارون رفت، تا ضمن یادگرفتن راه کار، در صورت امکان بتواند نیروهای شهید و زخمی «گردان سلمان» را به عقب منتقل کند.

حاج ابراهیم همت و همراهان او به خط آتش زدند،‌ حلقه محاصره‌ دشمن را به نحوی معجزه‌ آسا پشت سر نهاده و به مواضع «گردان سلمان» رسیدند. تازه با نفوذ به داخل گازانبر دشمن بود که حاج همت متوجه علت اصرار حسین قجه‌ای بر عدم عقب‌ نشینی شد. تعداد نیروهای قادر به رزم گردان سلمان، به چیزی حدود سی ـ چهل نفر رسیده بود. مابقی نیروهای گردان همگی شهید و یا مجروح شده بودند. 90 درصد زخمی‌ها نیز،‌ جراحت‌ های مهلکی داشتند.

شهید حسین قجه ای

«...حاج همت رفت سروقت حسین قجه‌ای... زیر آن آتش سنگین همت رو به حسین داد می‌زد: باید هر طور شده،‌ ولو سینه ‌خیز، برگردی عقب برادر من! حسین هم می‌ گفت: ‌اصلاً حاج آقا شما بی‌ خود اینجا آمدید. چرا جانتان را به خطر انداختید؟ اگر کسی باید به عقب برگردد، آن شما هستید، نه من! حاج همت این بار کمی نرم‌ تر شد. دست گذاشت روی رگ خواب حسین و گفت:‌ حسین جان تو که ولایت امام را قبول داری. هر چه باشد،‌ بنده روی اصل سلسله مراتب ولایی هم که شده، ‌مسئول تو هستم و باید هر دستوری را که می‌ دهم، اطاعت کنی. همانطور که حاج احمد هم هر دستوری را که به من بدهد، بابت ولایتی که بر من دارد، شرعاً مکلفم انجامش بدهم.

حسین حرف‌های حاجی را با گوش عقل شنید و با زبان دل جواب داد. با یک بغضی توی صدایش به همت گفت: حاج‌ آقا! این درست که شما به بنده ولایت دارید، ‌فرمانده من هستید، ولی آخر مگر خود شماها مرا مسئول بچه‌های این گردان نکردید؟

گردانی را که بچه ‌های آن شهید و مجروح این‌جا به خاک افتاده‌اند، چطور ول کنم و برگردم عقب؟ اینها بچه‌ های من هستند،‌ رفیق‌های منند. من هم در مقابل اینها مسئولم. می ‌خواهم با همین بچه‌ها باشم. یا من هم شهید می‌شوم، یا به یاری خدا آن‌ قدر مقاومت می ‌کنیم تا با شکستن حلقه محاصره، همه‌ جگر گوشه‌ هایم را، تا آخرین نفر به عقب بیاورم!...

حاج همت باز خواست چیزی بگوید که حسین حرف او را قطع کرد و گفت:‌ حاجی! بگذار حرف آخرم را بزنم. من و این بچه‌ها،‌ دیشب هم ‌قسم شدیم خودمان را به «خرمشهر» برسانیم. برای ما عقب‌ نشینی هیچ مفهومی ندارد!... همت دیگر حرفی برای گفتن به حسین نداشت...».

با مراجعت حاج همت و ارائه گزارش وضعیت فوق‌العاده وخیم رزمندگان گردان سلمان، حاج محمود شهبازی، فرمانده محور عملیاتی سلمان دستور داد بلافاصله دو گردان جهت شکستن حلقه محاصره نیروهای گردان سلمان فارسی وارد عمل شوند. در آن لحظه،‌ حسین قجه‌ای و معدود نیروهای قادر به رزم او توانسته بودند به مقاومت مؤمنانه و نابرابر خویش در مقابل یورش ‌های پی‌درپی دو تیپ دشمن ادامه دهند و  وارد هفتاد و سومین ساعت مقاومت عاشورایی خویش می‌ شدند.

...وقتی بالای سر بچه‌های سلمان رسیدیم، دیدیم حتی یک نفر از آنها سالم نمانده. خود حسین قجه‌ای هم در آن آخرین دقایق قبل از شکسته شدن حلقه محاصره، مظلومانه شهید شده بود

ساعت‌ ها پایداری در زیر آتش توپخانه و بمباران‌های هوایی میگ‌ ها و هلی‌ کوپترهای توپ ‌دار، دفع پاتک‌های پیاپی دشمن،‌آن هم در شرایطی که تانک‌های مدرن «تی‌ـ72» ارتش عراق، بسیجیان گردان سلمان را تک به تک، آماج آتش تیر مستقیم خویش ساخته بودند. اکنون بر دوست و دشمن معنای نظریه بدیع حاج احمد؛ در «فعال کردن جوهره ‌بسیجی»، آشکار گشته بود.

حاج احمد که طاقت ماندن در قرارگاه را نداشت، دیگربار روانه خط مقدم شد. پس از حضور در خط، حاج احمد پیش از هر اقدامی، ابتدا بر آن شد تا گره از کار فروبسته گردان سلمان بگشاید. از این رو، فرماندهی عملیات نیروهای دو گردان انصار و عمار را شخصاً‌ به عهده گرفت. سرانجام در پی چهار ساعت درگیری شدید، رزم‌ آوران این گردان‌ها حوالی ساعت 17 بعدازظهر روز پانزدهم اردیبهشت توانستند حلقه محاصره دشمن را بشکنند و خود را به مواضع گردن سلمان برسانند.

«...وقتی بالای سر بچه‌های سلمان رسیدیم، دیدیم حتی یک نفر از آنها سالم نمانده. خود حسین قجه‌ای هم در آن آخرین دقایق قبل از شکسته شدن حلقه محاصره، مظلومانه شهید شده بود. زیر آن آفتاب سوزان، اجساد بی ‌جان شهدا و پیکرهای بی ‌رمق مجروحان گردان سلمان،‌ دور تا دور جسد خونین حسین، روی زمین مقتل افتاده بودند... بعد از شهادت محسن وزوایی، شهید شدن حسین دومین داغ بزرگی بود که در جریان حمله ‌بیت‌ المقدس بر دل حاج احمد نشست اما این مرد، این جوانمرد، با آن که جگرش می‌سوخت، خم به ابرو نیاورد.»

دفاع مقدس

حسین قجه‌ای و همرزمان دریادل او در گردان سلمان، با پایداری حماسی خویش، پیروزمندانه به شهادت رسیدند؛ چرا که دشمن، علی‌رغم آن همه پاتک پی ‌درپی نتوانست حلقه محاصره را بر گرد رزمندگان گردان سلمان تنگ‌ تر کند. اگر چنین می‌شد، علاوه بر اسارت شهید ‌قجه‌ای و باقی مانده نیروهای گردان سلمان، سر پل آزاد شده‌ای هم که در کرانه غربی رود کارون به تصرف سپاه اسلام درآمده بود، در معرض خطر قطعی قرار می‌گرفت و در چنین صورتی، شاید سرنوشت کل عملیات «بیت‌ المقدس» و آزادسازی «خرمشهر»، هر چند در کوتاه مدت، به گونه‌ای دیگر رقم می‌خورد. از دیگر برکات این مقاومت حسین‌ وار، تأثیر شگرفی بود که این واقعه بر روحیه رزمندگان تیپ 27 محمد رسول‌الله صَلّی‌الله عَلَیه وَ آله وَ سلّم بر جای نهاد.

«...پایداری و شهادت مظلومانه حسین و بچه‌های او، نیروهای ما را در آن روز به سختی تکان داد... هر کس که از ماجرای گردان سلمان باخبر می‌شد، برای جنگیدنی مثل شهید قجه‌ای بیشتر تحریص و ترغیب می‌شد.»

روز چهاردهم شهریورماه سال 1337، «حسینعلی» در زرین شهر اصفهان به دنیا آمد و در سایه تربیت عالمانه پدر رشد نمود. در سن 7 سالگی به مدرسه رفت و تا اخذ مدرک دیپلم تحصیل نمود.

از کودکی علاقه زیادی به ورزش کشتی داشت و به عنوان قهرمان اول شهرستان و استان اصفهان برای چند سال متوالی معرفی گشت و به مسابقات انتخابی تیم ملی راه یافت. سال 1353 وارد فعالیت‌های سیاسی شد. سال 1356 به قم مهاجرت کرد و توسط مأموران ساواک دستگیر شد. چند مرتبه نیز به منظور فعالیت‌های سیاسی به شیراز و قم سفر کرد. با پیروزی انقلاب به استخدام کمیته درآمد، چندی بعد به همراه دوستانش سپاه پاسداران زرین‌شهر را بنیان نهاد سپس به عنوان مسئول یک گروه به سنندج رفت و چهارماه در این شهر خالصانه خدمت کرد. در بازگشت به زادگاهش مسئولیت عملیات سپاه پاسداران زرین شهر را به او سپردند. برای مدتی نیز مسئولیت توپخانه سپاه مریوان و دزلی را پذیرفت. هنوز مدتی نگذشته بود که به عنوان مسئول عملیات سپاه مریوان و دزلی معرفی گردید. حسینعلی ماه ها با ضدانقلاب جنگید و درعملیات محمد رسول‌الله(ص) با سمت فرمانده عملیات حاضر شد.

بعد از شرکت در عملیات فتح‌المبین با سمت فرمانده گردان سلمان فارسی در عملیات بیت‌ المقدس شرکت کرد و سرانجام در جاده اهواز ـ خرمشهر در تاریخ 15/2/1361 در سن 25 سالگی شربت شهادت را نوشید و بر اثر اصابت گلوله به سرش به دیدار حق شتافت.


برگرفته از فارس

تنظیم برای تبیان :

بخش هنر مردان خدا - سیفی