تبیان، دستیار زندگی
حكومت اگر مطلوب خداست پس ضروری است و حسن است هم فایده است هم ضرورت و معتزله نظر دیگری داشتند. آنها براساس عقلانیت معتقد بودند در جامعه‌ای كه در آن بشر تحت تأثیر غرایز خودش به تعدّی و تجاوز و دست درازی می‌پردازد لازم است كه نبی و قانون و كتابی باشد
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

سياست و حكمت متعاليه
سید محمد خامنه  ای

گفتاری از   آیت الله سيد محمد خامنه‌اي

 چكيده

موضوع اين مقاله سياست مدن، يا بتعبير روز همان سياست، در حكمت متعاليه يعني در نظر ملاصدراست. من در اينجا در مقام بحث از سياست در فلسفه ملاصدرا نيستم و اين كار را اين علما و فضلا در اين همايش انجام خواهند داد و اميدواريم كه بعدها هم بصورتهاي ديگري اين تحقيقات ادامه پيدا كند. سخن من در اينجا در واقع فتح بابي است براي اين بحث، چيزي است كه ما و همه كساني را كه به فلسفه مشغولند وادار مي‌سازد كه در اين باره بحث بكنند و به تحقيق بپردازند. مي‌دانيم كه در طي قرنها عمر فلسفه، اين مباحث وجود داشته و حتي اگر به عمق تاريخ فلسفه توجه كنيم مي‌بينيم كه به آنها عمل مي‌شده و ميداندار عرصه اجتماعات هم بوده‌اند. اين مباحث بعدها بدلايلي در يونان و بعد از يونان بصورت بحثهاي دانشگاهي (آكادميك) و علمي دنبال شده است.

كليدواژگان

حكمت عملي؛   حكمت متعاليه؛ سياست؛ سياست مدن؛ صدرالمتألهين؛  نظام احسن.

ابتدا روز اول خرداد، روز ملاصدرا و در واقع روز حكمت متعاليه را به همه شما فضلا و علما و همه حكمتجويان تبريك مي‌گويم و اميدوارم كه اين علاقه و جويايي و گرايشي كه در نظام مقدس ما به حكمت وجود دارد، به بركات حكمت و بركات الهي كه حكيم مطلق است اين مملكت را به سامان و سامان بيشتر برساند ـ ان‌شاء‌الله. همچنين تشكر مي‌كنم از همه مهمانان عزيز، فلاسفه و اساتيد، محققان و حكمتجويان، كه تشريف آورده ايد به اين مجلس و به جايي كه متعلق به خود شماست و براي هماهنگي در طي راهي كه متعلق به همه ماست. باصطلاح شما فلاسفه و منطقيون، حكيم معمولاً به هر بحثي كه مي‌پردازد حداقل از سه زاويه مهم به آن نگاه مي‌كند كه منطقيون به آنها مطلب «ما»، مطلب «هَل» و مطلب «لِم» مي‌گويند. مطلب ما يعني اينكه از چيستي آن سؤال شود. موضوعي كه براي بحث در نظر گرفته‌ام، چيست، و راجع به چه چيز بايد تحقيق و جستجو كنم؟ مطلب هل يعني اينكه آن موضوع چگونه است: آيا هست يا نيست؟ در اينجا از وجود و از اوصاف آن بحث مي‌شود. در سؤال سوم يعني مطلب لم از چرايي قضيه يعني از علت و مقدمات آن سؤال مي‌شود. بحث در اينجا فلسفي مي‌شود زيرا كار فلسفه بحث و پرداختن به لميت و علتهاست (البته اگر معتقد به علت باشند).

در بخش اول ابتدا كلمه سياست را بررسي مي‌كنيم. ما در فلسفه مشكلاتي داريم. يكي از اين مشكلات در فهم الفاظ است. شرط اول گفتگو و يا درك درست اينستكه ما بدانيم پشت لفظ سياست چه معنايي نهفته است. يكي از مغالطات و يا انواع اشتباهاتي كه در گفتگوها و بقول غربيها ديالوگها صورت مي‌گيرد اينستكه دو نفر يك كلمه را بدو معنا بكار برند، مثل همين گرفتاري كه امروز ما با فلسفه غرب داريم. وقتي ما مي‌گوييم وجود، آنها چيز ديگري مي‌فهمند و وقتي آنها مي‌گويند وجود، ما چيز ديگري مي‌فهميم. ما از انسان چيزي مي‌فهميم و غرب چيزي؛ از حقوق چيزي مي‌فهميم و آنها چيز ديگري. اساساً كلمه سياست ما را به چه چيزي راهنمايي مي‌كند؟ كلمه سياست در عربي بمعناي تدبير و اجراي خير در جامعه است، يعني جريان يا روند نيكخواهانه و مصلحتجويانه‌اي براي يك امر. شما وقتي مي‌خواهيد سياستي براي ماشين خود داشته باشيد معني‌اش اينستكه آن را چگونه راه بيندازيد كه راحت و خوب كار كند و طبعاً خوب هم فايده برساند.

يك كلمه در طي تاريخ مثل بسياري از لغات و كلمات و اصطلاحات، حركت مي‌كند و جابجايي معنايي پيدا مي‌كند و معنايش عوض مي‌شود. سياست از «خيرخواهي براي جامعه» و مديريت خوب جامعه آغاز و بعد بصورت «مدير جامعه» در مي‌آيد و سياست بمعني حكومت مي‌شود. ما در آن معناي اول در زيارتها و دعاهايي كه مي‌خوانيم درباره ائمه مي‌گوييم: «و انتم ساسة العباد.» شما سياستمداران و سياستگذاران بندگان خدا هستيد. معني‌اش اين نيست كه شما حكومت مي‌كنيد و مسندي ظاهري داريد؛ منظور اين است كه شماييد كه مي‌توانيد عامه مردم را به خير و بهترينها راهنمايي كنيد.

كلمه سياست بعد تبديل مي‌شود به فعل حكومت و آنچه حاكم انجام مي‌دهد و فرق نمي‌كند خير يا شر باشد بهرحال اسمش سياست است. بعد در فرهنگ يونانزده و رومي زده اروپا و مثلاً در نظر ماكياولي سياست مي‌شود رسيدن به هدفي خوب يا بد بهر صورتي ولو نامشروع.

ماكياولي نظرش را در كتابي آورده كه به فارسي ترجمه شده و نامش شهريار است. در اين كتاب پسند و اراده حاكم يا شهريار همان سياست است. بنابرين سياست تبديل مي‌شود به آنچه كه پسند يا ناپسندي كه در جامعه‌اي اجرا مي‌شود. البته تغييرات معنايي حتي به جايي مي‌رسد كه مي‌بينيد در عرفها شلاق زدن را هم سياست مي‌نامند. اجراي بخشي از احكام هم سياست مي‌شود.

ما نظير اين حركت معنا را در غرب هم مي‌توانيم پيدا كنيم. مثلاً من در نوشته يكي از غربيها كه تحقيقي كرده بود ديدم كه نوشته است كلمه استيت (state) كه ما امروز آن را بمعناي حكومت و حتي محل حكومت بكار مي‌بريم و در زبان فرانسه آن را (إتا) مي‌گويند و نيز اشتقاقاتش در زبانهاي غربي، اين كلمه در اصل يوناني و رومي خودش، استاتو يا استاتوس بوده است كه بمعناي وضع و وضعيت جامعه است. وضع جامعه همان چيزي است كه سياست روي آن مي‌آيد و تغيير پيدا مي‌كند. امروزه كلمه انگليسي استيتس (status) بهمان معنا بكار مي‌رود ولي بعد اين كلمه بمعناي وضع حاكم، مي‌شود تا بجايي كه حتي به مكان هم اطلاق مي‌شود مثلاً بمعناي استان هم به كار مي‌رود. متناظر با تغييراتي كه بحسب روند نزولي فرهنگ و فرهنگ حكومت از ديدگاه فلسفه و حتي اديان رخ مي‌دهد، لفظ هم معناي خودش را از دست مي‌دهد و هم به يك مكان يا چيزي شبيه به آن تبديل مي‌شود. بطور كلي با توجه به ريشه لغوي و نگاه فلاسفه، سياست باين معنا نيست كه عده‌اي در يك صندلي تكي استبداد يا در مجموعه حزب و يا گروههاي شبيه به آن، سرنوشت مردم را بدست بگيرند و بدان صورتي كه مصلحت شخصي خود مي‌دانند بر ايشان حكومت كنند. سياست در تعبير فارابي و حكماي ما سياست مدن است. مدينه در تعبير ايشان نه بمعناي مكان بلكه بمعناي جامعه است و كلمه پوليس (polis) بمعناي شهر كه در گذشته به كار مي‌رفته و امروز نيز بكار مي‌رود ريشه يونانيش بمعناي مردم آن شهر بوده است؛ البته بعدها اين تغيير كرده است.

سياست بمعناي برنامه ريزي، تفكر و طراحي يك زندگي خوب براي بشر است. اين سياست شامل دو بخش مي‌شود: يك بخش، بخش دنيوي است و شامل انسان مركزي است كه امروز در غرب وجود دارد و در بهترين معناي خودش عبارت است از زندگي بهتر مردم كه بتعبير معروف يك تعبير سكولاري از سياست است.

بخش دوم بينش و ديدگاه اديان واقعي و مهمتر از همه اسلام است كه از نظر ايشان سياست عبارت است از راهبردن بشر از زمان تولد و پيش از تولد تا آخر عالم دنيا و آخرت، يعني رساندن او به سعادت. البته درباره سعادت بحثهايي هست كه فرصت نيست به آنها بپردازيم. همين قدر اشاره مي‌كنيم كه معناي آن در اديان و يا حتي بعد در حكمت متعاليه متفاوت با معناي آن در حكماي ما مثل فارابي است كه از ديدگاه خشك فلسفه مشايي به آن نگاه مي‌كردند.

مطلب دوم كه مطلب هَليّت يا آيايي باشد ما از آن مي‌گذريم براي اينكه اين را بايد در فلسفه ملاصدرا سؤال كنيم كه آيا در نظر ملاصدرا، در فلسفه او، جايي براي سياست، امور اجتماعي و نيز حكمت عملي در خارج، باز شده يا نه؛ آيا اينها در فلسفه او جايگاهي دارند يا نه؟ البته جواب مثبت است.

متأسفانه بعضي از روي ناآگاهي و در حاليكه از دور دستي بر آتش دارند و يا حتي دستي بر آن ندارند و صرفاً اسمي شنيده‌اند ادعا مي‌كنند كه ملاصدرا چون كتابي بنام سياست ندارد بنابرين به سياست نپرداخته است. در حاليكه بحث سياست در بيشتر كتابهاي اين حكيم وجود دارد و در همين جلسه و در همين همايش ان شاء الله به بخش مهمي از اين مباحث خواهيم رسيد، كه فضلا و علماي ما به آن خواهند پرداخت.

مطلب مهم ديگري كه سعي مي‌كنم مقدمه‌اي براي آن بيان كنم بحث در اين است كه سياست چگونه و چرا؟ چرا ما كاري مي‌كنيم كه ممكن است براي ما هم فكر و هم كوشش و هم پيامدهايي داشته باشد؟ سياست يعني چه؟ آيا نمي‌شود در جامعه‌اي سياست نباشد يا حكيمي از آن بحث نكند و به آن نپردازد؟ جواب منفي است. در مكاتب مختلف بينشهاي مختلفي وجود دارد. حكما با يك ديد باز باين صورت استدلال مي‌كردند كه بشر بالذات به شهرنشيني، تمدن و اجتماع علاقه دارد و باصطلاح مدني بالطبع است؛ بنابرين جامعه تشكيل خواهد شد و بشر كم يا بيش دور هم اجتماع خواهند كرد. گاهي اضافه مي‌شود كه چون نيازهاي جامعه تخصصي مي‌شود و هر كسي نمي‌تواند همه كارها را بكند و مسئله تقسيم كار مطرح مي‌شود پس بدنبال آن نياز افراد به هم بيشتر مي‌شود و چون نياز بيشتر مي‌شود بنابرين روابطي برقرار مي‌شود كه اين روابط مي‌تواند بدو صورت باشد و گرچه بايد بصورت عادلانه، صلح آميز و بقول معروف مسالمت آميز باشد ولي چون اينگونه نيست و زورمندان از زور استفاده مي‌كنند و ظلم و جور و سلطه ظالمانه را بر يكديگر تحميل مي‌كنند، پس نياز هست به نظمي كه بتواند امكان زندگي آرام را براي افراد اين جامعه فراهم بكند. اين نظم همان سياست است.

فلاسفه ما گاهي از اين تعابير فراتر مي‌رفتند و نتيجه مي‌گرفتند كه احتياج به نبي و پيغمبر هم هست. البته اين حقيقت دارد و هر بحثي بدون آن ناقص است. ما در غرب مي‌بينيم كه در قرون تجدد در اروپا ناگهان (در دوران رنسانس و پس از آن پيش از انقلاب فرانسه) بحثهاي تازه‌اي مطرح مي‌شود كه در كليساها وجود نداشت و كساني سر برمي دارند و بحثهايي مي‌كنند؛ مثلاً في الجمله ولتر فقط انتقاد مي‌كند ولي ژان ژاك روسو قرارداد اجتماعي را پيشنهاد مي‌كند و مي‌گويد كه در هر اجتماعي وقتي به افراد آن اجتماع فشار وارد شد و در تنگنا قرار گرفتند دور هم جمع مي‌شوند و مي‌گويند كه بياييد با هم سازش كنيم. حتي معروف است كه گنگسترهاي آمريكايي هم گاهي باهم قرار مي‌گذارند كه در فلان محل همديگر را نكشند تا بالأخره بتوانند يك جايي براي راحتي داشته باشند.

پس طبيعت بشر با اين سازگاري موافقت دارد. بحث جامعه مدني از همينجا درآمد. البته ريشه‌اش، سكولاريزم است كه بر اساس انسان محوري است. ولي بهر حال بحث از اينجا سر درمي‌آورد كه در يك جامعه بايد مدنيت را پايه گذاري كرد و مدنيت جز با قرارداد اجتماعي نمي‌شود.

البته اين مطالب چندان تازه نيست. شما اگر انتقال فلسفه و فرهنگ اسلامي را در دوران جنگهاي معروف صليبي از هزار سال پيش تا چهارصد سال پيش ديده باشيد و بخصوص فتح اسپانيا بدست مسيحيان را كه صدها و بلكه هزاران كتاب از عربي ترجمه شد ديده باشيد براحتي مي‌فهميد كه اين حرفها، حرفهاي كهنه‌اي است، همان حرفهايي است كه از اسلام گرفته شده و بهر حال اين بحثها را آنجا هم كرده‌اند. اگر در آثار حكما و انديشمندان غربي نظير هابز و جان لاك كه كتاب نوشته‌اند و حرف زده‌اند، دقت كنيد مي‌بينيد كه متأسفانه باز آن خاصيت يوناني رومي در آنها هست. روش متكلمين چيز ديگري بود.

اشاعره كه مي‌گفتند خداوند هر آنچه را كه خواسته باشد حسن است و ضرورت دارد. در واقع بحثي كه ما در بنياد مي‌كنيم بحث از ضرورت سياست است: آيا ضرورت دارد يا نه؟ آيا فايده دارد يا نه؟ بنظر اشاعره حكومت اگر مطلوب خداست پس ضروري است و حسن است هم فايده است هم ضرورت و معتزله نظر ديگري داشتند. آنها براساس عقلانيت معتقد بودند در جامعه‌اي كه در آن بشر تحت تأثير غرايز خودش به تعدّي و تجاوز و دست درازي مي‌پردازد لازم است كه نبي و قانون و كتابي باشد.

ملاصدرا مقدمه فلاسفه مشايي را مي‌پذيرد براي اينكه انسان مدني بالطبع است و طبعاً در اجتماع زندگي مي‌كند و همچنين در هر اجتماعي، نابساماني و ظلم بطور طبيعي وجود دارد. از اينجاست كه ما به يك سياست و برنامه‌اي و يك مجري براي آن برنامه احتياج داريم. اين سياست چيزي جز قانون زاييده حكمت الهي نمي‌تواند باشد.

البته ايشان از قاعده لطف، استفاده نكرده است ولي مي‌دانيم كه اينجا هم قاعده لطف جاري است. خداوند پديده نبوت را ايجاد مي‌كند. در اين نبوت، كتاب و برنامه زندگي مي‌آيد. اينكه چگونه بايد جمع مردم را خوشبخت كرد در آن هست و نهايتاً، بتعبير قدما رئيس اول مدينه يا حاكم و سائس اين سياست، كسي جز نبي نمي‌تواند باشد براي اينكه حكما هم مي‌گفتند ملاصدرا هم معتقد است كه حاكم بايد افضل مردم باشد.

يك حرف خوبي در ميان حرفهاي مختلفي كه راسل دارد اين است كه در تاريخ فلسفه‌اش از نظريه سقراط ياد مي‌كند كه مي‌گفت شما براساس آريستوكراسي دور هم جمع مي‌شويد هر كسي را كه بهتر سخنراني مي‌كند انتخاب مي‌كنيد هر كسي را كه زيباتر يا ورزشكارتر و معروفتر باشد انتخاب مي‌كنيد معيارتان مثل بعضي از جامعه‌ها ـ نمي‌گويم كجا ـ چهره، شهرت و ورزش و فيلم و بازي و مانند اينهاست؛ اينها مسخره است شما بايد دنبال كسي بگرديد كه تواناتر باشد اين توانايي هم در فكر و هم در تدبير است. راسل سپس مي‌گويد كه اگر در انتخاباتي كه در كشورهاي ما انجام مي‌شود غير از اين باشد شبيه اين است كه ما براي يك تيم فوتبال قرعه كشي كنيم بين افراد ببينم كه مردم چه مي‌گويند و حال اينكه اينجوري نيست. ما براساس مهارت و برتري افراد را انتخاب مي‌كنيم.

نهايتاً بنظر ملاصدرا سياست جسم است و روح آن شريعت است و اگر در اين جسم شريعت نباشد و سياست ما عين ديانت ما نباشد آن سياست يك پوست خالي است كه هر كسي مي‌تواند درون آن برود و بعد منافع خود را دنبال كند. اما وقتي كه روح آن شريعت باشد تضميني براي  سعادت بشر و سلامت آن در سياست است. همچنان كه خود شريعت هم نسبت به نبوت جسم است و نبي روح شريعت است. اگر شريعت را رها كنيم و بخواهيم به اختيار مردم بگذاريم و نبي بر سر آن شريعت نباشد نمي‌شود.

در پايان مي‌خواهم نكته‌اي را اضافه كنم كه شايد بينش جديدي باشد شايد هم نباشد چون من خود در لابلاي مباحثي كه در اين زمينه بين حكماي ما هست اين نكته را نيافتم البته از فحواي كلام ايشان مي‌توان استنباط كرد ولي صراحت ندارد. و آن اينستكه ما وقتي خداوند را وجود مطلق و خير مطلق مي‌دانيم، همچنان كه از وجود غير از وجود زاييده نمي‌شود از خير مطلق هم جز خير زاييده نمي‌شود. از اينجا نتيجه مي‌گيرند نظامي كه خداوند ايجاد مي‌كند نظام احسن است يعني ديگر بهتر از آن ممكن نيست. اين را همه گفته‌اند. اما عقيده من اينستكه بياييد اين نظام احسن را به آفرينش منحصر نكنيم.

مرحله ديگري هست و آن اينكه نظام احسن الهي شامل نحوه زندگي اين بشر هم مي‌شود.

در روز ازل اين برنامه ريخته شده كه در جوامع بشري و مثلاً امروز در اين مملكت چه قانون و چه كدام قانونگذار و چه مديري بر سر كار باشد و اين جهان را چه كسي و چگونه اداره كند.

تازه اين مرحله دوم نظام احسن است. پايه سوم نظام احسن، عالم آخرت است كه مي‌دانيد آنجا ديگر از تشريع خبري نيست. توضيح نظريه اينكه خداوند در آن نظام احسن، بجز بشر، براي همه موجودات يك قانون قطعي و نظام احسن گذاشته است. در همين دنيا همه موجودات، علاوه بر نظام احسن در اصل آفرينش آنها روند زندگيشان هم براساس نظام احسن است. بتعبيري ديگر، بقول آشنايان با رايانه، در سخت افزار (hard) موجودات، نحوه زندگي آنها نيز گذاشته شده كه ما به آن غريزه مي‌گوييم. يك حيوان نمي‌تواند جز همان كاري كه در غريزه او هست بكند.

ولي انسان آزاد است حق گزينش دارد از اين قاعده بيرون آمده است. بهمين دليل است كه در حكمت عملي و در شكل سياست او بحث مي‌شود. ما بايد حيات انساني را هم (مثل همان حيات حيوانات، ولي بصورت نرم افزاري)، در نظر بگيريم. نمي‌شود، خداوند براي روند حيات موفق همه موجودات قاعده و نظام احسن گذاشته باشد ولي براي انسان مختار نگذاشته باشد. خداوند حتماً اين را در چارچوب آن نظام احسن و اتم گذاشته است و ما كل بشريت بايد بدنبال تماميت اين نظام باشيم يعني اتم بودن اين نظام و پيدا كردن راه تماميت آن بشر مكلف است (بحكم فطرت و بحكم شريعت) كه روند حكمت الهي و نظام احسن او را طي كند. چگونه؟ با نظام احسن كه بصورت تشريع (يعني اختياري نه غريزي) براي بشر گذاشته و فرموده «انّ الله لايغيّر مابقوم حتي يغيّروا ما بأنفسهم».

خداوند تبارك و تعالي به اين ملت رشيد كه قدرت گزينش و شعور انتخاب خودش را هر چندگاه نشان مي‌دهد اين توفيق را بدهد كه بتواند هم راه را پيدا بكند و هم به جهان و جهانيان راه درست زندگي را نشان بدهد و به اميد آن روزي كه بتوان نظام احسن را در سايه احكام اسلامي و نظام محمدي برگزار كرد.


تهیه و تنظیم سید مهد ی موسوی گروه حوزه علمیه