تبیان، دستیار زندگی
چند روزی بود كه به شهر آمده بود اما آرام و قرار نداشت، غم فراق یاران و میدان جنگ بی قرارش كرده بود. همیشه این چنین بود، آن گاه كه عازم جبهه می‏شد، سایه اندوه از چهره‏اش محو می‏شد، گونه‏ هایش
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

خدا كند جنازه من به دست شما نرسد

پرنده‏ای كه به پرواز همسایگی خورشید عادت كرده است، هرگز با خاک خو نمی‏گیرد و در قفس نمی‏گنجد. علی نیز به زیستن در فضای روحانی جبهه‏ها خو گرفته بود.

چند روزی بود كه به شهر آمده بود اما آرام و قرار نداشت، غم فراق یاران و میدان جنگ بی قرارش كرده بود. همیشه این چنین بود، آن گاه كه عازم جبهه می‏شد، سایه اندوه از چهره‏اش محو می‏شد، گونه‏ هایش گل می‏انداخت و آن زمان بود كه می‏توانستی شادی را، شادی حقیقی را آشكارا در چهره‏اش ببینی.

هور

در دفتر خاطراتش نوشته بود: "متاسفانه امروز مجبور شدم، پوتین‏های جبهه را واكس بزنم و خاک جبهه را از روی این پوتین‏ها پاک كنم، كه این برایم فوق‏العاده دردناک است!"

شب فردایی كه می‏خواست، عازم جبهه شود وسایل سفرش را مرتب می‏كرد. لباس پاره پاره‏ای را كه در زمان محاصره و آزادی سوسنگرد پوشیده بود، در ساک نهاد. در این زمان مسئول طرح عملیات قرارگاه خاتم‏الانبیا(ص) بود، گفتم: محال است شما را بگذارند به جلو بروید." گفت: "این بار با اجازه بسیجی ‏ها به عملیات می‏روم، نمی‏خواهم پشت بی‏سیم باشم."

گفتم: حالا چرا لباسهای سوسنگرد؟"

با لحنی خاص گفت: "می‏خواهم حالا كه پیش خدا می‏روم، بگویم، خدایا، اینها جای گلوله است، بالاخره ما هم تو جبهه بوده‏ایم."

صبح دم عازم بود. وقتی از من خداحافظی می‏كرد، مرا به حضرت زهرا(س) قسم داد و گفت: "مرا حلال كنید، من پدر خوبی برای بچه‏ها و همسر خوبی برای شما نبوده‏ام!"

گفتم: "باشد"

گفت: "این طوری نمی‏شود باید از صمیم قلب حلالم كنی، من مطمئنم كه دیگر برنمی‏گردم!"

علی رفت و من ماندم و انتظار. علی با حال و هوایی دیگر منزل و شهر را ترک كرد. من ماندم و فكر این كه علی خودش در آخرین لحظات خداحافظی گفت: "مطمئنم كه دیگر برنمی‏گردم!"

یادم آمد كه قبل از رفتنش، با هم به زیارت مزار شهدا رفتیم. وقتی از كنار مزار شهیدان می‏گذشتیم، رو به من كرد و گفت: "خدا كند جنازه من به دست شماها نرسد."

گفتم: "چرا؟"

گفت: "برادران، بسیار به من لطف دارند و می‏دانم كه وقتی به زیارت مزار شهیدان می‏آیند، اول به سراغ من خواهند آمد، اما قهرمانان واقعی جنگ شهیدان بسیجی‏اند... دوست ندارم حتی به اندازه یک  وجب از این خاک مقدس را اشغال كنم، تازه اگر هم جنازه‏ام به دستتان رسید، یک تكه سنگ جهت شناسایی خودتان روی مزارم بگذارید و بس!"

قبل از رفتنش، با هم به زیارت مزار شهدا رفتیم. وقتی از كنار مزار شهیدان می‏گذشتیم، رو به من كرد و گفت: "خدا كند جنازه من به دست شماها نرسد."

گفتم: "چرا؟"

ده روز از رفتنش می‏گذشت كه تلفن كرد و پس از سلام و احوالپرسی گفت: "دارم می‏روم برای دعای ندبه، سلام ما را به مردم برسانید و بگویید رزمندگان را دعا كنند و به حضرت زهرا(س) متوسل شوند."

وقتی از توسل به حضرت زهرا(س)سخن می‏گفت، حدس زدم كه شاید رمز عملیات یا زهرا(س) باشد.

هر روز منتظر خبر عملیات بودیم كه پس از چند روز علی زنگ زد و برای آخرین بار صدایش را شنیدم: "مرا حلال كن!" گریه‏ام گرفت و حال آن كه تا آن روز پشت گوشی گریه نكرده بودم. علی ناراحت شد و گفت: "گریه نكنید، این آرزوی هر مسلمان پیرو امام حسین(ع) است كه به فیض شهادت برسد." بعد مسیر سخن را به طنز تغییر داد تا مرا خوشحال كند: "قول می‏دهم آخرت شفاعت شما را بكنم و... مسئولیت حوریان را به شما بدهم!"

مكالمه ما تمام شد، اما اندوه دلم را می‏فشرد، از دست خودم ناراحت بودم كه چرا گریه كردم و باعث ناراحتی او شدم. دوباره تماس گرفتم تا عذرخواهی كنم كه گفتند: "برادر تجلایی از پادگان رفته است..." (راوی: همسر شهید)

شهید علی تجلایی

سردار دلاور سپاه اسلام شهید علی تجلایی

علی تجلایی در روز پنجم مرداد ماه سال 1338 در تبریز دیده به جهان گشود. در سال 1344 قدم به عرصه علم و دانش نهاد و موفق به دریافت دیپلم از دبیرستان تربیت تبریز گشت. از سال 1356 فعالیتهای مبارزاتی خود را آغاز نموده، پس از مدتی توسط ساواک دستگیر شد. در سال 1358 وارد سپاه پاسداران شد و در لباس سبزگونه دشت شقایق، به عنوان مربی آموزش پادگان سید الشهدا (ع) انجام وظیفه نمود. برای مبارزه با نیروهای ضد انقلاب به کردستان رفته، سپس در مهاجرت به افغانستان، اولین مرکز آموزش فرماندهی مجاهدین افغانی در داخل کشور افغانستان را تأسیس نمود. با شروع جنگ تحمیلی به ایران بازگشت و در نبرد هلاویه و حماسه سوسنگرد با عنوان فرمانده عملیات و معاون عملیاتی سپاه شرکت کرد. در طول سالهای جنگ تحمیلی و در جبهه‌های پیرانشهر در عملیاتهای بسیاری شرکت نمود و مسئولیتهای مختلفی را بر عهده گرفت. او به عنوان مسئول طرح و عملیات قرارگاه خاتم (ص) در تاریخ 25/12/1363 در شرق دجله و در عملیات بدر، بر اثر اصابت تیر به ناحیه قلب، به ملکوت سرخ شهادت رسید.

بخشی از وصیتنامه شهید :

 برادران پاسدارم! امیدوارم با بزرگواری خودتان این بنده ذلیل خدا را عفو کنید. سفارشی چند از مولایمان علی (ع) برای شما دارم. در همه حال پرهیزگار باشید و خدا را ناظر و حاضر بر اعمال خود بدانید. یاور ستمدیدگان و مستمندان جامعه و یاور تمامی‌ مستضعفان باشید، مبادا یتیمان و فرزندان شهدا را فراموش کنید. سلسله مراتب و اطاعت از مسئولین را با توجه به اصل ولایت رعایت کنید. در هر زمان و هر مکان، با دست و زبان و عمل، امر به معروف و نهی از منکر کنید. برادران مسئول! که به طور مستمر در جهت پیشبرد اهداف انقلاب، شبانه‌ روزی فعالیت می‌کنید، به عدالت در کارهایتان و تصمیم‌گیری‌هایتان به عنوان یک مرز ایمان داشته باشید. عدالت را فدای مصلحت نکنید، پرحوصله باشید و در برآوردن حاجات و نیازهای آنها بکوشید. در قلب خود، مهربانی و لطف به مردم را بیدار کنید و طوری رفتار نکنید که از شما کراهت داشته باشند. برایم الهام شده که این بار اگر خداوند رحمان و رحیم بخواهد، به فیض شهادت نائل خواهم آمد.


منابع :

روزنامه جمهوری اسلامی

پایگاه اطلاع رسانی مفقودین

تنظیم برای تبیان :

بخش هنر مردان خدا - سیفی