حواشی دیدار مجموعه دا با رهبر
به لطف ناهماهنگیهای همیشگی، كمی طول كشید تا برسیم به محل دیدار و همه آنهایی كه قرار بود، آمدهبودند و در صفهای نماز نشسته بودند. وقتی نشستیم صدای اذان میآمد. چند دقیقه بعد رهبر هم آمد و ایستاد به نماز. جلسه كمی غیر منتظره بود. بهمن ماه سال گذشته رهبر با دستاندركاران كتاب «دا» دیدار داشتند. الان هم موقع نمایشگاه كتاب، و جلسه با مسوولین و كاركنان فقط یك انتشارات (حتی اگر سوره مهر باشد و وابسته به حوزه هنری) جالب بود. نماز خواندیم و منتظر پایان تعقیبات رهبر ایستادیم تا هرچه میتوانیم نزدیكتر به ایشان بنشینیم. رهبر مثل همیشه نشست زیر عكس امام و ما هم نشستیم اطرافش. فرصت شد تا باز هم از نزدیك ببینمش، دیگر مدتهاست در صورتش موی سیاهی نیست و چهرهاش خبر از سالهای زیاد عمر میدهد. هرچند وقتی صحبت یا سوال میكند، خبری از آن كهولت نیست و شادابی جایش را میگیرد. عبای قهوهای رنگ تابستانی پوشیده بود و قبای زیتونی رنگ و چفیهای كه حتما توسط كسی درخواست میشد تا آخر جلسه. مثل همیشه سر گرداند و همه جمعیت را از نظر گذراند و به چشمهای حاضران نگاه كرد و آرام سر تكان داد و گفت: من آماده شنیدن هستم.
آقای خاموشی كه رییس سازمان تبلیغات اسلامی است، اول شروع كرد و كوتاه گزارش داد و گفت: جوانان دنبال نقطه نظرات حضرت عالی در حوزه فرهنگ هستند.
بعد از خاموشی، محسن مومنی صحبت كرد، او هم كوتاه. چند روزی بیشتر از صدور حكم ریاستش بر حوزه هنری نمیگذشت و تازه ساعت 9 صبح از سفر كربلا رسیده بود و خودش را رسانده بود به جلسه. یك بار این آقای مومنی را همراه رضا امیرخانی و سیدعلی كاشفی خوانساری در یكی از خیابانهای كربلا دیدم، آن موقع كه بازار زیارتهای قاچاقی داغ بود. شاید به همین خاطر هر وقت میبینمش برایم كسوت زائر كربلا را دارد.
رهبر در طول صحبتهای خاموشی و مومنی آرام نشسته بود؛ گاهی به آنها نگاه میكرد و گاهی چشم میدوخت به موكتهای اتاق.
كنار مومنی، بنیانیان نشسته بود ولی میكروفون را هل دادند جلوی حمزهزاده كه رییس انتشارات سوره مهر است. حمزهزاده از رهبر تشكر كرد كه این فرصت را برای كاركنان سوره مهر به وجود آورده است. رهبر پرسیدند: یعنی همه حاضران از سوره هستند؟ حمزهزاده اول گفت: تقریبا و بعد با رندی ادامه داد: همه جوانهای جلسه از سوره هستند. دروغ هم نبود همه فروشندگان غرفه سوره در جلسه بودند، منشیها و كارمندان و بعضی نویسندهها مثل حبیب احمدزاده و بهبودی و سرهنگی و...
حمزهزاده ادامه داد و نكاتی درباره مشكلات نشر به طور عمومی و مسائلی درباره سوره مهر به طور اختصاصی گفت. از جمله گفت: ما مشكل فروشگاه در خیابان انقلاب داریم كه یك ملك را شناسایی كردیم تا در صورت موافقت شما...
رهبر كه دستش به ریشهای سفیدش بود گفت: خوب بساط كنید!
چند نفری خندیدند ولی من حس نكردم ایشان شوخی كرده باشد. روحیه دوران جوانی ایشان را هركه بشناسد میداند كه برای حل مشكلات، منتظر رفع همه موانع نمینشیند.
حمزهزاده ادامه داد كه 95 درصد محصولات را مردم خریدهاند و فقط 5 درصد را نهادها و ارگانها.
معلوم بود قرار است صحبت مفصلتری از دو رییسش داشته باشد، به مثلث تولید، ترویج و توزیع برای توفیق نشر اشاره كرد و با ارائه آماری از فراهم نبودن زمینهها، مخصوصا در امر ترویج و توزیع گله كرد.
رهبر باز هم وسط حرفهای حمزهزاده آمد و پرسید: چه كسی باید این كارها را انجام بدهد؟ حمزهزاده با هوشمندی استفهام سوال رهبر را فهمید و گفت كه خودشان چه كارهایی انجام دادهاند.
اشاره به 80 چاپ كتاب «دا» در سال 88، قسمت دیگری از صحبتهای حمزهزاده بود. اگر تعداد روزهای سال را بر این 80 نوبت چاپ تقسیم كنیم (بدون درنظر گرفتن تعطیلات) كتاب «دا» تقریبا هر چهار و نیم روز یك بار چاپ شده و این یعنی بخش عمدهای از توان و انرژی مجموعه صرف این شدهاست كه یك كتاب را تجدید چاپ كنند، آن هم در تیراژ 2500 نسخه. همیشه برایم این سوال وجود داشته است كه چرا وقتی مدیر نشری میداند كتابش اقبال دارد، به جای چاپ متعدد، تیراژش را زیاد نمیكند! همین كار را میكنند كه در آن مثلث تولید، ترویج و توزیع، مجبورند بیشتر انرژیشان را بگذارند برای تولید و «بابانظر»شان میماند زمین در ضلعهای ترویج و توزیع.
به نمایشگاه كتاب اشاره كرد و اینكه برگزاری آن چرخهی فروشِ فروشگاهی كتاب را دچار مشكل میكند (این حرف را قبلا از رضا امیرخانی شنیده یا خوانده بودم) و نبود فروشگاههای زنجیرهای كه كتاب را معقول توزیع كنند. گفت «دا» با 110 بار چاپ، هنوز همهجا توزیع نشده و فقط در شهرهای بزرگ فروخته شدهاست. بعد، از آقای سرهنگی خاطرهای گفت كه با برنامهای زنده و طولانی در سیمای كرمان همراه خانم زهرا حسینی درباره «دا» صحبت كردهاند و بعد تماس گرفتهاند كه كرمان آماده توزیع «دا»ست. اما حمزهزاده به سرهنگی گفتهبود كه هیچ اتفاقی نخواهد افتاد چون كرمان هیچ زمینه توزیع و فروش مناسبی ندارد. رهبر باز هم بین حرفهای حمزهزاده آمد و پرسید: بالاخره رفتید كرمان یا نه؟
باز هم چند نفری خندیدند و باز من فكر میكنم آقا مزاح نكرد.
وقتی بالاخره حمزهزاده كوتاه آمد، رهبر گفت: شما مسائل زیادی گفتید. باید این صحبتها را منسجم كنید، با دلیل و منطق. خلاصه حرف این نشود كه نمایشگاه كتاب باید تعطیل شود یا فقط باید فروشگاه زنجیرهای كتاب راه بیفتد. حالا كه علاقه دارید به این موضوع، این صحبتهایی كه كردید را متین و منطقی مكتوب كنید.
رهبر به آقای بنیانیان توجهی كرد و گفت: شما حرفی نمیزنید آقای بنیانیان؟ بنیانیان هم خودش میكروفن را كشید جلو و تشكر كرد از همه كسانی كه در دوران ریاستش بر حوزه هنری، به او كمك كردهبودند.
آنطرفتر آقای بهبودی نشسته بود. رهبر گفت: آقای بهبودی شما بفرمایید. بهبودی جواب داد: من مهمانم! رهبر به آقای سرهنگی كه كنار بهبودی نشسته بود نگاه كرد و گفت: آقای سرهنگی شما بفرمایید. سرهنگی با اشاره سر جواب داد كه حرفی ندارد. رهبر با لحن دوستانهای گفت: حالا 2 كلمه بفرمایید. سرهنگی اما با تجربهتر از آن بود كه در چنین جلسهای با وقت كم، صحبتی از سر تعارف بكند.
رهبر كه دید دیگر كسی قرار نیست صحبت كند، صحبتش را شروع كرد: خیلی متشكرم از زحمات دوستان و تلاشی كه برای مساله كتاب دارید... مساله كتاب همچنان یكی از مسائل اصلی و درجه یك در مقوله فرهنگ است...
رهبر انقلاب صحبتهای خوبی درباره فرهنگ، كتاب، ادبیات و ... كردند كه بخشهایی از آن منتشر شد.
آخرهای صحبت رهبر خطاب به آقای حمزهزاده گفت: البته خوب است كه 110 بار این كتاب چاپ شده ولی سرجمع میشود حدود 300,000 نسخه، این علامت خیلی خوبی نیست. خوب بود كه تیراژ چاپ برود بالا؛ چند میلیون؛ با همین تعداد چاپ.
به خانم حسینی هم رو كردند و گفتند: والده شما خوب هستند خانم حسینی؟...
گفتگوی رهبر با خانم حسینی ادامه پیدا كرد. خانم حسینی گفت: من عهد كردهام هرجا دستم به مسئولی رسید...
رهبر ادامه داد كه:بله میدانم... راجع به مشكلات خرمشهر پیگیر باشید...
معلوم شد قبلا هم حسینی به رهبر گله و شكایت وضع خرمشهر را كردهاست. حسینی تند تند راجع به مشكلات فرهنگی و نفوذ وهابیت و مسوولانِ كمكار صحبتهایی كرد و رهبر با آرامش گوش داد و جایی گفت: البته بگویم برای خرمشهر كارهای خوبی هم انجام شده كه من با خبرم؛ هرچند شما یادِ دوران بچگی خودتان هستید و خاطرات قدمزدن كنار شط؛ كه بله شاید آنطور نشده خرمشهر.
حسینی گفت: شما دفعه قبل گفتید مشكلات خرمشهر را بنویسم و بدهم به یكی از مسئولان. ولی با اینكه شماره من را گرفتند ولی تماسی گرفته نشد. چندبار دیگر هم نوشتم ولی...
گلهگذاری مفصل حسینی باعث شد یكی از مدیران اجرایی كه آنجا بود، وارد معركه بشود و همانجور دمدستی گزارشی از فعالیتهای در حال انجام در خرمشهر را بدهد.
رهبر حرفهای آن مدیر اجرایی را هم گوش كرد و گفت: اینها را كه خودم میدانم، مساله الان این است كه با ایشان تماس گرفته نشده.
بعدتر البته حسینی به رهبر گفت: ببخشید كه جسارت كردم و رهبر جواب داد: عیبی ندارد، چه جسارتی!
صحبت در این مورد تا آخر جلسه ادامه داشت و موقع رفتن رهبر یكی از خانمها چفیه را گرفت و رهبر خداحافظی كرد و تازه آدمهای جلسه همدیگر را پیدا كردند. حسینی با آن آقای مسئول صحبتش ادامه داشت: بله میدانم بودجه زیادی میرود خرمشهر... و مسئول اجرایی بالاخره قضیه را ختم كرد كه: كلی كه نمیشود، مصداقی بنویسید ما پیگیری میكنیم.
وقتی میرفتم از آنجا شنیدم خانم زهرا حسینی به كسی میگفت: من مخاطب 8 سالهای داشتم كه كتاب را میخواند. گفتم نخوان برای تو زود است و او جواب داد مطالب تلخ هست ولی ناامیدكننده نیست.
دلم برای چندمین بار برای سیده اعظم حسینی كه هفت سال زحمت مصاحبه و تدوین كتاب را كشیده بود، سوخت كه در این میانه مورد توجه قرار نمیگیرد و زهرا حسینی فكر میكند خوانندگان، مخاطب او هستند. خواننده كتاب، مخاطب خاطرات او است كه با تلاش و تنظیم خیلی خوب اعظم حسینی به عنوان مطلبی خواندنی تلطیف شده است. حتی شنیدهام جایزه كتاب جلال آل احمد را هم به اعظم حسینی ندادهاند (یا همهاش را ندادهاند). تنها كسی كه از قلم نینداخت سیده اعظم حسینی را، خود رهبر بود: «این خانم (سیده اعظم حسینی) با مهارت و استادی آن (كتاب دا) را تنظیم كرده، حقا در یك حد نصاب است، كتاب قابل طرح جهانی است»
و من به عنوان كسی كه كمی (واقعا كمی) نویسنده است میدانم این جمله خستگی را از تن سیده اعظم حسینی درآوردهاست.
منیع: khamenei.ir
تنظیم:س.آقازاده