تبیان، دستیار زندگی
راه رفتن زیر باران بی‌قرار موشك و خمپاره، شنیدن انفجارهای گاه و بیگاه اتومبیل‌های پر از كینه و خصومت از كوچه پس‌كوچه‌های بغداد و گام برداشتن بر زمینی كه بسترگاه بمب و مین است، مردم بهت‌زده را در دایره تهدید و دلهره گرفتار كرده است. ترس از اینكه یك روز ب
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

نفس‌ كشیدن با شمارش معكوس

نفس‌ كشیدن با شمارش معكوس

جعبه درد روایت تكان‌دهنده كاترین بیگلو از 131دقیقه تقلای قربانیان عراقی و سربازان آمریكایی در مسلخ انسانیت است؛ چالش نفسگیر كشمكش قدرت در ویرانه یكی از آخرین لشكركشی‌های تاریخ كه میلیون‌ها عراقی را زیر چكمه‌های سیاستمداران قلدرمآب‌ له كرد

راه رفتن زیر باران بی‌قرار موشك و خمپاره، شنیدن انفجارهای گاه و بیگاه اتومبیل‌های پر از كینه و خصومت از كوچه پس‌كوچه‌های بغداد و گام برداشتن بر زمینی كه بسترگاه بمب و مین است، مردم بهت‌زده را در دایره تهدید و دلهره گرفتار كرده است.

ترس از اینكه یك روز بعد، یك ساعت بعد یا یك دقیقه بعد چه فاجعه‌ای انتظارشان را می‌كشد، نفس‌های زندگی‌شان را به شماره می‌اندازد و شمارش معكوس برای فرار از این مخمصه هیچ‌گاه به عدد صفر نمی‌رسد. بی‌تردید بازی آتش و خون هیچ برنده‌ای ندارد و نظاره‌گر قربانیان دو جبهه در ضیافت غبار و گلوله از این همه ناجوانمردی، ناكامی و ناامیدی قالب تهی می‌كند. جنگ جهنم است اما تماشای زبانه‌های آتش این اهریمن بشریت نیز بر پرده سحر‌آمیز تاریكخانه سینما، كم از جهنم ندارد.

«جعبه درد» روایت تكان‌دهنده كاترین بیگلو از 131دقیقه تقلای قربانیان عراقی و سربازان آمریكایی در مسلخ انسانیت است؛ چالش نفسگیر كشمكش قدرت در ویرانه یكی از آخرین لشكركشی‌های تاریخ كه اگر میلیون‌ها عراقی را زیر چكمه‌های سیاستمداران قلدرمآب‌ له كرد، برای آوارگانی كه فرسنگ‌ها دور از خانه به اجبار پا به میدان گذاشته‌اند هم رهاوردی جز ناامیدی و نابسامانی روحی نداشته است. آكادمی 2010 هم مسخ واقعیت تلخی شد كه در  مقابل چشمان حیرت‌زده جیمز كامرون بر تخیل شگفت‌انگیز او در «آواتار» پیشی گرفت و تندیس اسكار را در دستان پیروزمندانه بیگلو جای داد تا نخستین زنی باشد كه این جایزه را از آن خود می‌كند.

فیلم در یك شروع غیرمنتظره با تلنگر «جنگ یك مخدر است!» مسیر پیش‌بینی شده‌ای را در پیش می‌گیرد و تا تیتراژ پایانی حتی یك لحظه از خط اصلی خود منحرف نمی‌شود. بیگلو تماشاگرش را در فضای اتمسفریك و بی‌نهایت پرتنش جنگ غرق می‌كند و در نهایت با تصویر بخشی از واقعیات بر پرده می‌گوید آلوده‌شدن به این مخدر و سرسپردن به وسوسه پیروزی، تنها انسانیت را با هزینه زیاد مادی و معنوی زایل می‌كند. به هر حال جعبه درد بعد از معرفی عواملش در یك تیتراژ متفاوت و كم‌نظیر، با یك جهش ناگهانی مستقیم به دل حادثه می‌رود و سكانس نفسگیری را آغاز می‌كند كه آبستن یكی از تلخ‌ترین، پرتنش‌ترین و غیرمنتظره‌ترین اكشن‌های این سال‌هاست؛ سرگروهبان مت تامپسن (گای‌پیرس) در رأس یك گروه 3 نفره خنثی‌سازی بمب، به مأموریت فراخوانده می‌شود. افسر اطلاعاتی سیا در گروه، مورد مشكوك را در یكی از محله‌های قدیمی و در میان توده‌ای آشغال گزارش كرده است.

سرگروهبان می‌گوید: «باید به آنها هشدار دهیم كه اگر بمبی كار گذاشته باشند، جاده لعنتی‌شان را منفجر می‌كنیم.» همه جوانب سنجیده شده و سانبورن و  والدریچ اطراف را به دقت می‌پایند. وقتی ربات هم نمی‌تواند محل بمبگذاری را شناسایی كند، تامپسن لباس ضدگلوله می‌پوشد و در عین خونسردی به پرمخاطره‌ترین بخش ماجرا قدم می‌گذارد. او آرام‌آرام در محوطه آلوده به بمب، در جست‌وجوی بمب كار‌گذاشته شده است كه نگاهش به مرد عربی می‌افتد كه با موبایلش بازی می‌كند. تا به‌خود می‌آید كه موقعیت مشكوك این سوژه را گزارش كند، همه چیز تمام می‌شود. خیلی دیر شده: بوم! صدای انفجار او را در جایش میخكوب می‌كند و خون از زیر كلاهش سرازیر می‌شود.

در تقطیع پرتنش پلان‌هایی كه با تكان‌های تعمدی دوربینی كه روی دست بی‌قراری می‌كند، همراه است، تراژدی شكل می‌گیرد. مت تامپسن كشته می‌شود تا با ورود جانشین‌اش گروهبان ویلیام جیمز (جرمی رنر) جعبه درد وارد مسیری تازه شود. كسی كه با رفتارهای عجیب خود همراهانش را شگفت‌زده می‌كند، شجاعتش در مواجهه با مرگ بیش از آنكه از اعتماد به نفس ناشی شود، گویی حاصل نوعی پوچی فراگیر است كه زندگی‌كردن را بی‌ارزش‌تر از آن كرده كه در مقابلش مرگ بتواند دغدغه مهمی باشد.این حس در فضایی كه قرار است پلیدبودن جنگ به رخ‌كشیده شود، به جای شعارهای مرسوم و قصه‌های پرپیچ و خم و حتی انبوه سكانس‌های اكشن، جای خود را به توالی اپیزودهایی داده كه بیشتر جنبه اسنادی دارند تا داستانی!

فیلمبرداری بری آكروید در لحظات زیادی از فیلم به جنس تصاویر گزارش‌های خبری تلویزیونی نزدیك می‌شود و در كنارش دكوپاژ دی پالما در «غیرقابل انتشار» را به یاد می‌آورد. با این تفاوت كه كاترین بیگلو برخلاف دی‌پالما برای سر دادن آوای اعتراض علیه پلیدی‌های جنگ، به جای شعار دادن، مردانش را بی‌مهابا به میدان خطر می‌فرستد،  حس تعلیق  و قهرمانی می‌آفریند كه وقتی در مهلكه گرفتار می‌شود، قلب تماشاگر برایش می‌تپد.

نكته مهم‌تر، نقش كلیدی بیگلو در سر و شكل‌دادن به ساختار تكنیكی اثر است. پیداست كه كارگردان به دستمایه آشنایش (مردانی كه به استقبال خطر می‌روند) تسلط استادانه دارد و بیگلو به‌عنوان فیلمسازی زن، بهتر از تمام كارگردان‌هایی كه درباره عراق فیلم ساخته‌اند، می‌تواند عوالم مردانه سربازان آمریكایی را به شكلی باورپذیر و تأثیرگذار به تصویر بكشد.

ستایش بی‌دریغ منتقدان و بعد فتح جوایز اصلی اسكار، حاصل تلاش مقتدرترین سینماگر زن هالیوود است كه در پرداخت سكانس‌های جنگی، الیور‌استون را در بهترین روزهایش به خاطر می‌آورد.

البته نگاه رئال و مستندگرای مارك بول و پرهیز او از حاشیه‌نگری هم سهم بسزایی در موفقیت فیلم داشته است. در حقیقت بی پیرایگی زبان سناریو در روایت عریان وقایع و حقایق جنگ، با شغل اصلی این نویسنده مستقل و سادگی زبان او در نگارش ارتباط پیدا می‌كند. بول خبرنگار رولینگ استون و ویلج ویس 4سال برای انعكاس اخبار جنگ در عراق حضور داشته و آن را از نزدیك لمس كرده است. به همین دلیل جعبه درد فیلمی است مبنی بر شناخت و احاطه به ماجرای حضور نظامی آمریكا در عراق؛ مستندی است كه به آن جهت داده شده و آن قدر آرام و ناخودآگاه شكل و شمایل یك درام را به‌خود می‌گیرد كه به زحمت می‌توان لحظه این‌گذار (به درام) را تشخیص داد.

جز چند صحنه انگشت شمار از كینه‌جویی‌ها، انتقام‌های فردی و دیالوگ‌های حاشیه‌ای كه حذف آنها هیچ لطمه‌ای به فیلم نمی‌زند، جعبه درد روایت گزارش‌گونه چند روز از زندگی پرمخاطره 3 سرباز آمریكایی است كه برخلاف سنت فیلم‌های جنگی، معتقد است كه جهنم هم نیاز به قهرمان دارد و شاید به همین خاطر است كه كارگردان از ابتدای فیلم حتی در سكانس‌هایی كه پس‌زمینه قابل توجهی دارند، تمركز دراماتیكش را از این چند كاراكتر مشخص و شناخته‌شده برنمی‌گیرد. این رویكرد به‌خصوص در 2 مأموریت اول خیلی خوب عمل می‌كند؛ سهم جیمز كه چندین دقیقه پراسترس را در یك اتومبیل مشكوك به جست‌وجوی بمب می‌گذراند، فقط كمی بیش از سانبورن  و والدریچ است كه هر لحظه منتظر   تهدیدها و خطرات احتمالی هستند.

فیلمنامه همه آنچه از جزء و كل در نظر دارد، یكی می‌كند و آنگاه آنها را در 7زیرداستان تقسیم می‌كند كه همه از اهمیت و جذابیت كمابیش یكسان برخوردارند و با 6وقفه كوتاه، به اندازه چند دیالوگ یا پرش آنی به هم مرتبط می‌شوند. این سكانس‌ها در نگاه اول تصویر جزئی‌نگری از عملیات خنثی‌سازی بمب در اشكال مختلف را  ارائه می‌دهند اما تمركز بر روابط، دیالوگ‌ها و كنش و واكنش‌های كاراكترها نشان می‌دهد كه بیگلو مفاهیم جدی‌تر و زیربنایی‌تری را در روابط انسانی دستمایه كار خود قرار داده‌ و از شجاعت، قساوت، رفاقت، خصومت و حسادت برای تمركز بیشتر روی شخصیت‌ها و عمق‌بخشی به آنها استفاده  كرده است.

از آنجایی كه بیگلو ‌و  بول می‌دانند در نفس نزدیك‌شدن خودآگاه به بمب و تلاش برای خنثی‌كردن آن تنش و استرس‌ كافی وجود دارد، سعی نمی‌كنند با افزودن اعمال نمایشی و متظاهرانه، میزان تعلیق فیلم را بیشتر كنند. حضور بسیار كوتاه ستارگان سرشناسی چون رالف‌فینس، گای‌پریس و دیویدمورس در این سكانس و اساسا نبود ستاره در فیلم سبب می‌شود كه قدرت بازیگری در یك قطب متمركز نشود و توجه تماشاگر به جای یك ستاره، روی هر سه‌بازیگر به یك میزان معطوف شود.

مكی‌وگراهاتی در نقش‌های خود قابل قبول هستند اما فیلم در اصل متعلق به جرمی‌رنر است؛ بازیگر قدیمی اما نه چندان نام آشنا كه او را در نقش‌های مكملی در «نورث‌كانتری»، «28هفته بعد» و «قتل‌جسی جیمز به دست رابرت فورد‌نردل» دیده‌ایم. همواره درباره او این تصور وجود داشته كه چهره درشت،‌ جدی و درون‌گرای او كاریزمای به دوش كشیدن نقش اول یك فیلم را ندارد اما در جعبه‌درد  وقتی رفته‌رفته در كاراكترش غرق می‌شود و قدرت و اعتمادبه‌نفس خود را به مثابه گنجی پنهان باز‌می‌یابد، غیرقابل پیش‌بینی بودن راسل‌كروی جوان را تداعی می‌كند.حرفه‌ای‌گری، خونسری و هراس نداشتنش از مرگ، قهرمانان هواردهاكس را به خاطر می‌آورد و در نمای پایانی با میزانسن‌ خاص كاترین بیگلو، به وسترنری می‌ماند كه یكه‌و تنها می‌رود تاجای دیگر دل به حادثه بسپارد و ماموریتی تازه را آغاز كند.

برای فیلمی كه می‌كوشد بی‌طرف باشد و بدون پیشداوری رخدادها را با دوربینی نظاره‌گر ثبت و واقعیت‌ها را به تصویر بكشد، نمای پایانی، زیادی حماسی – آمریكایی‌ است و به همین دلیل خارج از چارچوب‌ مستند نمای اثر می‌ایستد. گروهبان آمریكایی كه در این نما پشت دوربین در حال حركت است، سیمایی از یك ناجی- قهرمان را متجلی می‌سازد؛ قهرمانی كه می‌رود تا 365روز دیگر را به بازی با مرگ بگذراند. بیگلو چونان فیلسوفی تلخ‌اندیش بر پوچی جنگ تاكید می‌كند. مانند یك مستندساز وقایع‌نگاری لحظه‌به لحظه رخدادها را در دستور كارش قرار می‌دهد و هوشمندانه از بیراهه‌هایی كه در بستر روایت برای افتادن در ورطه شعاردادن وجوددارد، می‌پرهیزد.

اما فیلمساز در این درام ضدجنگ، تاثیرگذار و انسانی از زیر سوال بردن حضور نظامی آمریكا در عراق شانه خالی می‌كند. در عوض با بهره‌گیری از توانایی چشمگیرش در خلق لحظات ناب سینمایی چنان هنگامه‌ای از تعلیق و هیجان و  خشنونت را رقم می‌زند كه ذهن تماشاگر كمتر سراغ این مسئله بدیهی می‌رود كه چرا در فیلم، بیشتر عراقی‌ها در وطن خودشان بمب‌گذاری می‌كنند و سربازان اشغالگر آمریكایی دائم در حال خنثی كردن این بمب‌ها هستند؟!

نویسنده : ناهید پیشور

تنظیم برای تبیان : مسعود عجمی