چه کسانی مرجع می شوند
قسمت اول را اینجا مطالعه بفرمایید
توجه به معنويات و عبادات
عالمان بزرگ, گذشته از ساير اشتغالاتى كه داشته اند, در امور معنوى و حالِ خويش عبادت نيز گوى سبقت را از ديگران ربوده بودند. شب زنده داريها, راز و نيازها, نيايشها ذكر و زيارتها و صدق نيتهايى كه تاريخ از صفاى دل و پاكيِ ضمير آنان حكايت كرده بسيار شوق انگيز است.
مراجع, همان گونه كه رساله فقهيّه مى نگاشته اند, خود, رساله اى عمليّه و سلوكيّه بوده اند.
درباره شيخ مفيد, گفته اند:
(شبها مختصرى مى خوابيد, باقى را به نماز يا مطالعه يا تدريس يا تلاوت قرآن مجيد مى گذرانيد)12
در حالات مرحوم ميرزاى شيرازى نوشته اند:
(بسيارى از آيات قرآن و دعاها و زيارتها را از حفظ داشت. رقيق القلب بود. چشمه اشكش جوشان بود. با صداى بلند بسيار مى گريست).13
از صفاى درونى فقيه بزرگ شيعه, مرحوم كاشف الغطاء, گزارش كرده اند:
(در عبادت و صفاى باطنى و حالت تضرع و زارى به درگاه حضرت بارى و تهجد و سحر خيزى ودعا و مناجات, يكى از اوتاد روزگار بوده و تا سر حد قدرت نمى گذاشت عملى مستحبى از او فوت شود.14
اين بزرگان, در پرتو صفاى روحى و تهجدى كه داشته اند, همواره ازهدايتها و كمكهاى خداوند برخوردار مى شدند. در حالاتِ خوش عبادت, مانند عارفى واصل جذب حقيقت مى شدند و اين مجذوبيّت باعث شده بود كه هميشه و در همه حالات متوجه حق باشند و با ظاهر و باطنى آراسته ايّامِ عمر را پشت سر بگذارند. درباره فقيه و مرجع بزرگ, مرحوم آخوند خراسانى نوشته اند:
(روح جذبه حق ازعباداتش هويدا بود... در سجده, سوز و گدازى داشت... گويا محبّ واصلى است كه داد از زمان فراق دارد, يا عبد خطاكارى است كه اين همه خوف و اضطراب دارد. باطنى صاف و ظاهرى نظيف داشت. ابداً بيرايه نداشت و از تزوير و تدليسات برى و عارى بود. و درغايت مراقبتِ نفسِ خود بود.)15
آنچه نگاشتيم, نَمى بود از يَم. نمونه هاى آفتاب گون, در زندگانى بزرگان دين, فراوان است كه اكنون مجال ذكر آنها نيست.
پرهيز از رياست طلبى
رياست طلبى, دنيا جويى, دنيا خواهى, از آفات هستى سوز مرجعيت است. آنان كه در پى نام اند و نان, نمى توانند مقتداى مردمان باشند و آنان را به صراط حق راهنما. نمى شود به اينان اطمينان كرد كه بتوانند از خطرها بگذرند و سنگلاخها را به جان بخرند و در كمند جاه و نان گرفتار نيايند و دين خدا و خلق خدا را به ثمن بخس نفروشند. نام و نان, موريانه اى است كه با اندك غفلت, روزنه اى مى يابد و همه چيز را به باد فنا مى دهد. مراقبت, مواظبت و هوشيارى شرط راهيان اين راه است.
خوشبختانه تاكنون, بسيارى از مراجع, سربلند از اين امتحان به در آمده اند و اندك كوتاه آستينان دراز دست و آلوده دامنان و دنيا آلودگان, نتوانسته چهره درخشان مراجع بزرگوار را مكدر سازند. تاريخ جلوه هاى خواندنى و تحسين برانگيزى در اين زمينه دارد. لازم است در آينده نيز اين نهاد, با دقّت كافى شيوه سلف صالح را ادامه دهد و قداست آن مقامِ منيع را با خلوص و پاكى پاس دارد. با اخلاص از وسوسه هاى نفسانى آزاد شود و در تأييد آن كسى كه لياقت فزونترى براى تصدى اين مهم دارد, بكوشد.زيرا كمترين مرحله ترك هواى نفس, كه از حديث معروف تقليد استفاده مى شود, اين است كه اگر مجتهدى در خود شرايط و شايستگيهاى لازم را براى اين منصب نمى يابد, كنار رود و راه را براى شايسته آن مقام بازگذارد.حسادتها, جاه طلبيها مانع از اين نشود كه به جاى تقويت ديگرى, كه صلاحيت بيشترى دارد, در بند هواى نفس گرفتار آيد و به تضعيف او بپردازد.
مصلحت اسلام و مسلمانان مقدم برمصالح شخصى است. خود را بايد براى اسلام خواست نه اسلام و مسلمانان را براى خود.
رياست چهار روزه دنيايى فانى ارزش آن را ندارد كه دست به تكثير رساله زد و در اين عصر حساس و خطرناك, جبهه دين و زعامت دينى را تضعيف كرد.
اين گونه اعمالِ نسنجيده وگاهى برخاسته از هواهاى نفسانى, در كلام معصومين(ع), به طور مطلق, خيانت شمرده شده است. خيانت به مصالح امت مسلمان و آن قدرت و نفوذى كه در پرتو مرجعيّت توانا انتظار مى رود. تفرقه, در هر يكى ازابعاد رهبرى و رياستى مسلمانان (اگر چه رياست فتوايى باشد) رخنه در وحدت آنان ايجاد مى كند و باعث تضعيف جبهه اسلام مى گردد.
به فرموده پيامبر اكرم(ص):
(من تقدم على قوم من المسلمين وهو يرى ان فيهم من هو افضل منه فقد خان اللّه ورسوله والمسلمين)16
هركس خود را پيشواى دسته اى از مسلمانان سازد, در حالى كه ببيند از او برتر و سزاوارترى هست, به خدا و پيامبر و مسلمانان خيانت كرده است.
مطلب كاملاً گوياست و نياز به توجيه ندارد. فلانى خود را شايسته دانسته و طبق تشخيصِ خود, اين مسند راپذيرفته و يا احساس مسؤوليت كرده است و... اينها تسويلات نفس و القائات شيطان است و ناشى از حبّ رياست. هركس خودش را بهتر از ديگران مى شناسد:
(بل الانسان على نفسه بصيره).17
اين مقام خطير, شرايط بسيار سنگينى را مى طلبد. اصل در اين گونه موقعيتها, بر پرهيز و احتياط بوده نه بر اقدام.
صاحب نظرى در اين باب, مى نگارد:
(... عالم دين, بايد مؤمن به اين اصل قطعى باشد كه در مورد مقاصد اصلاحى دين, وحدت كلمه و رياست واحد, ضرورى است. بنابراين, كسانى كه سالها در حوزه علوم دينى به سر برده اند و مُعمّر شده اند, همين قدر در خود آمادگى و استعداد تأليف رساله ديدند, نبايد به نوشتن و نشر آن اقدام كنند و بدين گونه با نشر رساله هاى عمليّه متعدد تشتت بيافرينند. زيرا براى اين مقام, به جز دانستن علم فقه, دهها موهبت ديگر ضرورى است.
اشكالى ندارد كه كسانى با تلاشِ طولانى به مقام (فقيه), (مجتهد) و حتى (اعلم) برسند, امّا هركسى نمى تواند (رهبر) و حافظ مصالح باشد, آن هم رهبرى دينى, اجتماعى, آن هم در اين گونه اعصار و زمانها, كه خودِ شناختن عصر و زمان, سالها تجربه و درگيرى مى خواهد. و يك مرجع تقليد, بايد از جمله از زمان و عناصر زمانى آگاه باشد و آگاهيى از روى بصيرت شخصى و اجتهاد, نه از طريق حدس و مسموع فى الجمله و كما يظن).18
رياست, جز براى اهلش شايسته نيست. پس كسى كه مردم را به رياست خود بخواند, در صورتى كه از او داناتر وجوددارد, روز قيامت خداوند نظر رحمت به وى نمى كند.
با نگاهى گذرا به تاريخ گذشته, در مى يابيم كه هر گاه مرجعيت تقليد تمركز يافته و داعيان ديگر, گرچه با داشتن زمينه, درباره شخص واحد اتفاق نظر كرده اند, ازاين عمل صالح بركات و آثار بسيار ارزشمندى نصيب جامعه اسلامى شده است. چنانكه تقوا و صفاى باطنى فقيهانِ يك عصر, كه از روى اخلاص و درك موقعيّت اسلام, هواى مرجعيّت را به كنارى گذاردند و با وحدت كلمه, زعامت دينى مرحوم ميرزاى شيرازى بزرگ را پايه گذارى كردند, آن همه بركات عظيم نصيب اسلام گشت. اگر هر يك از همگنان ميرزا, كه ظاهراً شرايط لازم را براى مرجعيّت داشتند, علَم مرجعيّت را بلند مى كردند و دستگاهى جداگانه برپا مى نمودند, نه تنها مرجعيّت شيعه چنين روزگار فرخنده اى نمى يافت, بلكه گرفتار ضعف تفرقه هاى فراوانى نيز مى گشت و صدمات جبران ناپذيرى بر جامعه اسلامى و حوزه هاى علميه وارد مى گشت.
پس از رحلت فقيه بزرگ, شيخ انصارى, كه او نيز بااصرار ديگران, بناچار و از روى اكراه, مسند مرجعيت را پذيرفته بود, مردم براى تعيين مرجع تقليد, به شاگردان آن مرحوم مراجعه كردند. شاگردان والا مقام شيخ, مانند: ميرزاى رشتى, ميرزا حسن آشتيانى, آقا حسن نجم آبادى, ميرزا عبدالرحيم نهاوندى و... به شور نشستند تا راهى بيايند. پس ازمشورت, همگى, بر مرجعيت ميرزاى شيرازى, اتفاق كردند. پس ازآن, با حضور ميرزا, جلسه اى تشكيل دادند و خطاب به وى, گفتند:
(مردم نياز به مرجع تقليد و زعامت دينى دارند و ما همگى بر شايستگى شما اتفاق كرده ايم.
ميرزا در پاسخ گفت: من آمادگى اين مهم را در خود نمى بينم و توانايى برآوردن احتياجات مردم را هم ندارم. جناب آقاى شيخ حسن نجم آبادى فقيه زمانه است و شايسته تر از من, بدين كار.
پس از توضيحات مرحوم نجم آبادى و اصرار حاضران, مرحوم ميرزا, در حالى كه سخت مى گريست, اين مهم را پذيرفت. به گفته سيد صدر, ميرزا قسم ياد مى كرد كه: هيچ گاه به فكرم خطور نكرده بود كه روزى مرجع دينى مردم بوده و به اين امر عظيم دچار شوم. از آن پس, هر كس از امر تقليد مى پرسيد, اصحاب و شاگردان مرحوم شيخ انصارى, او را به ميرزا ارجاع مى داده و به اعلميت او, تصريح مى نمودند.
البته اگر كسى هم احتمالاً, اعلميّت ميرزا را قبول نداشت, حدّاقل به اولويّت او اذعان داشت و معتقد بودكه تقليد از او, ذمّه را از گردن انسان ساقط خواهد كرد).19
آرى, اكراه و پرهيز مرحوم ميرزاى شيرازى از رياست و شهرت, از يك طرف و تقوا و در نظر گرفتن مصالح مسلمانان توسط فقهاى آن زمان, از طرفى ديگر, بسيار ستودنى است كه جا داشت همواره علما و حوزه هاى دينى چنين باشند. و اين خاطره شكوهمند را تلخ نكنند.
مرحوم قوچانى, انحراف از مسير را در برهه اى از زمان, اين گونه گزارش مى دهد:
(خنده اين جا بود كه با وجود پنج شش نفر از پيرمردهاى كهنه كار قديمى, از مراجع تقليد, ده پانزده نفر از فضلاى تلامذه مرحوم آخوند را ديدم كه تلاشها و سعيها داشته و دارند كه مرتبه افتا و تقليد را دارا شوند كه سهم امام و وجوه ديگر به او برسد و اسم و شهرت بگيرد. با آن كه قضا و فتوا از واجبات كفائيّه است.
به وجود يكى كافى, از ديگران ساقط است. در روايت آمده: (فرّ من الفتيا فرارك من الاسد). و بديهى است كه با وجود اين پيرمردها, براى نوچه ها امر صاف نگردد...
مسأله مسأله ارشاد مسترشدو هدايت گمراه و راه هم راه آخرت است. و گذشته از اين, حضرت صادق(ع) ميزانى براى مفتى و هادى و مرشد قرار داده و اوصافى ذكر نموده و اگر چنانچه از عوام الناس ازتو بپرسند بر تو واجب است جواب بگوئى و ارشاد كنى, چون اهل بخيه هستى. خدا به آنها امر فرموده:
(فاسألو اهل الذكر ان كنتم لا تعلمون).
و اگر در بين مسؤول عنهم, اعلمِ عادلى پيدا بود بايداو را ترويج كنى و از ديگران نهى كنى.)20
در تاريخ حوزه هاى علميه, بسيار بودند عالمان متعهدى كه هرگز هواى نفس رامتابعت نكردند و با اخلاص كامل مصالح مسلمانان را در نظر داشتند.
مرحوم سيد محمد فشاركى كه از برترين شاگردان ميرزاى شيرازى اوّل بود و در زمان استاد تدريس مى كرد, پس از فوت مرحوم ميرزا, عده اى براى تصدى مرجعيّت نزد ايشان آمدند و او را اعلم شناختند, در پاسخ ايشان گفت:
(من خود بهتر مى دانم كه شايسته اين مقام نيستم, زيرا مرجعيّت و زعامت شرعيّه, غير از علم فقه و احكام, امور ديگرى لازم دارد. از قبيل اطلاع از مسائل سياسى و شناختن موضع گيريهاى درست در هر كار. من در اين كارها, آدم وسواسى هستم اگر دخالت كنم, باعث خرابى و فساد خواهد شد. من شايسته تدريس هستم و غير از تدريس كار ديگرى براى من جايز نيست. به اين وسيله آنان را به مرحوم ميرزا محمدتقى شيرازى, ارجاع داد).21
اين بزرگوار, هنگامى كه احساس مى كند تمايلى نسبت به رياست و مرجعيّت در دلش پيدا شده, شب تا صبح در كنار مرقد مولى(ع) به زارى مى پردازد تا خداوند اين هواى رياست طلبى را از دل او بزدايد.22
امام خمينى نيز, از اين پاك سيرتانى بود كه جز مصلحت اسلام و مسلمانان نخواست و همه هواها و خواسته هاى نفسانى را به تيغ اخلاص سر بريد.
درتمام عمرش قدمى براى معرّفى خود و به دست آوردن مقام برنداشت. هرگز وجوه شرعيّه را صرف نام و مسند و تبليغات شخصى نكرد. از شهرت طلبى و عنوان خواهى تنفر داشت. در واقع, اين رياست بود كه دنبال او را گرفت و دست از سرِ او برنداشت. هرگز قدمى براى تهيّه مقدمات مرجعيّت و ادامه آن پيش نگذارد. يك عددعكس يا يك برگ رساله و فتوا را, خود به چاپ نرساند و مستقيم ياغير مستقيم در اين كار دخالتى نداشت. يك جلد رساله مجّانى كسى از بيت او نگرفت و اصلاً رساله اى از او در بيت خودش يافت نمى شد. سالها گذشت و كسى از حاشيه امام, بر كتاب (وسيله) و (عروه) اطلاع نداشت. زمان گمنامى يا حبسِ او, با زمان زعامت و شهرت تاريخى در روحيّه او تغييرى ايجاد نكرد. مرجعى بود كه از سرِ اخلاص برخاست و با اخلاص بگذشت. زمانى هم كه توفيق خدمت به اسلام يافت, پاك باخته و بى دريغ نهايتِ سعى خود راكردو به بركت صدق نيتى كه داشت به آرمانهايش رسيد.23
تنظیم برای تبیان حسن رضایی گروه حوزه علمیه
12 . (خدمات متقابل اسلام و ايران) شهيد مطهرى 483/ انتشارات صدرا.
13 . (ميرزاى شيرازى) ترجمه (هدية الرازى الى الامام المجدد الشيرازى) آقا بزرگ تهرانى وزارت ارشاد.
14 . (وحيد بهبهانى) على دوانى 195.
15 . (مرگى در نور) زندگانى آخوند خراسانى مجيد كفائى 394 انتشارات زوار.
16 . (الغدير) علامه امينى ج291/8 دارالكتاب العربى بيروت.
17 . (سوره قيامت) آيه 15.
18 .(شيخ آقا بزرگ تهرانى) محمد رضا حكيمى 61/ دفتر نشر فرهنگ اسلامى.
19 . (ميرزاى شيرازى) 38/ ـ 39.
20 . (سياحت شرق) آقا نجفى قوچانى تصحيح: ر.ع. شاكرى 513/ ـ 519 اميركبير.
21 . (فوايد الرضويّه) شيخ عباس قمى 594/.
22 . (سيماى فرزانگان) رضا مختارى 141/.
23 . براى توضيح بيشتر ر. ك: مجلّه (حوزه) شماره 37 ـ 38 ويژه نامه امام خمينى.