تبیان، دستیار زندگی
محمدرضا شریفی‌نیا را در حال تدریس به کودکان دبستانی تصور کنید، به نظر می‌رسد خیلی خوب بتواند این کار را بکند، اما اینکه چطور بتواند آنها را با خود همراه کند هم باید ماجرایی داشته باشد. به گزارش جهان، این بازیگر امروزی یا همان آچار فرانسه سینمای ایران ر
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

شغل مرد هزار چهره سینمای ایران

شریفی نیا در سالهای مشروطه

محمدرضا شریفی‌نیا را در حال تدریس به کودکان دبستانی تصور کنید، به نظر می‌رسد خیلی خوب بتواند این کار را بکند، اما اینکه چطور بتواند آنها را با خود همراه کند هم باید ماجرایی داشته باشد.

به گزارش جهان، این بازیگر امروزی یا همان آچار فرانسه سینمای ایران روزی معلم خوبی بوده، آنقدر که توانسته مدرسه‌ای که در آن تدریس می‌کرده را با آموزش خاصی که می‌داده نمونه کند: «سال آخر دبیرستان بودم و نزدیک به گرفتن دیپلم که از طرف همان مدارس ملی که در آنجا درس می‌خواندم، دعوت به تدریس شدم. من هم رفتم و زیر نظر مرحوم نیرزاده معلم کلاس اول دبستان شدم.

سبک خیلی خاصی را در تدریس پایه ریزی کرده بودم که با نمایش درس می‌دادم. خیلی هم سر و صدا کرد و جزو مدارس نمونه کشور شدیم. هر سال، کنکوری برای کلاس اول برگزار می‌شد، که تعداد زیادی آدم می‌آمدند و ما مجبور بودیم از بین آنها 40 نفر را انتخاب کنیم. نوع ارتباط و تربیتی که با بچه‌ها داشتیم فوق العاده بود.»

شریفی نیا از آن سال‌هایی که به بچه‌های کلاس اولی درس می‌داده با خوبی یاد می‌کند و با قاطعیت می‌گوید که بهترین روش آموزشی را برای شاگردهایش به کار می‌گرفته: «فکر می‌کنم خیلی تخصصی آموزش می‌دادم. شاید بر هیچ یک از کارهایی که کردم صحه نگذارم بجز آموزشی که به کلاس اولی‌ها می‌دادم. مطمئنم که بهترین شیوه آموزشی را برای کلاس اولی‌ها داشتم.

به بچه‌ها دیکته سال ششم می‌گفتم و امتحان نهایی از آنها می‌گرفتم. و حق هم نداشتند از 20 کمتر بگیرند، چون می‌گفتم من درسم را داده‌ام، شما هم که آدم‌های کم هوشی نیستید پس نباید اشتباه کنید، کسی هم که قرار بود تنبیه شود، تنبیه‌اش این بود که مشق ننویسد، نه اینکه جریمه شود. یعنی اگر خلافی می‌کرد جریمه‌اش این بود که با سواد نشود.»

اما این همه روش منحصر به فرد شریفی نیا برای آموزش کلاس اولی‌ها نبوده: «ما قصه‌‌ای داشتیم پسری به نام «اکبر» که از روستا به شهر می‌آید و با آدم‌ها برخورد می‌کند. در طول سال این قصه را تعریف می‌کردیم و هر دفعه درس‌مان (حروف الفبا، ریاضی، علوم اجتماعی، تعلیمات اخلاق، قرآن) را یک جوری به داستان ربط می‌دادیم.

مثلا یک روز با لباس محلی و یک طبق بر روی سر که پر بود از لبو وارد کلاس می‌شدم و شعر می‌خواندم و به آنها «لام» درس می‌دادم و ریاضیات و درس اخلاق را هم در آن می‌گنجاندم. کلاس‌های من هم به شکل دایره برگزار می‌شد یعنی همه دور هم می‌نشستیم و یکدیگر را می‌دیدیم و نمایش اجرا می‌کردیم. هر کدام به نحوی در ماجرا شریک می‌شدند.»

او هم مثل خیلی از معلم‌ها همچنان با شاگردهای قدیمی‌اش در ارتباط است: «از شاگردهایم هم چنان خبر دارم. بچه‌های آن دوران دور هم جمع می‌شوند و می‌آیند و همدیگر را می‌‌بینیم. همه‌شان تحصیل کرده‌اند و آدم‌های موفقی در کارشان شده‌اند. از همان دورانی که درمدرسه با بچه‌ها بودیم استفاده کردیم و با توجه به نیاز کودکان شروع به نوشتن کتاب کردم. کتاب‌هایی که می‌نوشتم را برای آنها می‌خواندم و نظراتشان را می‌پرسیدم، تکمیل‌اش می‌کردم و بعد چاپش می‌کردم.»

تنظیم برای تبیان : مسعود عجمی