تبیان، دستیار زندگی
امشب سکوت شب، راز دارد دعاهایی است که تا عرش صعود می یابند و زمین را به آسمان متصل می‌‌کنند، ای نخل‌ها، ای دود، ای نسیم، ای آنانکه با نظام تسبیحی عالم وجود در پیوندید، با ما که این پیوند را نداریم بگویید که تقدیر چیست و قضای الهی بر چه گذشته است،
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

روحانی شهید عباسعلی اشتیاقی

محبوب آسمانها

اشاره

ولادت

شهادت

خاطرات

وصیت نامه

اشاره

اهل ولایت بودن دشوار است و حزب الله اهل ولایتند، پایمردی می خواهد و وفاداری،تربت پاک جبهه (رقابیه) پوشیده از شقایقهای سرخ، بار دیگر میزبان قدوم مبارکی همچون عباسعلی یعقوبی است که راه زندگانیش را به سوی نور کشاند و این شقایقهای سرخ نیز تو گویی باخون آبیاری شده‌اند، بر همان پیمانی شهادت می دهند که حزب الله را به این خطه کشانده است، همان پیمانی که رجالی از مؤمنین با حق بسته اند و در همه تاریخ بر آن پایمردی ورزیده اند، اکنون وعده خداوند تحقق یافته است و قومی را مبعوث ساخته که محبوب او هستند و او نیز محبوب آنهاست و چه چیزی خوشتر از ملالتی که در راه محبوب کشند. امشب سکوت شب، راز دارد دعاهایی است که تا عرش صعود می یابند و زمین را به آسمان متصل می‌‌کنند، ای نخل‌ها، ای دود، ای نسیم، ای آنانکه با نظام تسبیحی عالم وجود در پیوندید، با ما که این پیوند را نداریم بگویید که تقدیر چیست و قضای الهی بر چه گذشته است، هزاران سال از فرود انسان در این پهنه خاکی می گذرد ودر این عرصه تاریخ که صحنه گذر از باطل به سوی حق است چه ظلم ها که نرفته است و چه خون‌های مطهر که بر زمین نریخته است. پروردگارا! تو در جواب فرشتگان فرمودی: «انی اعلم ما لا تعلمون» من چیزی می دانم که شما نمی دانید، پروردگارا تو را چگونه شکر گوییم که مار ا در این عصر که پهنه تفسیر این آیت ربانی است بر گذرگاه زمان کشانده ای! شور و اشتیاق عباسعلی یعقوبی قابل توصیف نبود.

ولادت

عباسعلی اشتیاقی در سال 1346 در شهرستان نجف آباد در خانواده ای متدین و علاقه‌مند به اهل بیت دیده به جهان گشود، دوران ابتدایی و راهنمایی را با موفقیت به پایان رسانید، او انسانی بسیار وارسته، مومن وبا صداقت بود، کم استراحت می کرد و بسیار مطالعه می نمود، با تشکیل پایگاههای مقاومت به عنوان یک عضو فعال در خدمت اهداف متعالی و رهنمودهای الهی مسئولان قرار گرفت و در این راه شب و روز نمی شناخت، وی بیشتر شب‌ها به خانه نمی رفت و در کنار دوستانش در پایگاه از دستاوردهای انقلاب حمایت و حراست می‌کرد، هم زمان به دروس حوزوی پرداخت و خیلی زود در این زمینه رشد نمود و بیش از پیش وجودش برای انتشار تعلیمات عالی اسلامی مثمر ثمر گردید، و در ایام مختلف به تبلیغ می پرداخت، با شروع جنگ تحمیلی دست به یک انتخاب الهی زد و به سوی جبهه های نور شتافت، او درس ایثار و شهامت را در دانشگاه جبهه به پایان رسانید، و به معنای کامل عشق رسید. جبهه را کربلا می‌دید و شهادت را شیرین‌تر از عسل می دانست، و آرزو داشت شهیدی باشد بر خاک افتاده با چهره گلگون که دل بر آب و آتش سپرد، تا قامت‌ها رادر مقابل هر تجاوز به ایستادگی بخواند، پیشانی بند (یا زهرا(س)) را بر سر بسته بود و چه ارادت نابی به زهرای مرضیه (س) داشت. دستهای پر نورش در قنوتی عارفانه، آسمانی شده بود و باران کلام از لبهای بهاریش جاری بود «اللهم ارزقنا توفیق الشهاده».

شهادت

محبوب آسمانها

شوق شهادت در دلش و شور جانبازی در سرش اورا به کریمانه مردن فرا می خواند و چنین بود که کبوتر سفید جانش عروج کرد و چه هجرت شکوهمند و زیبایی! او سرانجام در تاریخ 20/11/62 بر اثر اصابت تیر مستقیم دعوت حق را لبیک گفت و لبخند آخرینش حکایت از لحظات وصال بود. «نامش بر قله رشادت‌ها همواره جاودانه باد

خاطرات

همرزم شهید

« شبی برای دعای توسّل به گلستان شهداء رفته بودیم. پس از دعا، کنار قبر طلبة شهید محمد حجتی رفت و با ناله گفت : حجتی عزیز از خدا بخواه که من هم پیش شما بیایم.»

«زیباترین آرزو) شب عملیات بود او از چادرش بیرون آمد و شروع کرد به نوحه خوانی، رزمندگان به گریه افتادند اما ایشان به آنها می گوید:« امشب شب شادی است شب رسیدن به آرزوهاست گریه نکنید !!...»

مادر شهید

هر وقت می‌خواستیم برایش لباس نو بخریم. می گفت: لباس نمی‌خواهم لباس‌هایم خوب است، آنقدر بچّه‌ها هستند که لباس ندارند و من خجالت می‌کشم که با لباس نو پیش آنها بروم، پدرش برای اتاقش فرش گرفته بود، ولی او می‌گفت: نمی خواهم، همین موکت‌ها کافی است.

پدر شهید

یک شب دیر به خانه آمد از او پرسیدم: کجا بودی؟ گفت: بلند شو برویم! با دوچرخه‌اش به درب منزل حاج مهدی معین رفتیم. او می‌گفت: خانة ما بوده، در جلسة قرائت قرآن شرکت کرده و اگر ناراحتید هفتة آینده به خانة شما می‌آییم. گفتم بیایید به روی چشم. هفتة آینده‌اش جلسه قرائت قرآن منزل ما بود. وقتی می‌دیدیم که جلسات مذهبی مفید است و به راه ثواب می رود دیگر از او نمی پرسیم کجا می روی؟

وصیت نامه

«والذین جاهدوا فینا لنهدینَّهم سبلنا»؛کسانی که در راه ما جهاد کنند، از راه‌هایی آنها را هدایت می‌کنیم. با نام خداوندی که در این جهان به همه رحم می‌کند و در آن دنیا، فقط به مؤمنین رحم می‌کند و با درود و سلام بر رهبر کبیر انقلاب و به تمامی سنگرداران انقلاب و مردم شهید پرور نجف آباد، و با سلام به پدر و مادرم، وصیت خود را شروع می‌کنم:
بارالها! تو خود می‌دانی و من هم اقرار می‌کنم که گناه کارم و این بدن ضعیف من، نمی‌تواند عذاب تو را تحمل کند. از تو می‌خواهم معصیت‌هایی را که کرده‌ام، ببخشی و بیامرزی.

وصیّت من به امّت این است که امام را یک لحظه تنها نگذارید و به دستورات و پیامهای او گوش فرا دهید که جانشین برحق مهدی (عج الله تعالی فرجه) است و از شما می‌خواهم که دعا برای رزمندگان و امام را از یاد نبرید. ای جوانان عزیز؛ از شما می‌خواهم که جبهه‌ها را خالی نگذارید و ای محصلین عزیز! مدارس عزیزتر از جبهه‌ها هستند، مواظب باشید که منافقین در شما رخنه نکنند و همیشه با برادران سپاه و ارتش همکاری کنید چرا که شما باید نهادها را پر کنید. مواظب باشید دشمنان دور شما رخنه نکنند، و در جلسه‌های ایدئولوژی، سیاسی، نظامی و عقیدتی همیشه شرکت کنید. ای خواهران و ای برادران! از شما می‌خواهم که درس‌های عربی را بیشتر مطالعه کنید، منظورم این است که برادران بروند طلبه شوند، مگر طلبگی چه عیبی دارد؟! شما که باسواد هستید، باید بروید و درس‌های طلبگی را فرا بگیرید و مردم فقیر و دور افتاده از شهرها را، بیدار کنید، به خدا قسم مردمی در این دهات‌های دور هستند، که نمی‌توانند و نمی‌دانند چطور نماز بخوانند! بر ما واجب می‌شود که آنها را آگاه کنیم. ای خواهران! شما باید در کلاس‌های مخصوص خودتان، مانند نهضت، فاطمیه و غیره شرکت کنید و به مردم کمک کنید تا آگاه شوند و خلاصه، از شما می‌خواهم که ارگان‌ها را تنها نگذارید و مسجدها را خالی نکنید چون به قول امام عزیزمان، مسجدها از صدر اسلام تا کنون بوده‌اند و مسجد سنگر ماست. وصیت من به پدر و مادرم این است که اگر خدا قبول کرد و ما شهید شدیم، اصلاً گریه نکنند و از شما خواهش می‌کنم که مبلغ یک هزار تومان، به امام جمعة شهرمان تحویل بدهید به خاطر اینکه اگر به کسی بدهکارم یا چیزی به دیگری باید بدهم ایشان پرداخت کنند و مقداری نماز و مدت سی روز روزه برای من به جا آورید و مقداری کتاب هم دارم، آنها را به کتابخانة حوزة‌ علمیة نجف‌آباد بدهید. از دوستان می‌خواهم که اگر آزار و بدی از من دیده‌اند، مرا حلال کنند و مرا از ته قلب ببخشند. 8/11/1361 ـ عباسعلی یعقوبی خدایا، خدایا تا انقلاب مهدی، خمینی را نگه دار


منبع: سایت جلوه ایثار

تهیه و تنظیم: فریادرس گروه حوزه علمیه