فیلمفارسی؛ فیلمسازی با غلطهای فراوان
محمد ابراهیمیان
نخستین بار كه اهمیت «فستیوال» را دریافتم و فهمیدم كه فستیوال جایی است كه فیلمهای خوب نشان میدهد، از طریق اعلان یك آگهی سینمایی بود. فیلمی با عنوان «ساحل انتظار» - كه اوج دوران طلایی فردین و شیدایی ما به او بود- اثری از سیامك یاسمی در فستیوال مسكو نمایش داده میشد كه در آن محمدعلی جعفری، محمدعلی فردین و فروزان بازی میكردند.
اوائل دهه چهل بود. وقتی فیلم را دیدم و با اشتیاق غیرقابل توصیفی هم دیدم، فهمیدم فستیوال هم جایی است مثل همه جاهای دیگر و بسیار در شگفت شدم كه چرا فیلمهای: «جنوب شهر» فرخ غفاری و «خشت و آینه» ابراهیم گلستان» كه قبلاً دیده بودم، در فستیوالی شركت نكرده است.
«ساحل انتظار» كه داستان زندگی ماهیگیران ساحل دریای مازندران و گیلان بود، به جز جاذبه محمدعلی جعفری كه یك چهره با پرنسیپ تئاتری بود و ما او را بسیار دوست میداشتیم و محمدعلی فردین كه محبوب ما بود، هیچ خاصیت دیگری نداشت. فیلم پر از غلطهای ابتدایی بود كه ما دانشآموزان دوره اول دبیرستان به خوبی بر آنها اشراف داشتیم. فستیوال مسكو هم مثل ما دانشآموزی بود كه لابد كمی به اشتباهات فیلم خندیده بود.
فیلم كوتاه «طلوع جدی» ساخته احمد فاروقی قاجار، اندكی ما را به هوش آورد. در «شقایق سوزان» هوشنگ شفتی حرف تازهای نبود، چون بهترش را با نام «علف» قبلاً دیده بودیم. این «علف» اوایل قرن بیستم شاید 1905 در ایران و در ایل بختیاری ساخته شد كه كوچ ایل را برای دستیابی به شرایط مطلوب زندگی در چهار فصل سال به تصویر میكشید.
«گود مقدس» هژیر داریوش جز عكسبرداری از گود زورخانه و میل و كباده و پهلوانانی كه میچرخیدند، موضوع تازهای عنوان نمیكرد و در عین حال از مفاهیم پوشیده و پنهان آن غافل بود، اما در میان فیلمهای كوتاه، «خانه سیاه است» فروغ فرخزاد- بخصوص آن ضربه آخر كه مثل پتك بر سر ما كوبید- جایگاه ویژهای یافت. جذامیان در حال خروج از باغ بودند كه ناگهان در به رویشان بسته شد. روی در فرسوده چوبی نوشته شده بود: «خانه جذامیان».
بعدها «دنیای دیوانه دیوانه دیوانه» نورالدین زرینكلك، پرچین ارسلان ساسانی، گلباران علیاكبر صادقی، مسافر كیارستمی، سفر بیضایی، رهایی تقوایی، پسر، ساز و پرنده فرشید مثقالی، اون شب كه بارون اومد كامران شیردل و انتظار امیر نادری، زمینههای حضور مثبت فستیوالها را در ذهن ما باورپذیرتر كردند.
تا فیلم بلند داریوش مهرجویی و یك اتفاق ساده سهراب شهیدثالث پنجرههای جدیدی را از ارزش فستیوالی به روی ما گشودند.
بعدها در فستیوال كن، تاشكند، دهلی، لندن، برلین، ونیز و ... به درك وسیعتری از فستیوال رسیدیم. فستیوال جایی برای عرضه لباسهای شیك و اندیشههای شیكتر بود.
گروهی توریست، از دانشجوی روشنفكر بیپول گرفته- كه اغلب در ارزانترین مسافرخانهها میخوابیدند تا میلیاردرهایی كه بیشتر وقت خود را در كازینوها و قمارخانهها و بازارهای فیلم صرف میكردند و كشتی به دریا میانداختند و شب آنها با امواج نرم مدیترانه لاجوردی شوكتی مییافت و ما سادهاندیشان مشرقی در به در به دنبال، آلبرتو لاتوادا، آنتونیونی، ماركو بلوكیو، زفیرلی، فلینی، پازولینی، ساتیاجیترای، گریگوری چوخرای و اسطورههای دیگری بودیم كه از لابلای تصاویرشان به ما چشمك بزنند. از همان دست چشمكهایی كه آنتونیونی در فصل پارك از لابلای درختان شمشاد در فیلم «بلو آپ» یا (آگراندیسمان) به خولیو كورتاسار میزد. این كورتاسار همان نویسنده آمریكای لاتینی است كه فیلمنامه بلو آپ از روی داستان او نوشته شده بود. فیلم میگفت در سینما حقیقی وجود ندارد، كمااینكه در فیلم «جسدی» وجود نداشت. آن دلقكها نه فقط به دیوید همیننگز (عكاس كنجكاو كه در پی كشف حقیقت بود) بلكه به ما تماشاگران سینما كسری آموختند دو نفر میتوانند تنیس بازی كنند، بیآنكه توپ و راكتی در میان باشد.
حال دیگر ما میتوانیم مثل گوئیدوی 5/8 فلینی،كاسه آب را در عین تشنگی تن و عطش روح، پس بزنیم. حتی اگر كلودیو كاردیناله اثیری تعارف كرده باشد. پنبه بورژوازی را پازولینی بدجوری در «تئورما» زد و طشت رسوایی آن را از بام به زیر انداخت و خودش هرگز به رستگاری دست نیافت. چرا كه آرزو میكرد در آخرین فیلمش كه مایل بود «سقراط» باشد به اوج تجربه سینمایی خود دست یابد. امروز فستیوالها دیگر آن هیمنه سابق را ندارند. چون برای آدمها بیش از فیلمها ارزش قائلند و به فیلمسازان «كد»، «نشانه» و «فرمول» میدهند.
روزگاری بود كه فستیوالها، فیلمسازان را كشف میكردند.
امروز اما، فیلمسازان فستیوالها را كشف میكنند. آن سالها «آندره بازن» و «ژان كوكتو» و روشنفكرانی از این دست بودند و آرتور میلر، ژان پل سارتر، آندره مالرو، آلبر كامو و ... سایه داشتند.
«ونیز» و «كن» غولهایی بر جزیرهی رودس بودند كه جز در ذهن نمیگنجیدند.
امروز فستیوالها هم از شرق تا غرب عالم، همچون انفجار جمعیت- گستردهاند و «رولت روسی» بازی میكنند.
نئورئالیسم و عقبه آن در ایتالیا پایان گرفته و اروپای شرقی بخصوص بعد از مهاجرت فیلمسازانش به آمریكا و انقراض نسل «مانچوها» و خانمش «مارتا مشاروس» به آخر خط رسیده است.
آسیا هیچ جایگزینی برای كوروساوا، میزو گوشی، ایچی كاوا و ساتیا جیت رای، ندارد. در چنین اوضاع و احوالی است كه همه فستیوالهای جهان به روی سینمای ما آغوش گشودند.
سالها پیش این هشدار را داده بودم كه بیگمان این «تب» فرو خواهد نشست و این «موج» سرانجام به «موجشكن» خواهد خورد. مگر آن که، سینمای ما خود را با فردا و فرداهای دیگر معاصر كند.
فستیوال هم چیزی شبیه نوبل ادبیات است كه یك چند، چشم به امریكای لاتین دوخت. مثل جام جهانی است كه در اروپای سبز غرق است و فیالمثل به این منظور كه جنگ میان ژاپن و كره دوباره شعلهور نشود، 2002 خود را میان آنان تقسیم كرد.
عصر اسطورههای كهن در فستیوالها دارد پایان میگیرد.
انسان، پا به هزاره سوم نهاده است كه آبستن غوغاهاست. كسی چه میداند؟ اسطورههای آینده شاید دارند در گهوارهها میجنبند. سینمای جهان روزگاری برای ما ترانههای شاعرانه میخواند و «شكوه علفزاران» را به ما نشان میداد كه ما را از آرامشی كه نداشتیم، سرشار كند. سینمای ما نیز یك چند كوشید آنها را به آرامشی دعوت كند كه قرنهاست از آن محروماند. چگونگی حضور سینمای ایران را در جشنوارههای جهانی و فراز و فرودش را در شمارههای آینده پی خواهم گرفت.
منبع : بانی فیلم
تهیه و تنظیم: مسعود عجمی