تبیان، دستیار زندگی
یک معلم بزرگ نیز،درتمام لحظه ها تمام عمر، در کلاس هست و نیست / نام اوست : مرگ ...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

معلم مرگ و درس زندگی!

درس معلم

معلم مرگ و درس زندگی!

در کلاس روزگار

درسهای گونه گونه هست

درس دست یافتن به آب و نان

درس زیستن کنار این و آن

درس مهر

درس قهر

درس آشنا شدن

درس با سرشک غم ز هم جدا شدن

در کنار این معلمان و درسها

در کنار نمره های صفر و نمره های بیست

یک معلم بزرگ نیز

در تمام لحظه ها تمام عمر

در کلاس هست و در کلاس نیست

نام اوست : مرگ

و آنچه را که درس می دهد

زندگی است

فریدون مشیری

روایت
معلم مرگ و درس زندگی!

معلم پرسید:

علم بهتر است یا ...؟

می‌خواهید در اینده...

و من چیزی نمیگفتم

که حرفهایم

در واژگان مدرسه نبود

چقدر واژه ها کم بودند.

آنوقت ها

که «احمد» مشق هایش را عمودی می‌نوشت

عده ای واژه وارد می کردند

اما

پدرم

برای خرید واژه پول نداشت

آنروزها

هنوز شعر نبود

در شهر ما

در عوض

«غزل» داشتیم

و غزل تمام داراییمان بود.

بعد ها

وقتی خواستم «واژه» بخرم

بی رنگی مد بود

انگار همه

حتی به دریای غزل

«سپید» می‌زنند

فرهاد حافظ نظامی

چقدر حادثه باید و ما نیاموزیم

معلم مرگ و درس زندگی!

چقدر حادثه باید و ما نیاموزیم
از این مصیبت عظمی چرا نیاموزیم
چقدر حرمله باید بیاید و برود

و ما زسرخی خون خدا نیاموزیم

به زیر پنجه گرگان مجال تجربه نیست

اگر كه فرق سپید و سیا نیاموزیم

كنون كه ساحل امن است و آبی آرام

چرا زتجربه ناخدا نیاموزیم

اگر كه با قلمی یاس ها قلم بشوند

قلم چه فایده دارد بیا نیاموزیم

گهی حجاب سترگ است و راست می گوئی

بیا كه محض رضای خدا نیاموزیم

حامد انتظام

بهار بی چمدان

معلم مرگ و درس زندگی!

خورشید را به شانه ی خود وصله می زنم

تا بشكند طلسم زمستانی تنم

من آن بهار بی چمدانم كه چار فصل

از غنچه های پیرهنت دل نمی كنم

گلهای پشت پنجره سیراب می شوند

باران اگر ببارد از ابر سترونم

شادی اسیر چرخه ی تكرار می شود

یك شب اگر كه سر بگذاری به دامنم

پرواز آرزوی غریبی ست بی گمان

وقتی به میله های قفس پنجه می زنم

دارد غروب می شود و شانه های من

خاموش می شوند به هنگام رفتنم

فردا شبیه زورق در هم شكسته ای

خورشید را به ساحل دریا می افكنم...

رضا حساس

تهیه و تنظیم برای تبیان : زهره سمیعی - بخش ادبیات تبیان