انسان اعجوبه هستی!
انسان در هر زمانی به تبع ذات خود از هر خواری و زبونی رو گردان است و به سمت تعالی و رشد گرایش دارد و هنگامی که احساس میکند در بین همه این عالم نقشی ندارد دچار احساس پوچ بودن میشود و در تکاپوی ابراز وجود می افتد با هر وسیله ای و به هر طریقی می خواهد بودنش را ثابت کند. غافل از این که او اصلا نقش کم رنگی ندارد و پادشاهیست که دارد پادشاهی میکند حال دیگر با خود اوست که چگونه مملکتش را اداره کند به اوج برساندش و حتی به این واسطه رنگ قشنگ تری از بودن به هر آنچه بی ارزش محسوب میشود بزند (دل هر قطره را که بشکافی آفتابیش در میان بینی).
قرآن کرارا انسان را به عنوان خلیفه و نماینده خدا در روى زمین معرفى کرده است اصولا یکى از روش هاى مؤ ثر تربیت ، شخصیت والا و ارزش وجودى طرف را به یادش آوردن است ، در چنین شرایطى است که انسان احساس مى کند که پستى و انحطاط لایق شأن او نیست و خود به خود از آن کناره گیرى مى نماید.
حال انسانی که جانشین خداوند است در زمین، چه میشود که اینگونه حیران و سرگردان و بازیچه دست روزگار است این است جانشینی حضرت حق ؟ این بود خواست خدا؟؟
جانشین خدا
خواست خدا بود در روى زمین موجودى بیافریند که نماینده او باشد، صفاتش پرتوى از صفات پروردگار، و مقام و شخصیتش برتر از فرشتگان، خواست او این بود که تمامى زمین و نعمت هایش را در اختیار چنین انسانى بگذارد نیروها، گنج ها، معادن و همه امکاناتش را در اختیار انسان گذاشت.
چنین موجودى مى بایست سهم وافرى از عقل و شعور و ادراک ، و استعداد ویژه داشته باشد که بتواند رهبرى و پیشوائى موجودات زمینى را بر عهده گیرد. خداوند همه را به او داد تا بتواند رسالتش را به انجام رساند
قرآن تذکرمان می دهد به این که: «وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلاَئِكَةِ إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَةً قَالُواْ أَتَجْعَلُ فِیهَا مَن یُفْسِدُ فِیهَا وَیَسْفِكُ الدِّمَاء وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ قَالَ إِنِّی أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ »1؛ چون پروردگار تو به فرشتگان گفت: «من در زمین جانشینى خواهم گماشت»، [فرشتگان] گفتند: «آیا در آن كسى را مىگمارى كه در آن فساد انگیزد، و خون ها بریزد؟ و حال آنكه ما با ستایش تو، [تو را] تنزیه مىكنیم و به تقدیست مىپردازیم.» فرمود: «من چیزى مىدانم كه شما نمىدانید.» (خلیفه) به معنى جانشین است ، ولى در این که منظور از آن در اینجا جانشین چه کسى و چه چیزى اختلاف نظر است.
به هر حال خدا مى خواست موجودى بیافریند که گل سر سبد عالم هستى باشد و شایسته ، مقام خلافت الهى و نماینده (الله) در زمین گردد.
خواست خدا بود در روى زمین موجودى بیافریند که نماینده او باشد، صفاتش پرتوى از صفات پروردگار، و مقام و شخصیتش برتر از فرشتگان، خواست او این بود که تمامى زمین و نعمت هایش را در اختیار چنین انسانى بگذارد نیروها، گنج ها، معادن و همه امکاناتش را
در حدیثى که از امام صادق (علیه السلام ) در تفسیر این آیات آمده است که فرشتگان بعد از آگاهى از مقام آدم دانستند که او و فرزندانش سزاوارترند که خلفاى الهى در زمین و حجت هاى او بر خلق بوده باشند.
سپس در آیه مورد بحث اضافه مى کند: فرشتگان به عنوان سؤال براى درک حقیقت و نه به عنوان اعتراض عرض کردند آیا در زمین کسى را قرار مى دهى که فساد کند و خون ها بریزد؟! در حالى که ما تو را عبادت مى کنیم تسبیح و حمدت بجا مى آوریم و تو را از آنچه شایسته ذات پاکت نیست پاک مى شمریم ولى خداوند در اینجا پاسخ سربسته به آنها داد که توضیحش در مراحل بعد آشکار گردید: فرمود من چیزهائى مى دانم که شما نمى دانید!
آنها فکر مى کردند اگر هدف عبودیت و بندگى است که ما مصداق کامل آن هستیم ، همواره غرق در عبادتیم و از همه کس سزاوارتر به خلافت ! بیخبر از این که عبادت آنها با توجه به این که شهوت و غضب و خواست هاى گوناگون در وجودشان راه ندارد با عبادت و بندگى این انسان که امیال و شهوات او را احاطه کرده و شیطان از هر سو او را وسوسه مى کند تفاوت فراوانى دارد، اطاعت و فرمانبردارى این موجود طوفان زده کجا، و عبادت آن ساحل نشینان آرام و سبکبار کجا؟!
آنها چه مى دانستند که از نسل این آدم پیامبرانى همچون محمد و ابراهیم و نوح بوجود خواهد آمد.!
این انسان موجودى است با استعداد فوق العاده که مى تواند با استفاده از آن مصداق اتم (خلیفة الله) شود، مى تواند با کسب معرفت و تهذیب نفس و کمالات به اوج افتخار برسد، و از فرشتگان آسمان هم بگذرد.
این استعداد توأم است با آزادى اراده و اختیار یعنى این راه را که از صفر شروع کرده و به سوى بى نهایت مى رود با پاى خود و با اختیار خویش طى مى کند.
امانت الهی
آسمان و زمین و کوه ها داراى نوعى معرفت الهى هستند، ذکر و تسبیح خدا را نیز مى گویند، در برابر عظمت او خاضع و ساجدند ولى همه این ها به صورت ذاتى و تکوینى و اجبارى است ، و به همین دلیل تکاملى در آن وجود ندارد.
تنها موجودى که قوس صعودى و نزولیش بى انتها است و به طور نامحدود قادر به پرواز به سوى قله تکامل است ، و تمام این کارها را با اراده و اختیار انجام مى دهد انسان است ، و این است همان امانت الهى که همه موجودات از حمل آن سر باز زدند و انسان به میدان آمد و یک تنه آن را بر دوش کشیدامانت الهى همان قابلیت تکامل به صورت نامحدود، آمیخته با اراده و اختیار، و رسیدن به مقام انسان کامل و بنده خاص خدا و پذیرش ولایت الهیه است .
اما چرا از این امر تعبیر به (امانت) شده با اینکه هستى ما، و همه چیز ما، امانت خداست ؟
این به خاطر اهمیت این امتیاز بزرگ انسان ها است و گرنه باقى مواهب نیز امانت هاى الهى هستند، ولى در برابر آن اهمیت کمترى دارند.
در اینجا مى توان با تعبیر دیگرى از این امانت یاد کرد و گفت امانت الهى همان (تعهد و قبول مسئولیت) است .
بنابراین آنها که امانت را صفت اختیار و آزادى اراده دانستند به گوشه اى از این امانت بزرگ اشاره کرده اند، همانگونه آنها که آن را تفسیر به عقل یا اعضاء پیکر یا امانت هاى مردم نسبت به یکدیگر و یا فرائض و واجبات و یا تکالیف به طور کلى تفسیر نموده اند هر کدام دست به سوى شاخه اى از این درخت بزرگ پربار دراز کرده ، و میوه اى چیده اند.
اما منظور از عرضه کردن این امانت به آسمان ها و زمین چیست ؟
آیا منظور این است که خداوند سهمى از عقل و شعور به آنها بخشید، سپس حمل این امانت بزرگ را به آنها پیشنهاد کرد؟
و یا اینکه منظور از عرضه کردن همان مقایسه نمودن است ؟ یعنى هنگامى که این امانت با استعداد آنها مقایسه شد آنها به زبان حال و استعداد عدم شایستگى خویش را براى پذیرش این امانت بزرگ اعلام کردند.
البته معنى دوم مناسبتر به نظر مى رسد، به این ترتیب آسمان ها و زمین و کوه ها همه با زبان حال فریاد کشیدند که حمل این امانت از عهده ما خارج است .
این انسان موجودى است با استعداد فوق العاده که مى تواند با استفاده از آن مصداق اتم (خلیفة الله) شود، مى تواند با کسب معرفت و تهذیب نفس و کمالات به اوج افتخار برسد، و از فرشتگان آسمان هم بگذرد.
و از همین جا کیفیت حمل این امانت الهى از ناحیه انسان روشن مى شود، چرا که انسان آنچنان آفریده شده بود که مى توانست تعهد و مسئولیت را بر دوش کشد و ولایت الهیه را پذیرا گردد، و در جاده عبودیت و کمال به سوى معبود لا یزال سیر کند، و این راه را با پاى خود و با استمداد از پروردگارش بسپرد.
در حدیثى از امام على بن موسى الرضا مى خوانیم که : هنگامى که از تفسیر آیه (عرض امانت) سؤال کردند فرمود: الامانة الولایة ، من ادعاها بغیر حق کفر (امانت همان ولایت است که هر کس به ناحق ادعا کند از زمره مسلمانان بیرون مى رود).
در مورد عالم ذر چنین به نظر مى رسد که گرفتن پیمان الهى بر توحید از طریق فطرت و استعداد و نهاد آدمى بوده و عالم ذر نیز همین عالم استعداد و فطرت است .
در مورد پذیرش امانت الهى نیز باید گفت که این پذیرش یک پذیرش قرار دادى و تشریفاتى نبوده ، بلکه پذیرشى است تکوینى بر حسب عالم استعداد.
پذیرش این امانت بزرگترین افتخار و امتیاز انسان است ، هر چند این امانت به خاطر فراموش کارى غالب انسان ها و ظلم کردن بر خودشان و عدم آگاهى از قدر و منزلت آدمى به فراموشی سپرده میشود ، همان کارى که از آغاز در نسل آدم به وسیله قابیل و خط قابلیان شروع شد و هم اکنون نیز ادامه دارد. تا جایی که این انسانى که او را از (کنگره عرش مى زنند صفیر) ، بنى آدمى که تاج (کرمنا) بر سرشان نهاده شده انسان هائى که به مقتضاى انى جاعل فى الارض خلیفه نماینده خدا در زمین هستند، بشرى که معلم فرشتگان بود و مسجود ملائک آسمان شد، چقدر باید فراموش کار باشد که این ارزش هاى بزرگ و والا را به دست فراموشى بسپارد، و خود را در این خاکدان اسیر سازد، و در صف شیاطین قرار گیرد، و به اسفل السافلین سقوط کند؟!
و به هر حال باید اعتراف کرد که انسان به ظاهر کوچک و ضعیف اعجوبه جهان خلقت است که توانسته است بار امانتى را بر دوش کشد که آسمان ها و زمینها از قبول آن ابا کردند.
ارزش انسان
با این همه خداوند علیم با اینکه از عاقبت انسان آگاه بود با این حال او را جانشین خود ساخت در زمین راه و بی راه را به او نشان داد و ارزش ها را برایش مشخص کرد که نشان دهد آنچه را به خاطرش آفریده شد و در بین خیل فراموشکاران عده ای هستند که رسالت شان را در میابند و با تلاش آنچه را که منظور پروردگارشان بوده به عمل می آورند و همینان میشوند اولیاء الله میشوند جانشین خدا «إِلَّا مَنْ آمَنَ وَعَمِلَ صَالِحًا فَأُوْلَئِكَ لَهُمْ جَزَاء الضِّعْفِ بِمَا عَمِلُوا وَهُمْ فِی الْغُرُفَاتِ آمِنُونَ»2 ؛ مگر كسانى كه ایمان آورده و كار شایسته كرده باشند. پس براى آنان دو برابر آنچه انجام دادهاند پاداش است و آن ها در غرفهها [ى بهشتى] آسوده خاطر خواهند بود.
تمام معیارها به این دو امر باز میگردد ایمان و عمل صالح از هر کس و در هر زمان و در هر مکان ، و از هر قشر و هر گروه ، و تفاوت انسان ها در پیشگاه خدا به تفاوت درجات ایمان و مراتب عمل صالح آنها است ، و جز این چیز دیگرى نیست.
حتى علم دانش و انتساب به افراد بزرگ ، حتى به پیامبران ، اگر توأم با این دو معیار نباشد به تنهائى چیزى بر ارزش انسان نمى افزاید.
و در ضمن اشاره اى است به این معنى که ارزش واقعى انسان را همان (روح الهى) و نفخه ربانى که در آیات دیگر قرآن آمده تشکیل مى دهد، تا با شناخت این حقیقت راه تکامل خود را به خوبى دریابد، و بداند از کدامین مسیر باید برود تا ارزش واقعى خویشتن را در عالم هستى باز یابد.
و به هر حال باید اعتراف کرد که انسان به ظاهر کوچک و ضعیف اعجوبه جهان خلقت است که توانسته است بار امانتى را بر دوش کشد که آسمان ها و زمین ها از قبول آن ابا کردند.
و برای خدایی شدن دنبال بهانه نباشد که مال ندارم خانواده و پشتیبان ندارم اندوخته علمی ندارم اینها را رد میکند و ارزش ها را به روشنی متذکر میشود.
به این ترتیب قلم سرخ بر تمام امتیازات ظاهرى و مادى کشیده ، و اصالت و واقعیت را به مسأله تقوا و پرهیزکارى و خداترسى مى دهد، و مى گوید براى تقرب به خدا و نزدیکى به ساحت مقدس او هیچ امتیازى جز تقوا مؤثر نیست .
و از آنجا که تقوا یک صفت روحانى و باطنى است که قبل از هر چیز باید در قلب و جان انسان مستقر شود، و ممکن است مدعیان بسیار داشته باشد و متصفان کم ، در آخر آیه مى افزاید: (خداوند دانا و آگاه است ) (ان الله علیم خبیر).
پرهیزگاران را به خوبى مى شناسد، و از درجه تقوا و خلوص نیت و پاکى و صفاى آنها آگاه است ، آنها را بر طبق علم خود گرامى مى دارد و پاداش مى دهد مدعیان دروغین را نیز مى شناسد و کیفر مى دهد. (3)
1 - سوره بقره آیه 30 .
2 - سوره سبأ آیه 37 .
3- بررسی تفسیر نمونه جلد1،18،19،22