تبیان، دستیار زندگی
صدای پای ابتذال به گوش می‌رسد! باز خوانی اظهارات تلخ مجیدی در انتقاد از ابتذال در سینما گوش بداریم كه صدای پای ابتذال به راحتی به گوش می‌رسد! این روزها که خبر کپی برداری از فیلمهای نازل و سخیفی چون کج کلاه خان و صمد و سلطان قلبها و ... در رسانه ها
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

صدای پای ابتذال به گوش می‌رسد!

باز خوانی اظهارات تلخ مجیدی در انتقاد از ابتذال در سینما

این روزها که خبر کپی برداری از فیلمهای نازل و سخیفی چون کج کلاه خان و صمد و سلطان قلبها و ... در رسانه ها منتشر می شود و پرده سینماهای کشور مزین به نمایش آثار کم ارزش و لوده شده است، کسانی که مسائل سینمای ایران را دنبال می کنند یاد حرفهای ده سال پیش مجید مجیدی در جشن صد سالگی سینما در هشدار نسبت به پیشامدی به نام "سینمای مبتذل" می افتند.

به گزارش سرویس فرهنگ و هنر جهان، این روزها بازخوانی اظهارات مجیدی بسیار خواندنی است. گویی پس از گذشت ده سال همچنان تازه و در عین حال تلخ به نظر می رسد. مجید مجیدی 10 سال پیش چنین عنوان کرد:

اینك، سینمای صد ساله ما در حالی پا به صده دوم حیات خویش می‌گذارد كه باید بیش از پیش نگران سلامت او شد. صدساله شدن برای یك هنر، می‌تواند آغاز باروری باشد و ابتدای كمال؛ نشانه‌هایی از این باروری و كمال را در سال‌هایی كه گذشت، همه‌ی ما در پیش چشم داریم؛ اما دریغ كه در آستانه‌ی چنین صعود و حضوری در سینمای جهان، ناگهان پای آبله‌گون، سینمای صد ساله را از رفتن باز دارد و راه رفته، ‌دوباره زیر گام‌هایی قرار گیرد كه مقصد و مقصود را گم كرده‌اند. احساس سقوط و در سراشیبی افتادن است كه نگرانی می‌آفریند.

چه كسی مقصر است؟ ما به عنوان سینماگر؟ یا سیاستگذارانی كه با سیاست‌های غلط چنین التهاب و تشنگی كاذب را در جامعه، ایجاد كردند یا مخاطبان ما، یعنی مردم كه ذائقه‌هایی این چنین پیدا كرده‌اند؟

نگرانم؛ نگران روزی كه بیاید یا نیاید یا صادقانه‌تر، نگران شبی كه بر سینمای ما پرده افكند و در آن شب دیجور، اندیشمندان و روشنفكران، دیوژن‌وار شمع به دست گیرند و به دنبال نشانه‌های زیبا و دل‌انگیزی چون "خانه دوست كجاست؟" باشند و هرچه بجویند كمتر یابند.

من نگران روزی هستم كه دیگر كسی یادی از غریبه‌ی كوچكی چون "باشو" نخواهد كرد و هیچ كس، هیچ نیازی به شعر بلند عاشقانه‌ی "نیاز" در خود نبیند و حماسه‌هایی چون "دیده‌بان" در برج تنهایی خویش بمیرند.

‌نگران حضور ویروس‌هایی كه پیكره‌ی رنجور سینمای ما را به بیماری كشانده بود و روزی ما آن‌ها را از در خانه سینما رانده بودیم و اینك از پنجره آمده و حضور دوباره خویش را اعلام می‌كنند هستم.

گوش بداریم كه صدای پای ابتذال به راحتی به گوش می‌رسد. آن چه روزگاری به درست یا به غلط با واژه‌ی فیلم فارسی می‌خواندیمش، ‌دوباره سر و گوشی می‌جنباند، تابلوهای رنگارنگی كه فقط در كار فریب چشمهایند و با اندیشه و آگاهی بیگانه‌اند، دوباره در سر چهارراه‌ها حاضر می‌شوند. ترانه‌خوانی‌های كوچه و بازاری، عشقهای كاغذی و لحنهای كلاه مخملی دوباره در فیلمها ظاهر می‌شوند.

چه كسی مقصر است؟ ما به عنوان سینماگر؟ یا سیاستگذارانی كه با سیاست‌های غلط چنین التهاب و تشنگی كاذب را در جامعه، ایجاد كردند یا مخاطبان ما، یعنی مردم كه ذائقه‌هایی این چنین پیدا كرده‌اند؟

من به وضوح و آشكار دامن مردم را از این پلیدی مبرا می‌دانم، زیرا كه شما بهتر از هر كسی می‌دانید كه ذائقه‌ها را من و شما می‌سازیم. قدرت ما یعنی قدرت سینماست كه می‌تواند شیرینی را به كام مخاطبان تلخی بنماید و تلخی را شیرینی جلوه‌گر كند.

من نگران تكرار تاریخ هستم. می‌ترسم كار ذائقه سازی غلط ما به جایی برسد كه دوباره بر اندیشمندان و هنرمندان سینماگر، ‌همان رود كه به خاطر داریم.

یادمان بیاید، فیلم فارسی چنان ذائقه‌ها را به كج راهه كشانده بود كه روایت صادقانه‌ای چون "طبیعت بیجان" در خلوت سینماها از یاد رفت. اما دریغ و صد افسوس، اگر آن روزگار، سینماگرانی كه بر تعهد و روشنفكری پای می‌فشردند، ‌تلخی غربت و تنهایی را با جان می‌پذیرفتند و به آن می‌بالیدند،‌ اما امروز آثار برخوردهای ناصواب فرهنگی، روز به روز مرز میان سینماگران روشنفكر و سوداپیشگان فیلم فارسی را كم رنگ‌تر می‌سازد.

‌آنانی را كه شناسانامه‌ی فرهنگیشان با مهر آگاهی و شناخت، آراسته شده بود، نوستالژی فیلم‌های دهه‌ی 50، در سال‌های پایانی دهه‌ی 70 به بیراهه می‌كشد و این چنین است كه تب و لرز امروز سینمای ما به چشم آنان نشاط و سر زندگی جلوه می‌كند.

آری، نشناختن زمان و گم كردن تاریخ دردی است كه چه بسیار روشنفكران سرزمین ما به آن دچار شده‌اند....

تنظیم برای تبیان : مسعود عجمی