تبیان، دستیار زندگی
حالا دیگر چه کسی هست که هادی ساعی را نشناسد و پسر طلایی ایران را در خیابان به جا نیاورد. او که دل ملتی را شاد کرده و با قهرمانی اش اشک شوق به چشم آورده، حالا دیگر برای همه چهره ای آشناست، نه فقط برای دوستان و همسایه هایش. او...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

گفتگو با هادی ساعی قهرمان با اخلاق جهان و المپیک

حالا دیگر چه کسی هست که هادی ساعی را نشناسد و پسر طلایی ایران را در خیابان به جا نیاورد. او که دل ملتی را شاد کرده و با قهرمانی اش اشک شوق به چشم آورده، حالا دیگر برای همه چهره ای آشناست، نه فقط برای دوستان و همسایه هایش. او برای همه میلیون ها نفری که با تماشای قهرمانی اش لبریز از غرور شدند برادری است، پدری است یا پسری است.

اما واقعیت این است که تنها یک نفر می تواند با لذت بگوید که هادی را بزرگ کرده است. تنها یک نفر هست که می تواند به او مغرور باشد. در فقدان پدری که نبود تا برق طلا را بر گردن او ببیند، تنها مادر اوست که این افتخار را با خود به کوچه و خیابان می برد. به مناسبت روز مادر با پسر طلایی ایران گفتگو کرده ایم و با مادرش. هادی ساعی از کودکی گفته و از خانه ای که در آن بزرگ شده. از مادری که شبها به پای او نشسته و مادرش از هادی کوچکی می گوید که... باید خواند.

**هادی ساعی چطور به ورزش روی آورد؟

شش ساله بودم که ورزش را شروع کردم، همبازیانم همه ورزش می کردند و من هم تشویق شدم و ورزش شروع شد.

**چرا تکواندو را انتخاب کردی؟

دوستانم اکثرا تکواندو کار می کردند و من هم از این رشته خوشم آمد و با آنها به سالن ورزشی رفتم. چند وقت تمرین کردم و متوجه شدم که به درد این ورزش می خورم.

**چطور به این حس رسیدی؟

این ورزش انرژی می خواهد، من هم پرانرژی بودم.

**با درست چه کردی؟

بهتر درس می خواندم. ورزش باعث شده بود در مدرسه درسهایم را جدی تر بگیرم.

**رابطه ات با همکلاسی ها چطور بود؟

تقریبا همه همکلاسی هایم با من هم محله بودند، با آنها رفیق بودم.

**از تکواندو کار در دعوا با بچه های مدرسه یا بچه محل ها استفاده نمی کردی؟

سعی می کردم زیاد دعوا نکنم. اهل دعوا نبودم ولی اگر حرف زور می شنیدم آن وقت...

**این که ورزش رزمی می کردی برای خانواده ات شر درست نمی کرد؟

مادر و پدرم دوست داشتند من ورزش کنم، مشوق اصلی من آنها بودند و باید بگویم که آنها باعث پیشرفتم شدند. هیچ وقت با ورزش کردن من مخالف نبودند. حتی سر بازیهای من حاضر می شدند و تشویقم می کردند.

**در حضور آنها تا به حال باختی؟

کم شده، حضور آنها برایم دلگرمی بود. یادم می آید 19 سالم بود و در مسابقات تکواندو کشوری در همدان شرکت کردم. خانواده ام هم آمدند همدان تا مرا تشویق کنند. همان بار برای اولین بار قهرمان کشور شدم.

**پدر و مادرت را اذیت نمی کردی؟

شیطنت می کردم ولی اذیت فکر نکنم. کلاً بچه شیطونی بودم و زیاد شلوغ می کردم. خوب معلوم است که همین موضوع آنها را ذله کرده بود.

**تا به حال مادرت کتک زده؟

هر وقت اذیتش می کردم با پشت دست مرا می زد ولی هر بار دست خودش درد می گرفت و گریه می کرد (با خنده) البته بعدها برای این مشکل چاره ای پیدا کرد و با چوب جارو کتکم می زد تا دستش درد نگیرد.

**مادرت تشویق می کرد درس بخوانی یا ورزش کنی؟

مادرم و خواهرم ورزش می کردند و همیشه من را برای ورزش کردن تشویق می کردند. از نظر درس هم مشکلی نداشتم که بخواهند حرفی بزنند، درسم متوسط بود ولی هیچ وقت ورزشم به درسم لطمه نزد.

**در خانه تکواندو کار نمی کردی؟

اتفاقاً به خواهرم فن یاد می دادم ولی اکثرا در خانه تمرین نمی کردم، چون آنقدر تمرین می کردم که دیگر حوصله کار کردن در خانه را نداشتم.

**به خاطر حضور در اردو شده بود درست بماند؟

بعضی وقتها به خاطر حضور در اردو مدرسه نمی رفتم، اما مشکلی پیش نمی آمد، چون درسم خوب بود. فکر می کنم یک بار 12 سالم بود و باید خودم را برای مسابقات استانی آماده می کردم، تابستان بود و خانواده ام قصد سفر به مشهد داشتند. من حدود یک هفته خانه خاله ام زنگی کردم تا از اردو عقب نمانم.

**تشویق پدر و مادرت چقدر در پیشرفتت تاثیر داشت؟

باعث می شد انگیزه و انرژی بگیرم، تشویق آنها تلاشم را بیشتر می کرد تا موفق شوم، تا وقتی پدرم خدا بیامرز زنده بود، هر وقت مقام می آوردم، فامیل را شام می داد.

**چرا؟

خیلی به موفقیتم اهمیت می داد، هر دفعه میهمانی می داد، دوستان و فامیل و حتی هم محله ها را دعوت می کرد.

**الان وقتی مسابقه داری مادرت برای دیدن مسابقه به سالن می آید یا از تلویزیون نگاه می کند؟

هر وقت مسابقه دارم، مادرم بیشتر از من استرس دارد، آنقدر استرس دارد که نمی تواند بازی ام را تماشا کند. وقتی مسابقه مهمی دارم، مادرم می رود شاه عبدالعظیم یا یک جای زیارتی و دعا می کند. این طوری دلشوره اش کم می شود. در ضمن دعاهای او باعث می شود که من هم موفق شوم.

**پس موفقیت هایت را مدیون او هستی؟

صددرصد موفقیت هایم را به او مدیونم. هم او، هم پدرم و هم خواهر و همسرم.

**تشویق همسایه ها چطور، چقدر برایت مهم است؟

ما در محله شهر ری زندگی می کنیم، آنجا بچه های با معرفتی دارد، هر وقت مقام می آورم محله را چراغ می بندند و پلاکارت به دیوار می چسبانند و برای استقبال از من به فرودگاه می آیند. حضور آنها انگیزه خاصی به من می دهد. البته به بهانه قهرمانی من دور هم جمع می شوند و یک شامی هم می خوریم(با خنده).

**این موضوع مادرت را ناراحت نمی کند؟

این مسائل او را ناراحت نمی کند، یک مسله دیگر است که او را اذیت می کند.

**چه مساله ای؟

از وقتی قهرمان المپیک شدم و مدالهایم را به زلزله زدگان بم تقدیم کردم، خیلی ها توقع شان از من بیشتر شده. انتظار آنها مادرم را ناراحت می کند.

**چطور؟

آنها به خانه پدری ام می روند و از مادرم می خواهند تا به آنها کمک کند و این چیزها. مادرم از این که هر روز باید جوابگو باشد و خیلی وقتها نمی تواند ناراحت می شود.

**چرا این کار را می کنند؟

آنها فکر می کنند من هم مثل فوتبالیست ها پولهای کلانی می گیرم. در حالی که من هم یک نفر مثل بقیه هستم و فقط مدالهایم را تقدیم مردم محروم بم کردم. من هم مثل خیلی ها دارم درس می خوانم و با پول کم زندگی می کنم.

**بعد از این که مدال المپیک را به گردنت انداختند چه کسی اولین تبریک را به تو گفت؟

آنجا دوستانم بودند و بعد از پایان مدالم به من تبریک گفتند.

**از افراد خانواده چطور؟

همسرم تلفنی با من تماس گرفت و تبریک گفت، البته مادرم هم آنجا بود.

**مثل گذشته جشن نگرفتی؟

وقتی برگشتم استقبال گرمی از من شد و بعد از آن دوستان و آشنایان طبق عادت همیشه به خانه مان آمدند و دور هم جمع شدیم. اما مثل زمانی که پدرم زنده بود نشد. او آرزو داشت قهرمانی جهان مرا بیند.

**هادی ساعی در میان همسر، خواهر و مادرش قرار دارد، تا به حال شده اختلافی به وجود بیاید؟ اگر چنین اتفاقی بیفتد چه کار می کنی؟

تا به حال نشده، آنها با هم رفیق هستند. اگر هم زمانی مشکلی داشته باشند دخالت نمی کنم. کار به ارتباط آنها ندارم.

**در روز زن یا مادر برای مادرت چه می کنی؟

طبق معمول هر سال می خواهم، به خانه مان بروم و به او سر بزنم. مثل بقیه مردم برایش کادویی هم می گیرم.

**و برای خانمت چطور؟

برای او هم همینطور.

**زندگی کردن با یک قهرمان سخت است؟

خیلی زندگی برای همسرم سخت است چون بیشتر وقتها یا در اردو هستم یا در سفر، وقتی هم که در تهران هستم برای حضور در برنامه های تلویزیونی و مصاحبه دعوت می شوم. اکثر شبها دیروقت به خانه می روم.

**هیچ وقت از این وضعیت شکایت کرده؟

اوایل برایش سخت بود چون عادت نداشت ولی کم کم، به این طرز زندگی عادت کرد. البته در این راه مادر و خواهرم به او کمک کردند چون آنها با زندگی ورزشی آشنا بودند. به هر حال او این زندگی را پذیرفته است.

**بزرگترین حامی ات در ورزش چه کسی بود؟

بزرگترین حامی ام پدرم بود. او همیشه به تمرینات و مسابقات می آمد و مشوق اصلی ام بود. وقتی او را از دست دادم تکیه گاهم مادرم شد. او اجازه نداد هیچ کمبودی احساس کنم.

**از این که در مسابقه ها لگد می خوردی نگران نمی شد؟ موقع نگاه کردن مسابقه هایت دلتنگی نمی کرد؟

پدرم همیشه می گفت این ضربات از من یک مرد بار می آورد. با این مسائل او مرا تشویق می کرد و به جلو می برد. همیشه آرزو می کرد بتواند قهرمانی ام را در جهان ببیند که متاسفانه عمرش کفاف نداد.

**به پاس تلاشی که مادرت برای زندگی ات کرده چه کاری برایش می کنی؟

هر وقت فرصت کنم به او سر می زنم و جویای احوالش می شوم و تا آنجا که بتوانم از لحاظ روحی خودم را به او نزدیک می کنم.

**کدام دستپخت مادرت را بیشتر دوست داری؟

کوفته تبریزی های مادرم دیوانه کننده است.

**خانه داری اش چطور است؟

خانه داری خانمهای تبریزی شهره خاص و عام است.

**فکر می کنی در پرورش تو چقدر سهم داشته است؟

او بعد از پدرم سختی های زیادی برای تربیت من و خواهرم کشید. با این حال بسیار خوب توانست ما را تریبت کند و در این کار موفق بود.

**و در ورزش؟

تا آنجا که یادم است، او همیشه یک کیسه یخ آماده داشت و هر وقت به خانه می آمدم و شل و پل بودم ، مداوایم می کرد.

**پس یک کوچ خوب هم برایت بوده؟

آنقدر در ورزش به من کمک می کرد و برای این کار اشتیاق داشت که حتی می دانست شب قبل از اردو باید چه غذایی بخورم. آنقدر به او گفته بود که چه غذایی درست کند یاد گرفته بود.

**همسرت چطور؟ او هم مثل مادرت از تو حمایت می کند؟

نمی شود آنها را با هم مقایسه کرد. مادر نزدیک ترین کس به انسان است. البته همسرم هم در حال حاضر دست از حمایت من برنمی دارد و از او خیلی متشکرم.

**از کدام دستپخت همسرت خوشت می آید؟

لوبیاپلو، قورمه سبزی، قیمه و...

**مثل مادرت غذا درست می کند؟

تقریباً چون از خودش یاد گرفته است.

**مثل زمانی که مادرت را برای درس خواندن اذیت می کردی، خانمت را اذیت می کنی؟

نه، چون الان مثل آن زمان درس نمی خوانم. یادم می آید شبها برای درس خواندن بیدار می شدم. تقریبا ساعت 2 نصفه شب. اوایل مادرم عادت نداشت. وقتی متوجه شد آن موقع بهتر درس می خوانم، یک جایی برایم درست کرد تا آنجا چراغ روشن کنم و مزاحم دیگران نباشم.

**اگر بخواهی مادر را در یک جمله وصف کنی چه می گویی؟

مادر یعنی زندگی.

اما او مثل همه مادرهای دنیا نیست. نه که نیست اما او کاری کرده که شاید خیلی ها حسرت اش را داشته اند. خیلی ها حسادت کرده اند. حالا هر وقت هادی طلا می گیرد، هر وقت آن بالا می رود می شود به او فکر کرد که برای پسرش دعا می کند. مادری که برای تمام دیگر مادران نمونه است. او قهرمانی را به ایران تحویل داده که افتخار همه مادران ایران است. افتخار همه است. گمان می کنید درباره پسرش چه می گوید؟

**هادی را بیشتر دوست داشتید یا خواهرش را؟

هر گلی یک بویی دارد. هادی شیطون بود و همیشه در تب و تاب. هنوز هم مثل سابق پرانرژی است.

**از اذیت های کودکانه اش بگویید؟

اذیت هایش هم لذت داشت. همیشه بازیگوش بود و زخمی. دایما باید مراقبش بودم.

**اهل درس بود یا با دوستانش وقتش را می گذراند؟

دوستانش را می شناختم، اهل ورزش بودند. هیچ وقت به خاطر این مساله با او مشکل نداشتم. در ضمن هادی حرف گوش کن بود.

**تا به حال شده او را سخت دعوا کرده باشید؟

بله، حتی او را تنبیه کردم.

**پشیمان نیستید؟

بعدش خودم ناراحت شدم. البته شدید نبود. شاید لازم بود. نمی دانم. اگر می دانستم بزرگ می شود و این پسر می شود شاید این کار را نمی کردم.

**بهترین هدیه ای که به شما داده چی بوده؟

مدال طلای المپیک اش.

**آن زمان کجا بودید؟

از پای تلویزیون نگاهش می کردم و دعا.

**هادی می گوید شما دل دیدن مسابقاتش را ندارید؟

اکثر اوقات نمی توانم ببینم به صورتش ضربه می خورد. در ضمن طاقت دیدن باختش را ندارم و می روم جایی که بتوانم برایش دعا کنم.

**همسایه ها از او راضی اند؟

همه محل او را دوست دارند. حتی وقتی به جلسات قرآن می روم، خانمها به هم صحبتی با من که مادر هادی هستم افتخار می کنند. اوایل حتی باورشان نمی شد که من مادر هادی هستم.

**وقتی مدال می گیرد چه می کنید؟

دعایش می کنم.

مصاحبه نوروزی با قهرمان قهرمانان ( هادی ساعی)

هادی ساعی قهرمان قهرمانان ورزش ایران شد

گفتگوی جالب و خواندنی با هادی ساعی قهرمان المپیک