تبیان، دستیار زندگی
گاهی در کلاس درس سرفه می کنم، دانش آموزانم دلیلش را می پرسند، به آنها مختصرا توضیح می دهم که چگونه در جبهه شیمیایی شده ام. داستان شجاعت های رزمنده های گردان امام علی (ع) شیراز را
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

بچه ها از سرفه هایم می پرسند

گاهی در کلاس درس سرفه می کنم، دانش آموزانم دلیلش را می پرسند، به آنها مختصرا توضیح می دهم که چگونه در جبهه شیمیایی شده ام. داستان شجاعت های رزمنده های گردان امام علی (ع) شیراز را در عملیات والفجر8 بارها برای شاگردانم تعریف کرده ام...

بچه ها از سرفه هایم می پرسند

نام: غلامعباس مرادی

تولد:46 - گچساران کهکلویه و بویر احمد

مدت حضور در جبهه: 30ماه

درصد مجروحیت:35 درصد شیمیایی

محل سکونت: شیراز

غلامعباس مرادی از روزهای نوجوانی اش می گوید:

دوران ابتدایی و راهنمایی را در مدارس عشایری گچساران و روستای باباکلان گذراندم. برای ادامه تحصیل به شیراز رفتم؛ چون خواهرم در این شهر زندگی می کرد. دوره دبیرستان را می گذراندم که در یکی از آزمون های ورودی دانش سرا شرکت کردم و ازمیان یک هزار نفر، پذیرفته شدم تا معلم دوره ابتدایی یکی از روستاها باشم.

وی به نحوه اعزامش به جبهه اشاره می کند:

اولین بار سال 1364در سن 18سالگی به جبهه رفتم. بعد از گذراندن دوره آموزش نظامی، به اهواز و سپس دهلران رفتم.

 در جبهه هم درس هایم را می خواندم و زمانی که امتحانات مدارس شروع می شد، به شیراز برمی گشتم.

در عملیات والفجر8، در گردان امام علی (ع) لشگر19فجر، کمک آرپی چی زن بودم.

گروه خط شکن زودتر از ما به فاو رفته و سنگرهای دشمن را منحدم کرده بودند. ساعت 10شب به همراه همرزمانم، از رودخانه اروند عبور کردیم و به فاو رفتیم. در این عملیات توانستیم دشمن را غافلگیر و شکست دهیم.

مرادی مصدومیت شیمیایی اش را چنین توضیح می دهد:

23بهمن ماه دچار موج انفجار شدم؛ اما مجروحیتم سطحی بود. فردایش دشمن راكت های بی صدایی را به منطقه انداخت. بوی خاصی مثل سیب در فضا پیچیده بود. من و همرزمانم بلافاصله از ماسک استفاده کردیم و بادگیرهایمان را پوشیدیم.

معلم

گروه (ش.م.ر) به ما تذکر دادند که همه جای بدنمان را بپوشانیم؛ با این همه شیمیایی در ما اثر گذاشت. ما را به بیمارستان صحرایی بردند. در آنجا لباس هایمان را عوض کردیم و دوش گرفتیم به بیمارستان بوعلی تهران منتقل شدیم.

چشمانم به شدت می سوخت و بدنم از ناحیه های کمر و پا تاول زده بود. بعد از یک ماه، بینایی چشمانم را بدست آوردم.

در این مدت، شهروندان تهران به عیادتمان می آمدند و از ما می خواستند تا شماره تلفن خانه مان را به آنها بدهیم تا خبر سلامتی مان را به خانواده مان بدهند. در آن روزها خانواده ام  تلفن نداشتند. بعد از مدتی، حالم قدری بهبود یافت و مرخص شدم و به شیراز برگشتم. در طول مسیر، دوباره حالم خراب شد و مرا به بیمارستانی در شیراز بردند. همانجا بود که پدر ومادرم به عیادتم آمدند.

مرادی از وضعیت جسمانی اش می گوید:

عوارض شیمیایی روی اعصابم هم تاثیر گذاشته بود و چندین بار در بیمارستان های شیراز بستری شدم.

ریه هایم عفونت کرده بود و مدام تنگی نفس داشتم. دکتر با تجویز دارو سعی داشت مانع پیشرفت عفونتم شود. از سال 65به بعد، وضعیت جسمانی ام حادتر شد و به ناچار در بیمارستان تحت درمان بودم.

از این جانباز شیمیایی درباره شغل معلمی اش می پرسیم:

در حال حاضر، معلم دوره ابتدایی هستم. بعد از بازگشتم از جبهه، با اینكه درس خواندن برایم سخت بود؛ اما ادامه تحصیل دادم. سپس در آموزش و پرورش شیراز استخدام شدم. بعد از استخدام، موفق به اخذ مدرک دیپلم و فوق دیپلم شدم و امروز 24سالی می شود که معلمم.

وی در ادامه می افزاید:

گاهی که در کلاس درس، سرفه می کنم، دانش آموزانم دلیلش را می پرسند، به آنها مختصرا توضیح می دهم که چگونه در جبهه شیمیایی شده ام. یک بار درباره عملیات والفجر8 ازمن سوال کردند كه  شنیدن بعضی از خاطراتم برایشان جذاب بود. امیداوارم به جز معلم درس، معلم اخلاق دانش آموزانم باشم.

غلامعباس در ادامه خاطراتی از جبهه نقل می کند:

یکی از همرزمانم شهید" رضا مبارکی" از اهالی بوشهر بود. قبل از عملیات، رزمنده ها در مکانی جمع می  شدند تا از همدیگر خداحافظی کنند. یکبار به او گفتم که چهره ات نورانی شده و موقع شهادتت نزدیک است. خندید و چیزی نگفت...

گل رز

رزمنده های دیگر به شوخی به او می گفتند، طوری زخمی شو که پیراهنت پاره نشود و بعد از شهادتت آن را بپوشیم. سال 64 در دهلران، تیر به پیشانی اش خورد وشهید شد.

شهید "علی پور" یکی از رزمنده های گردان امام علی(ع) بود که در عملیات والفجر8، چفیه اش را دور دهنش بسته بود و رزمنده ها را راهنمایی می کرد تا به پشت جبهه برگردند که براثر استنشاق گازهای شیمیایی، شهید شد.

به اعتقاد غلامعباس مرادی، عملیات والفجر8 تلخی ها و شیرینی های زیادی به همراه داشته است:

هر سال، بهمن ماه که از راه می رسد، باز خاطره عملیات والفجر 8 برایم زنده می شود. در این عملیات، خاطره های تلخ و شیرین زیادی نهفته است. تلخ به این دلیل که شهدا و جانبازان زیادی در این عملیات داشتیم و شیرین از اینکه، توانستیم پیروز شویم. جانبازان شیمیایی عملیات والفجر8، یادگارانی هستند که نام این عملیات را برای همیشه زنده نگه می دارند.

وی در پایان درخواستی دارد:

ازمسئولین می خواهم که جانبازان را از نظر درمانی بیشتر حمایت كنند. تعدادی از خانواده های جانبازان، به جز نیاز درمانی، از نظر اقتصادی هم تحت فشار هستند که بنیاد با شناسایی آنها، می تواند كمك موثری باشد.

از مردم هم می خواهم که ارزش خانواده های شهدا و ایثارگر را حفظ کنند و  روزهای سخت دفاع مقدس را هرگز از یاد نبرند.


منبع :

قربانیان سلاح های شیمیایی

تنظیم برای تبیان :

بخش هنر مردان خدا - سیفی