شب تنهایی امّ ابیها...
شبی تاریك و وهم آلود و پر درد
تمام شهر در خواب جنون بود
همه در خانه در رؤیای غفلت
حریم عشق، اما غرق خون بود
شب ویرانی و آشوب و بیداد
شبی سرشار از نامردمیها
شب آتش زدن بر پیكر عشق
شب تنهایی امّ ابیها
رخ مهتاب، نیلی گشت آن شب
گلی نشكفته را از باغ چیدند
ز مرگ لالهی زهرایی آن شب
تمام نسترنها داغ دیدند
سراپای علی از غصّه میسوخت
چو چشم فاطمه خونبار گردید
از آن شب تا ابد در ماتم او
عزادار در و دیوار گردید
چو مردم با خدا بیعت نكردند
رسن بر گردن خورشید افتاد
در آن دم چون علی را میكشیدند
گل باغ نبی، از غصه جان داد
هنوز این آسمان در یاد دارد
كه زهرا پارهی جان نبی بود
كه در طغیان ظلم و شرك و اندوه
نبی بر دامن زهرا میآسود
هنوز از خاطر مردم نرفته است
که محراب محمد کوی زهراست
ولی در كوچههای غربت و غم
كنون شلّاق بر بازوی زهراست
همان بازو كه اندر ظلمت شب
شبان گاهان به سوی آسمان بود
همان بازو كه در تیمار حیدر
پس از پیكارها بس مهربان بود
به صبح و ظهر و عصر و مغرب و شام
هنوز آیات كوثر بر زبانهاست
ولی در خیل یاران سقیفه
غم بی یاوری بر قلب زهراست
محمد نیکخواه منفرد(احسان)
گروه دین و اندیشه تبیان