تبیان، دستیار زندگی
مى‏خواهم/ واپسین سخنم/ این باشد كه/: به عشق تو ایمان دارم.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

به عشق تو ایمان دارم

چند شعر از رابیندرات تاگور *

مى‏خواهم

واپسین سخنم

این باشد كه:

به عشق تو ایمان دارم.

شعری از مجموعه‌ی «باغبان»

به عشق تو ایمان دارم

با کوزه‌ی پرآب به بغل از راه کنار رود‌خانه می‌گذشتی.

چرا تند رو به من برگشتی و از پشت پرده‌ی لرزان‌ات نگاه‌ام کردی؟

آن نگاهِ زودگذر از آن تاریکی به من افتاد، مثل نسیمی که روی موج‌ها

چین و شکن می‌اندازد و تا ساحل ِ پُرسایه می‌رود.

آن‌گاه به سوی من آمد، مثل آن پرنده‌ی شام‌گاهی

که شتابان از پنجره‌ی باز اتاق ِ بی‌چراغ به پنجره‌ی دیگری پرواز ‌می‌کند

و در شب ناپدید می‌شود.

تو پنهانی مثل ستاره‌ای پشت تپه‌ها و من ره‌گذری در راه‌ام.

اما چرا تو موقعی که کوزه‌ی پرآب به بغل داشتی و از راه کنار ِ رود‌خانه

می‌گذشتی یک لحظه ایستادی و به صورت‌ام نگاه کردی؟

ترجمه ع.پاشایی

دزد خواب

به عشق تو ایمان دارم

كه خواب از چشمان كودك دزدید؟ باید بدانم.

مادر كوزه را تنگ در بغل‏گرفت و رفت از روستاى همسایه آب‏بیاورد.

نیمروز بود. كودكان را زمان بازى به‏سرآمده بود، و اردك‏ها در آبگیر، خاموش بودند.

شبان در سایه انجیربُن هندى به خواب فرو شده‏بود.

دُرنا آرام و مؤقر در مرداب ِانبه‏استان ایستاده‏بود.

در این میان دزد خواب آمد و خواب از چشمان كودك ربود و جَست و رفت.

مادر چون بازگشت كودك را دید كه سراسر اتاق را گشته‏است.

كه خواب از چشمان كودك ما دزدید؟ باید بدانم. بایدش یافته دربند كنم.

باید به آن غار تاریك كه جوباره‏ئى خُرد از میان سنگ‏هاى سائیده و عبوسش به نرمى روان‏است نگاهى‏بیافكنم.

به عشق تو ایمان دارم

باید در سایه خواب آلوده بَكوله‏زار جست‏وجوكنم، آنجا كه كبوتران در لانه‏هاشان قوقو مى‏كنند و آواز خلخال‏هاى پریان در آرامش شب‏هاى ستاره‏ئى به‏گوش‏مى‏رسد.

بیگاهان به خاموشى زمزمه‏گر جنگل خیزران كه شبتابان روشنى خویش را به‏عبث در آن تباه‏مى‏كنند نگاهى خواهم افكند و از هر آفریده كه ببینم خواهم پرسید «آیا كسى مى‏تواند به من بگوید كه دزد خواب كجا زندگى مى‏كند؟»

كه خواب از چشمان كودك دزدید؟ باید بدانم.

اگر به چنگم‏بیفتد درس خوبى به او خواهم‏داد.

به عشق تو ایمان دارم

به آشیانش شبیخون خواهم‏زد كه ببینم خواب‏هاى دزدى را كجا انبارمى‏كند.

همه را غارت كرده به خانه مى‏آورم.

دو بالَش را سخت مى‏بندم و كنار رودخانه رهاش‏مى‏كنم كه با یكى نى در میان جگن‏ها و نیلوفرهاى آبى، به‏بازى، ماهى‏گیرى‏كند.

شامگاهان كه بازار برچیده شود و كودكان روستا در دامان مادران‏شان بنشینند، آن‏گاه مرغان شب ریشخندكنان در گوش او فریادمى‏كنند:

«حالا خواب كه را مى‏دزدى؟»

ترجمه ع.پاشایی

در سکوت شب

به عشق تو ایمان دارم

پنداشتم، سفرم پایان گرفته است،

به‌غایتِ مرزهای توانایی‌ام رسیده‌ام.

سد کرده است راه مرا،

دیواری از صخره‌های سخت.

تاب و توان خود از دست داده‌ام

و زمان، زمانِ فرورفتن

در سکوتِ شب است.

اما ببین، چه بی‌انتهاست خواهش تو در درون من.

و اگر واژه‌های کهنه بمیرند در تنم،

آهنگ‌های تازه بجوشند از دلم؛

و آنجا که امتدادِ راه‌ِ رفته،

گُم شود از دیدگان من،

باری چه باک، رخ می‌نماید،

گسترده و شگرف، افق تازه‌ای در برابرم

ترجمه خسرو ناقد

*به مناسبت تولد رابیندرات تاگور

مطالب مرتبط:

نگهبان بزرگ هند

رابیند رانات تاگور

خدا هنوز از انسان نا امید نشده!

گفتگو با خدا

مرغان آواره

ترجمه و تاثیر شعر فارسی در شبه قاره

جواب سوال را در اینجا بیابید!

تهیه و تنظیم برای تبیان : زهره سمیعی - بخش ادبیات تبیان