درباره تاریخ دیوانگی
شما اسمتان را می دانید، و این که با چه کسانی خویشاوندید. می توانید اولین معلم دوره ابتدایی تان را به یاد بیاورید و عشقی که شما را با همسرتان پیوند داد. افتخاراتی به دنبال خودتان یدک می کشید که جایگاه اجتماعی تان را تعیین می کند و برای خودتان حقوقی قائلید: مثل این که دوست ندارید کسی جلو در خانه تان زباله بگذارد یا روی بدنه ی ماشین تان خط بیاندازد.
با این حال تصور کنید که اطرافیان شما یکسره همه چیز را انکار کنند. همسرتان غریبی کند، همکارانتان شما را به جا نیاورند و از محل کار بیرون بیاندازند حتی بگویند که شما اسم و هویت دیگری دارید و به شما مدارکی را نشان بدهند که ادعایشان را اثبات کند.
کافی است گروهی از مردم واقعیت های ذهنی ما را انکار کنند تا دنیا با ما غریبه بشود. دنیا برای این غریبگی نسبتی را تعریف می کند به نام دیوانگی.
یادم تو را فراموش
شاتر آیلند آخرین اثر مارتین اسکورسیزی به همین اندازه مبهم و گیج کننده است. این گیجی به این زودی ها بیننده را رها نمی کند و بعد از دیدن فیلم سوال های متعددی جمجمه ی او را نشانه می رود.
بیننده شاتر آیلند در یک فضای وحشی و جنون آمیز با لئوناردو دی کاپریو همراه می شود. دی کاپریو در نقش یک مارشال (بازرس ارشد) به همراه همکارش چاک وارد جزیره ای می شوند که در آن دیوانگان تحت تدابیر شدید امنیتی نگهداری می شوند.
این دو بازرس پلیس برای تحقیق درباره فرار یکی از بیماران آسایشگاه به شاتر آیلند فرستاده شده اند. ویژگی اصلی بیماران آسایشگاه این است که همه بر اثر جنون دست به جنایت زده اند و به همین منظور از جامعه طرد شده اند و در این آسایشگاه نگهداری می شوند. ضمنا تدی دانیلز انگیزه دیگری هم از سفر به این جزیره دارد؛ او طی تحقیقاتش متوجه شده که احتمالا قاتل همسرش در این جزیره نگهداری می شود.
تدی دانیلز (دی کاپریو) با ورود به جزیره احساس می کند که پزشکان و مدیران آسایشگاه، واقعیت را کتمان می کنند و چیزهایی را از او مخفی می کنند ضمن این که مهمترین شاهد این ماجرا (پزشک معالج بیمار) از جزیره خارج شده. تدی که از رفتار تهدید آمیز مدیران آسایشگاه احساس خطر می کند تصمیم می گیرد فردای همان روز جزیره را ترک کند و گزارشی درباره پنهانکاری مسئولان آسایشگاه به مقامات بدهد اما در طول شب همسرش در خواب به او می گوید که قاتلش در همین جزیره است. تدی با پذیرفتن این فرضیه به قسمت های مختلف جزیره سرک می کشد در حالی که مدام در توهماتش همسرش را با سه کودک مرده می بیند...
بازرس در تحقیقاتش متوجه نوعی بدرفتاری و شکنجه بیماران می شود او کشف می کند که بیمار فراری، یکی از پزشکان بیمارستان بوده است که به دلیل مخالفت با روش های کنترل بیماران، به عنوان یک بیمار در جزیره حبس شده است و به این ترتیب دلیل فرار این بیمار برای او آشکار می شود.
بینندگان این فیلم در پایان هیچ گاه نخواهند فهمید که آیا تدی دانیلز واقعا مارشالی بوده که به این جزیره آمده تا از راز فرار یکی از بیماران پرده بردارد یا واقعا خودش یکی از بیماران جزیره بوده که به دلیل قتل همسرش به این آسایشگاه انتقال داده شده است
تدی فهمیده خطر در کمین اوست و هر لحظه ممکن است که او هم به سرنوشت پزشک فراری دچار شود لذا مترصد پیدا کردن فرصتی برای فرار می شود این در حالی است که لرزش دست، سردرد عصبی و حالت های توهمی او شدت می یابد. پزشک فراری به او می گوید که احتمالا از طرف مسئولان جزیره مسموم شده است و این حالات او در طول 48 ساعت به سرعت تشدید می شود ...
تدی دچار سردرد شدید میگرنی است و از زمان سوار شدن به کشتی تا ورود به جزیره این سردرد تشدید می شود تا این که پزشکان جزیره مجبور به بستری کردن او می شوند. تدی تحت درمان قرار می گیرد در حالی که هیچ اعتمادی به داروهایی که برای او تجویز می شود ندارد...
معمولا تماشاگران فیلم های سینمایی به فیلم های سرراست و خالی از ابهام عادت دارند و علاقمندند که پایان بندی فیلم پاسخگوی تمام ابهامات ذهنی آن ها درباره فیلم باشد اما شاترآیلند از این قاعده خارج است. بینندگان این فیلم در پایان هیچ گاه نخواهند فهمید که آیا تدی ویلیامز واقعا مارشالی بوده که به این جزیره آمده تا از راز فرار یکی از بیماران پرده بردارد یا واقعا خودش یکی از بیماران جزیره بوده که به دلیل قتل همسرش به این آسایشگاه انتقال داده شده است...!
غریبه سوزی
حقیقت وجود تدی چیست؟ آیا او یک مارشال است یا یک جنایتکار روانی؟ گفتیم که اهمیت ندارد. شاتر آیلند درباره تدی نیست چرا که او هویتی ندارد. از نگاه کارگردان شاتر آیلند این حاکمان جزیره هستند که تعیین می کنند تدی چه باید باشد. در اندیشه ی (مارتین اسکورسیزی) کارگردان فیلم؛ قدرت ، حقیقت را تعیین می کند و این همان حرف میشل فوکو است که در کتاب تاریخ دیوانگی می گوید.
پرسش اساسی از نگاه فوكو این است كه چه كسى براى ما تصمیم مىگیرد، چه كسى نمىگذارد ما فلان كار را انجام بدهیم یا انجام ندهیم، چه كسى حركات و فعالیتهاى ما را برنامهریزى مىكند، چه كسى ما را وادار به زندگى كردن در فلان محل مىكند، در حالى كه ما در جاى دیگر كار مىكنیم. و نهایتا به عقیده وى مسئله این نیست كه قدرت به دست چه كسى اعمال مىشود، بلكه مهم این است كه بدانیم این قدرت چگونه و با چه مكانیسمى اعمال مىشود!
بعد از این فوکو به سراغ روش های اعمال محدودیت، کنترل قهری و شکنجه می رود او نهادهایی را بررسی می کند که سیستم های کنترل را طراحی و اجرا می کنند، در این رابطه از جزامخانه ها و دارالمجانین اروپا یاد می کند.
در اروپای قرون وسطی، بیماران روانی موجوداتی نفرین شده تلقی می شدند که شیطان در روح آن ها حلول کرده است، بنابر این دیوانگان را سوار بر کشتی کرده و از روی آب عبور می دادند تا ظلمت شیطان به وسیله نور و طهارت آب از آن ها گرفته شود، بیماران روانی در این سفر دریایی، یک به یک به درون آب ریخته می شدند تا جامعه از آلودگی گناه و نفرین پاک شود!
(به یاد بیاورید سکانس ابتدایی فیلم را که تدی و چاک سوار بر کشتی از روی دریا گذشتند. در همین اثنا بود که سردردهای عصبی و حالات وهم انگیز تدی دیده می شود)
بیمارانی که در خانه امکان نگهداری آنها موجود نبود و مدت ها از طرف جامعه طرد شدند و با تازیانه و سنگ مورد هجوم قرار گرفتند یا در مراسم ویژه ای سوزانده می شدند
حوالی قرن پانزدهم میلادی بود که مرگ سیاه و جذام دیگر برای اروپایی ها ترسی نداشت و با کشف روش های مقابله با این بیماری، جذام خانه ها از جمعیت خالی شدند اما بعد از مدتی بالاخره این ساختمانها کاربردشان را پیدا کردند. بیماران روانی و غریبه هایی که اروپایی ها دیوانه می خواندند در این دژها و ساختمان های مستحکم نگهداری شدند. جذامخانه هایی که اکنون به دارالمجانین تغییر کرده بودند توانستند مشکل ساماندهی و جمع آوری بیماران روانی صعب العلاج را انجام دهند. بیمارانی که در خانه امکان نگهداری آنها موجود نبود و مدت ها از طرف جامعه طرد شدند و با تازیانه و سنگ مورد هجوم قرار گرفتند یا در مراسم های خاصی سوزانده می شدند.
دیوانگان در این بیمارستان های روانی تحت کنترل شدید نظام حاکم بر آسایشگاه بودند و به نوعی در این اماکن زندانیانی به حساب می آمدند که باید مطیع و تابع فرامین روسا می شدند.
در شرایط وخیم اقتصادی این بیماران روانی بودند که در کارخانه های مجاور آسایشگاه ها چرخ اقتصاد اروپا را به گردش در می آوردند و زیر بار مشاغل سخت و زیانبار تلف می شدند.
در ادامه روند مطیع سازی به نوعی نظام تادیب و تربیت مدرن نزدیک می شویم. در همین راستا سربازخانه ها، مدارس شبانه روزی و کارخانه هایی پدید می آید که ازهمین سیستم حاکم بر دارالمجانین استفاده می شد. این مدارس مذهبی شبانه روزی و کارخانه های چند شیفته پیش از قرن 18 میلادی هیچ گاه سابقه نداشته است...
ظاهرا از فیلم دور شدیم اما فهم این موضوعات ما را به نکته های عمیقی درباره نوع نگرش کارگردان شاتر آیلند می رساند.
در وافع همانطور که فوکو با بررسی تاریخ دیوانگی به نظام های سیاسی اقتدارگرا و کنترلگر می رسد کارگردان شاتر آیلند هم قصدی جز نقد نظام های سیاسی موجود ندارد و این جزیره تنها یک استعاره از جهانی است که بشر مدرن پیرامون خود ساخته است.
فانوسی برای گمراهی
بیماران شاتر آیلند در یک جزیره نظامی در دهه پنجاه میلادی محبوس هستند. برای مطیع و منقاد شدن این بیماران مسئولان یبمارستان سعی در اعمال روش های درمانی جدید دارند اما در جایی که بیمار نافرمانیش را ادامه می دهد از روش های خشن مانند شکنجه و حتی برداشتن بخشی از مغر بیمار استفاده می شود.
در شاتر آیلند فانوسی دریایی وجود دارد که عمل جراحی روی مغز بیماران در این فانوس صورت می گیرد و به این ترتیب فانوس دریایی که نماد هدایت است (همچنان که عقل منشأ هدایت بشری است) محلی می شود برای از بین بردن اراده بیماران. استفاده از این فانوس قطعا عملی تعمدی از سوی کارگردان بوده که نباید از نگاه تیزبین تماشاگران پنهان بماند.
تا اینجا هر چه نوشتم مقدمه بود اما الآن به نظرم می رسد انتخاب فیلمی مثل شاتر آیلند برای نقد یک دیوانگی باشد. بخش های زیادی از این فیلم همچنان ناگفته مانده و این مطلب تنها کلیدی است برای ورود به فضای پر ابهام مارتین اسکورسیزی کارگردان این فیلم. اگر در جایی خواننده محترم مجبور شد قدری از فضای سینمایی فاصله بگیرد عذر خواهی می کنم.
بقیه حرف باشد برای وقت دیگر.
نویسنده: لقمان یدالهی- تبیان