تبیان، دستیار زندگی
یکی از سرگرمی هایی که در نزد شاهان و شاهزادگان و جنگاوران موجب تجدید قوا و تمدید نشاط می گشته ، پرداختن به نخجیر و شکار بوده است که کوه و بیابان و نخجیرگاه محل جولان و تاخت و تاز صیادان خون آشام شده و شیران و ببران درنده و گوران و غزالان رمنده ...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

آیین شکار کردن

آیین ها و آداب کهن در داستان سیاوش

آیین اول : آیین تشخیص گنه کاران و خطا کاران

آیین دوم: آیین سوگواری

آیین سوم :
شاهنامه

یکی از سرگرمی هایی که در نزد شاهان و شاهزادگان و جنگاوران موجب تجدید قوا و تمدید نشاط می گشته ، پرداختن به نخجیر و شکار بوده است که کوه و بیابان و نخجیرگاه محل جولان و تاخت و تاز صیادان خون آشام شده و شیران و ببران درنده و گوران و غزالان رمنده و پرندگان خوش الحان هدف نیزه وتیر و کمان و کمند نخجیرگران شده ودر خاک سیاه تیره بختی ونگون ساری مبتلا می غلتیدند. گویا در دربار حکومت شاهان و امیران ایران رسم و آیین بر آن بوده است که آنگاه خاطر عالی و خجسته سلطان اعظـم و بـزرگـان دربـار را غبـار محنـت و انـدوه مکــدّر می ساخـت ، به نخجیـر و شکـار می پـرداختنـد و بـا ریختـن خـون رمنـدگـان و چـرنـدگـان بیچـاره گـرد رنج و پریشانی ازدل می زدودند.

در روزگاران گذشته در بین مردمان پیشین ، نخجیر و شکار آداب و قوائد ویژه ای داشته است . به عنوان نمونه غزالان خرد و آهوان بچه دار را به دام کمند خود گرفتار نکرده و در پی آزار آن بر نمی آمدند. نحوه صید کردن نیز در میان صیّادان متنوّع و متفاوت بوده وعده ای با به دام انداختن و به کمند بستن و بعضی نیز با پرتاب تیر و نیزه وبرخی با یوزان وبازان و سگان به شکار و صید می پرداختند. قصد شکار شاهان و بزرگان همواره با حشمت و جاه فراوان همراه بوده و در رکاب همایونی امیران معظم ، یلان جنگجوی و رزمجویان نامجوی و بسیاری دیگر از ندیمان وملازمان نیز موکب سلطانی را همراهی می نمودند. پادشاهان و پهلوانان ایرانی اغلب به این کار تمایل داشته و با صید و شکار حیوانات و با گلاویز شدن با شیران درنده و کشتن آنها اعجاب و تحسین همگانی بر خود وا می داشتند. نخجیر کردن رستم، سیاوش ، بهرام گور، بیژن، توس ، گیو، گودرز ، گشتاسب ، زواره و ... در شاهنامه حکیم ابوالقاسم فردوسی، ارزش و اهمیّت و نیز میزان توجه گذشتگان را به این امر روشن می سازد.

سیاوش قهرمان بد فرجام شاهنامه که به قصد شکار با سپاه خود به صحرا تاخته است ، با دیدن گوری چون باد از میان سپاه دمیده و با گذر از فراز و نشیب بیابان با ضربت شمشیری مرگ آور ، گور را به دو نیم افکنده ، چنان که دو نیمه را جزئی فزونتر یا فروتر از دیگری نگشت.

سیاوش به دشت اندرون گـور دید
چو بـاد از میان سپـه بر دمید
سبک شد عنان و گران شر رکیب
همی تاخت اندر فراز و نشیب
یکی را به شمشیـر زد به دو نیـم
دو دستش ترازو و بدگور سیم
به یک جـو ز دیگر گـرانتـر نبـود
نظـاره شـد آن لشکر شاه زود
سیـاوش همیـدون بـه نخجیـربــور
همی تاخت وافکند دردشت گور
به غاروبه کوه وبه هامون بتاخت
به شمشیروتیروبه نیزه بیاخت

در آغاز داستان سیاوش ، سخن از شکار توس و گیو و گودرز است که به همراه خود بازی را نیز به نخجیر برده اند.

چنین گفت مؤبد که یک روز توس
بدانگه که برخاست بانگ خروس
خود و گیو و گودرز و چندی سوار
بــرفتنـــد شــاد از در شهـــریـــار
به نخجیـر گـوران به دشـت غـوی
ابا بـاز و یـوزان نخجیـر جـوی
فـــراوان گــرفتنــــد و انـداختنـــــد
علـوفـه چهـل روزه را ساختنــد

و روزی رستم یل پر توان و نام آور ایران زمین برای نخجیر به نخجیر گاهی در مرز تورانیان می رود و در میان بیشه زار ، گوری از بین گوران انداخته و در آتش سوزان بریانش نموده و به دندان حرص و چنگ اشتیاق هفت اقلیم گور از هم دریده و پس آنگه در خـواب و استـراحت به روی خـویـش می گشــاید و چون سـر از بالیـن شیـرین خواب فرازمی نماید اثری از رخش پر خروش نمی یابد و در جستجوی رخش بی نظیر سر از دیار سمنگان برآورده و اسب خود از ایشان می طلبد.

داستان شکار بهرام و انداختن شیران و صید گوران بر یاد و خاطر همگان جاریست. روزی بهرام کنیزکی را که اشتیاق و دلبستگی بی حد بدو داشت ،همراه خود به شکار گاه برده و در آن شگار گاه مرالان و آهوان فراوان می بینند که ناگاه دو گوزن مادینه و نرینه از مقابل ایشا ن به تگ می گذرند و کنیزک خوب چهر از بهرام می خواهد که به تیر شاخ از گوزن نر زدوده وشاخی دگر بر سر گوزن ماده نهد و بهرام به چابکی به تیر سهمگین شاخ از گوزن نر گرفته و به تیری دگر شاخی آهنین بر سر گوزن ماده بر آورد :

به پیش اندر آمدش آهـو دو جفت
جـوانمـــرد خنــدان به آزاده گفت
که ای ماه من چون کمان رابه زه
بـرآرم بـه شسـت انـدر آرم گـره
کدام آهـو افکنـده خـواهـی به تیـر
 که مـاده جـوانسـت وهمتـاش پیر
بـدو گفـت آزاده کـــای شیـر مـرد

به آهــو نجـوینــد مـــردان نبــرد

تو آن مـاده را نـرّه گـردان به تیر

 شــود مــاده از تیـر تو نـرّه پیــر

از آن پس هیـون را بـرانگیـز تیز
چـو آهــو ز چنـگ تـو گیـرد گریز
کمان مهـره انداز تا گوش خویش
نهد همچنان خواربردوش خویش
کمـان را بـه زه کـرد بهــرام گــور
بر انگیخـت از دشـت آرام شــور
دوپیکان به ترکش یکی تیرداشت
به دشت اندرون بهر نخجیر داشت
هم آنگه چو آهـو شد انـدر گـریـز
سپهبــد سـروهـای آن نـــرّه تیـز
به تیـر دو پیکـان ز سر بر گرفت
کنیـزک بـدو مـانـد انــدر شگفــت
هم اندرزمان نرّه چون ماده گشت
سرش زان سروی سیه ساده گشت
همـان در سـروگـــاه مــاده دو تیـر
بـزد همچنـان مــرد نخجیــر گیــر
دو پیکان به جای سرو در سـرش
به خون انـدرون لعـل گشته برش
هیـون را سوی جفـت دیگـر بتاخت
به خمّ کمان مهره درمهره ساخت
به گـوش یکـی آهــــو انــدر فگنـد
پسنــد آمــد و بــود جــــای پسنــد
بخـاریــد گــوش آهـــو انـدر زمـان
به تیـــر انـــدر آورد جـادو کمـان
سروگوش و پایش به پیکان بدوخت
بـدان آهـو آزاده را دل بســـوخت

ناگفته نماند که برخی شاهان و بزرگان که میل شکار می کردند ،دیگران تمهید شکار فراهم آورده و شاهان فقط عزم نواخت تیر یا پرتاب نیزه می نمودند و آنگـاه همـراهـان نیـز از روی تــزوّر لب به تحسیـن و آفرین وی گشوده و از صله و پاداش آنان بهره مند می گشتند. و در مقابل برخی از شاهان و شاهزادگان نیز به حقیقت شجـاع و جسـور بـوده و در دلیـری و جسـارت و حتـی در شکــار گـوی سبقـت از دیگران می ربودند.

ادامه دارد ...

رضا قاسم زاده

تهیه و تنظیم برای تبیان : زهره سمیعی - بخش ادبیات تبیان