تبیان، دستیار زندگی
روزی بود، روزگاری بود. زمستان بود و هوا سرد. مردی ثروتمند با نوكرش توی اتاقی گرم نشسته بود. مرد كه آماده می شد به میهمانی برود، با خودش گفت: «نمی دانم برف و باران می بارد یا نه. اگر باران ببارد، باید لباس مناسب تری بپوشم.»
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

دم گربه نیم ذرع است

روزی بود، روزگاری بود. زمستان بود و هوا سرد. مردی ثروتمند با نوكرش توی اتاقی گرم نشسته بود. مرد كه آماده می شد به میهمانی برود، با خودش گفت: «نمی دانم برف و باران می بارد یا نه. اگر باران ببارد، باید لباس مناسب تری بپوشم.»

بعد رو به نوكرش كرد و گفت : «آهای پسر! بلند شو برو ببین باران می بارد یا نه!»

نوكر كه خیلی تنبل بود و نمی خواست از اتاق گرم بیرون برود، به اربابش گفت: «بیرون رفتن نمی خواهد. گربه مان الان از بیرون آمده است. به پشت گربه دست بكش، اگر خیس باشد، باران می بارد، و اگر خشك باشد،باران نمی بارد.»

ارباب كه دید نوكر راحت طلب و تنبل به حرفش گوش نداده است، ناراحت شد و دنبال بهانه ای گشت تا هر طور شده نوكرش را از اتاق بیرون كند .

ناگهان چشمش به تكه ای پارچه افتاد. به نوكرش گفت: « من باید دو ذرع از این پارچه را امروز برای میزبانم ببرم. برو وسیله ای را كه با آن پارچه هایمان را اندازه می گیریم بیاور تا به اندازه ی دو ذرع از این پارچه ببرم.»

نوكر كه هنوز دلش نمی خواست از جای خود تكان بخورد به اربابش گفت: «با همان دم گربه پارچه را اندازه بگیر.من بارها دم گربه را اندازه گرفته ام، درست نیم ذرع است. چهار تا دم گربه می شود دو ذرع. »

ارباب دیگر حسابی عصبانی شد و به سر نوكر داد زد :«لااقل برو سنگ یك منی را بیاور تا با آن گندم ها را وزن كنم و برای آسیاب بفرستم.»

گندم

نوكر، پیش خودش گفت: «كارم ساخته است. اگر گندم را وزن كند، توی كیسه می ریزد و در این هوای سرد به من می گوید گندم را به آسیاب ببرم. كم بود جن و پری، یكی هم از دیوار پرید. باید هر طوری شده از این تصمیم پشیمانش كنم.»

پس رو به اربابش كرد و گفت: «ارباب! حالا كه آرد داریم در ضمن، نیازی به آوردن سنگ یك منی نیست. من گربه را بارها كشیده ام. درست یك من است. از گربه به جای سنگ یك منی استفاده كن.»

ارباب گربه را از اتاق بیرون انداخت و گفت: «این هم از گربه، حالا برو هم سنگ یك منی را بیاور، هم وسیله ی اندازه گیری پارچه را ، هم ببین باران می بارد یا نه. زود بیا كه باید گندم ها را به آسیاب ببری».

نوكر تنبل دیگر چاره ای جز برخاستن از جا، و بیرون رفتن از اتاق گرم نداشت.

از آن به بعد، وقتی بخواهند از تنبلی کسی حرف بزنند و بگویند که برای انجام ندادن کاری هزار بهانه می آورد، می گویند: «برای او دم گربه نیم ذرع است. »

                                                                                                                        ضرب المثل _مصطفی رحماندوست

گروه کودک و نوجوان سایت تبیان

مطالب مرتبط

آنقدر بپز، که بتوانی بخوری!

ضرب المثل های آلمانی

ضرب المثل های آفریقایی،هندی و مراکشی

ضرب المثل های انگلیسی و اسپانیایی

ضرب المثل های چینی

ضرب المثل های جهانی

آن قدر باد کرده که می‏ترسم بترکد.

شیطان بیدارمان کرد

آن ریشی را که گرو می‏گیرند، این نیست.

آمد ثواب کند،کباب شد

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.