تبیان، دستیار زندگی
یکی بود یکی نبود غیراز خدا هیچ کس نبود. در جنگلی زیبا فیلی زندگی می کرد که از بقیه ی فیل ها تمیزتر بود. این آقا فیل قصه ی ما روی چمن ها می نشست و بازی بقیه ی فیل ها را نگاه می کرد. آقا فیله پیش خودش می گفت : چرا این فیل ها خودشون را این قدر کثیف و گلی می
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

قصه ی فیل تمیز

یکی بود یکی نبود غیراز خدا هیچ کس نبود. در جنگلی زیبا فیلی زندگی می کرد که از بقیه ی فیل ها تمیزتر بود. این آقا فیل قصه ی ما روی چمن ها می نشست و بازی بقیه ی فیل ها را نگاه می کرد. آقا فیله پیش خودش می گفت : " چرا این فیل ها خودشون را این قدر کثیف و گلی می کنند! خیلی وحشتناکه! "

آقا  فیله همیشه  عادت داشت قبل از این که روی چمن بشینه تک تک علف ها را تمیز کنه و یا قبل از این که زیر سایه ی درختی بشینه درخت را خوب تکان بده تا برگ های خشک آن بریزه. او همیشه جایی غذا می خوره که باد شن و ماسه را روی غذای او نریزه.

یک روز صبح هوا ابری شده بود و ابرها سیاه و سیاه تر می شدند تا این که اولین قطره ی باران روی آقا فیله ریخت. آقا فیله خیلی زود زیر صخره ای بزرگی قایم شد. کم کم قطره های باران زمین را گلی کردند.

آقا فیله با خودش گفت: " چقدر وحشتناکه، حالا چطوری به خونه برگردم. " آقا فیله هی خودش را عقب می کشید تا پاهایش به گل و لجن نخوره.

ابر

باران تند و تند می بارید. به زودی باران به پاهای آقا فیله رسید. آقا فیله گفت « باید از اینجا برم بیرون. تازه امروز ناخن ها م  رو تمیز کردم. » همه ی حیوانات جنگل به بالای تپه رفتند. وقتی آقا فیله دید که آب رودخانه بالا اومده، اونم مثل بقیه ی حیوونا به بالای تپه رفت.

حیوونا از صبح تا شب با هم حرف می زدند چون می ترسیدند که سیل بیاد و همه ی اونارو با خودش ببره. حیوونای کوچکتر زیر گوش های آقا فیله قایم می شدند تا بارون اونارو خیس نکنه.

فردا صبح وقتی حیوونا بیدار شدند. دیگه بارون نمی اومد. همه ی حیوونا خیلی کثیف شده بودند حتی آقا فیله هم سرتا پاش گلی شده بود. آقا فیله خودش رو به تنه ی درخت می زد تا گل و خاک  از روی بدنش جدا بشه. آقا فیله گفت " من دیگه نمی تونم اینجا بمونم. من خیلی کثیف و گلی شدم.

آقا فیله می خواست به آبشار بره تا همه ی بدنش رو خوب بشوره. اون از روی سنگ ها و چمن ها حرکت می کرد تا بیشتر گلی نشه. در راه بقیه ی حیوونا رو دید. آن ها هم خیلی گلی شده بودند. "

زیر آبشار حوضچه ای از آب تمیز بود. آقا فیله وارد این حوضچه شد و زیر آبشار رفت. همه ی گل و لجن از بدن آقا فیله پاک شد. آقا فیله گفت: " آخ  جون از دوباره تمیز شدم. " وقتی آقا فیله می خواست از آبشار بیرون بیاد، یک دفعه مقدار زیادی آب گلی روی سرش ریخت. آقا فیله تندی از آبشار بیرون اومد. اون خیلی ناراحت و عصبانی شده بود.

آقا فیله ناراحت و عصبانی به سمت رود خونه رفت و دید اونجا حیوونای دیگه روی هم آب می باشند. یک خانم کرگدن بلند گفت " آقا فیله تو هم بیا "

خانم کرگدن خیلی تمیز شده بود.

آقا فیله هم توی رودخونه رفت و خودشو خوب شست. آقا فیله با خرطومش آب روی گردن زرافه پاشید و خوب اونو تمیز کرد و به بقیه ی حیوونا هم کمک کرد.

از اون به بعد آقا فیله با حیوونای دیگه به رودخونه می رفت و آب بازی می کرد و دیگه از گلی شدن هم نمی ترسید.

گروه کودک و نوجوان سایت تبیان_ترجمه و تنظیم:نعیمه درویشی

مطالب مرتبط

در ساحل

مداد

کفش های بهار

عیدت مبارک

تومی بینی ؟

یکی بود یکی نبود

همه ی ما،یعنی خانه

آرزوی مورچه ی قرمز

موش کوچولوی گرسنه

قوقولی قوقو

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.