قصه ی فیل تمیز
![](https://img.tebyan.net/big/1389/02/20100427144824898_200b.jpg)
یکی بود یکی نبود غیراز خدا هیچ کس نبود. در جنگلی زیبا فیلی زندگی می کرد که از بقیه ی فیل ها تمیزتر بود. این آقا فیل قصه ی ما روی چمن ها می نشست و بازی بقیه ی فیل ها را نگاه می کرد. آقا فیله پیش خودش می گفت : " چرا این فیل ها خودشون را این قدر کثیف و گلی می کنند! خیلی وحشتناکه! "
آقا فیله همیشه عادت داشت قبل از این که روی چمن بشینه تک تک علف ها را تمیز کنه و یا قبل از این که زیر سایه ی درختی بشینه درخت را خوب تکان بده تا برگ های خشک آن بریزه. او همیشه جایی غذا می خوره که باد شن و ماسه را روی غذای او نریزه.
یک روز صبح هوا ابری شده بود و ابرها سیاه و سیاه تر می شدند تا این که اولین قطره ی باران روی آقا فیله ریخت. آقا فیله خیلی زود زیر صخره ای بزرگی قایم شد. کم کم قطره های باران زمین را گلی کردند.
آقا فیله با خودش گفت: " چقدر وحشتناکه، حالا چطوری به خونه برگردم. " آقا فیله هی خودش را عقب می کشید تا پاهایش به گل و لجن نخوره.
باران تند و تند می بارید. به زودی باران به پاهای آقا فیله رسید. آقا فیله گفت « باید از اینجا برم بیرون. تازه امروز ناخن ها م رو تمیز کردم. » همه ی حیوانات جنگل به بالای تپه رفتند. وقتی آقا فیله دید که آب رودخانه بالا اومده، اونم مثل بقیه ی حیوونا به بالای تپه رفت.
حیوونا از صبح تا شب با هم حرف می زدند چون می ترسیدند که سیل بیاد و همه ی اونارو با خودش ببره. حیوونای کوچکتر زیر گوش های آقا فیله قایم می شدند تا بارون اونارو خیس نکنه.
فردا صبح وقتی حیوونا بیدار شدند. دیگه بارون نمی اومد. همه ی حیوونا خیلی کثیف شده بودند حتی آقا فیله هم سرتا پاش گلی شده بود. آقا فیله خودش رو به تنه ی درخت می زد تا گل و خاک از روی بدنش جدا بشه. آقا فیله گفت " من دیگه نمی تونم اینجا بمونم. من خیلی کثیف و گلی شدم.
![](https://img.tebyan.net/big/1389/02/2010042714482586_201b.jpg)
آقا فیله می خواست به آبشار بره تا همه ی بدنش رو خوب بشوره. اون از روی سنگ ها و چمن ها حرکت می کرد تا بیشتر گلی نشه. در راه بقیه ی حیوونا رو دید. آن ها هم خیلی گلی شده بودند. "
زیر آبشار حوضچه ای از آب تمیز بود. آقا فیله وارد این حوضچه شد و زیر آبشار رفت. همه ی گل و لجن از بدن آقا فیله پاک شد. آقا فیله گفت: " آخ جون از دوباره تمیز شدم. " وقتی آقا فیله می خواست از آبشار بیرون بیاد، یک دفعه مقدار زیادی آب گلی روی سرش ریخت. آقا فیله تندی از آبشار بیرون اومد. اون خیلی ناراحت و عصبانی شده بود.
آقا فیله ناراحت و عصبانی به سمت رود خونه رفت و دید اونجا حیوونای دیگه روی هم آب می باشند. یک خانم کرگدن بلند گفت " آقا فیله تو هم بیا "
خانم کرگدن خیلی تمیز شده بود.
آقا فیله هم توی رودخونه رفت و خودشو خوب شست. آقا فیله با خرطومش آب روی گردن زرافه پاشید و خوب اونو تمیز کرد و به بقیه ی حیوونا هم کمک کرد.
از اون به بعد آقا فیله با حیوونای دیگه به رودخونه می رفت و آب بازی می کرد و دیگه از گلی شدن هم نمی ترسید.
مطالب مرتبط
![مشاوره](https://img.tebyan.net/ts/persian/QuestionArticle.png)