تبیان، دستیار زندگی
اكنون بر بنیاد این مقدمه می ‌پردازیم به شعر سهراب سپهری تا ببینیم چه میزان از آثار او با معیاری كه در پیش نهاده ‌ایم همخوانی دارد و آیا می‌ توان همه آنچه را در دفترهای وی گرد آمده شعر دانست؟ تردیدی نیست كه غالب تراوشات ذهنی وی وجهی از شعر دارند ولی برخی..
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

شاعران وارث آب و خرد و روشنی اند

نقد و بررسی تطبیقی شعر سپهری

شاعران وارث آب و خرد و روشنی اند

برای آن كه بتوان در مورد شعر هر شاعری به درستی سخن گفت، لازم است ابتدا تعریفی از شعر ارائه شود تا براساس آن معیار به نقد و بررسی سروده ‌های وی پرداخت. بنابراین لازم است كه نخست بدانیم شعر چیست؟

شعر، به خلاف آنچه می‌ نمایانند نه تنها تعریف پیچیده‌ ای ندارد، بلكه معنایش بسیار روشن است و آن عبارت است از «احساس و اندیشه ظریفی كه به صورتی موزون بیان می ‌شود.» برای آن كه بتوان كلامی را شعر گفت آن كلام باید دارای وزن باشد، زیرا وزن و موزون بودن یكی از پایه ‌های اصلی شعر است، چنان كه موزونی، صفت اصلی سرو است، در غیر این صورت درختی می ‌شود مانند دیگر درخت‌های كوتاه و بلند و پهن و نازك و گاه بی ‌قواره. این وزن در هر صورت لازم است، خواه براساس افاعیل عروضی مورد نظر شمس قیس در المعجم باشد یا آهنگی باشد كه در پیوند كلمات احساس می ‌شود.

عامل دیگر شعر مضمون و اندیشه است. ولی آنچه اندیشه و مضمونی را شعر می‌ سازد وزن است زیرا اندیشه و مضمون در نثر نیز هست، مثل صدا كه از برخورد دو چیز حاصل می‌ شود، هر كسی می ‌تواند وسیله ‌ای موسیقایی را به صدا در آورد، ولی زمانی می ‌توان آن صدا را موسیقی اطلاق كرد كه دارای ریتم و آهنگ باشد. اگر این اصل را از موسیقی حذف كنیم و به آن اعتبار ندهیم در آن صورت به عدد آدمیان روی زمین نوازنده خواهیم داشت. چنین است شعر كه اگر ریتم، آهنگ و وزن را از آن برداریم آنگاه پاسبان ها همه شاعر می ‌شوند.

بنابراین شعر كلامی است «با» وزن و نثر كلامی است «بی» وزن، یعنی آن یك چیزی بیش از این یك دارد. البته شعر گفتن به زبان فارسی كه ذاتاً زبانی آهنگین است و بسیاری از جملات معمولی روزانه آن را می ‌توان به آسانی در یكی از بحرهای عروضی جای داد، كار دشواری نیست، بخصوص اگر آن شعر در وزن نیمایی و به شكل جدید باشد. آنچه گفته شد دو پایه اصلی شعر است، بعد از آن هرچه درباره شعر گفته شود تعاریفی است كه برای كاملتر شدنش در نظر می‌ گیرند. تردیدی نیست كه بیت معروف ابوحفض سعدی:

آهوی كوهی در دشت چه گونه دودا / او ندارد یار بی‌یار چه گونه بود!

كه رضا قلی ‌خان هدایت او را در مجمع‌ الفصحا نخستین شاعر زبان فارسی می‌ داند، البته شعر است، زیرا نه تنها دارای وزن است بلكه اندیشه ‌ای ظریف و معطوف به یكی از تفكرات بنیادی ارسطو كه انسان را حیوان اجتماعی می ‌داند در آن مطرح می ‌شود، و از سوی دیگر «تو را من چشم در راهم شبا‌هنگام» نیز شعر است، زیرا هر دو دارای اركان اصلی شعر هستند و در هر دو یك اندیشه دنبال می ‌شود. یعنی هم ابوحفض و هم نیما در پی همدل و مصاحب دلخواه خویش هستند. منتهی هر یك را باید در شرایط زمانی و مكانی آنها مورد تامل قرار داد.

سهراب سبهری

اندیشه ‌های بشری تغییر نیافته بلكه كمال یافته و بر شاخ و برگ آن اضافه شده، هسته مركزی همچنان به همان مهر و نشان است كه بود. عشق همان عشق است كه بود، نفرت همان نفرت است كه بود، جنگ همان جنگ است كه بود، انفعالات همان انفعالاتند كه بودند، خور و خواب و خشم و شهوت، همانند كه بودند، ماهیت شان تغییر نكرده. تنها چیزی كه شاعر امروز را از شاعر پیش از او متمایز می ‌سازد اسباب و ابزار بیشتری است كه گذشت زمان در اختیارش قرار داده، یعنی شاعر امروز، اگر چنین عنوانی زیبنده‌ اش باشد، دارای آگاهی ‌های بیشتری است، واژگان تازه ‌ای در اختیار دارد، از زبان صیقل خورده‌ ای بهره می ‌گیرد، با تجربه ‌های شاعران پیش از خود آشناست و می‌ تواند زیر و بم‌ های كلامی آنها را مورد تجزیه و تحلیل قرار دهد، چندان كه بسیاری از مقاصد دور و دراز خود را با تلمیحی ساده یا تضمین یا حتی به عاریت گرفتن اندیشه ‌ای بیان كند. این عوامل یا به طور مستقیم مورد استفاده قرار می‌ گیرند یا از ناخودآگاه شاعر منتقل می‌شوند.

نمونه‌ های بارز هر دو شكل تاثیرپذیری را می ‌توان در حافظ و اقبال به عیان مشاهده كرد. هر چه تسلط شاعری به شعر گذشتگان و زبان بیشتر باشد شعر او از استواری و منزلت بیشتری برخوردار می ‌شود. این كه می‌بینیم برخی از اشعار جدید از زهدان اندیشه برخی از شاعران به رغم نكته ‌های در خور تاملی كه دارند مرده به دنیا می ‌آیند و از همین رو به خلاف سروده‌ های بسیار، چهره‌ ای تقریباً معدوم یا بسیار كمرنگ دارند به دلیل عدم تسلط شان به شعر اصیل و زبان فارسی است. به قول منوچهری:

شعر ناگفتن به از شعری كه باشد نادرست / بچه نازادن به از شش ماهه افكندن جنین

برخی از این دست شاعران چندان در دایره تنگ سرایندگان جدید از نیما به بعد قرار دارند كه گاه عیناً اندیشه‌ ها، تركیبات، تشبیهات و مضامین یكدیگر را حتی بدون ذكر ماخذ نقل می ‌كنند. این كار به حدی عادی شده كه قبح آن از میان رفته است، طوری كه این خلاف مسلم را مورد تایید قرار می ‌دهند و نام آن را می ‌گذارند تاثیرات غیر مستقیم، البته چیزی به نام تاثیرات ناخودآگاه در ادبیات تطبیقی پذیرفته شده است، ولی تاثیرات غیر مستقیم هم اندازه‌ ای دارد، رونویسی و كپی ‌برداری تاثیر غیر مستقیم و الهام نیست، این را اصطلاحاً «انتحال» می‌گویند كه لفظ محترمانه «سرقت ادبی» است.

اكنون بر بنیاد این مقدمه می ‌پردازیم به شعر سهراب سپهری تا ببینیم چه میزان از آثار او با معیاری كه در پیش نهاده ‌ایم همخوانی دارد و آیا می‌ توان همه آنچه را در دفترهای وی گرد آمده شعر دانست؟ تردیدی نیست كه غالب تراوشات ذهنی وی وجهی از شعر دارند ولی برخی از آنها آثاری است كه به هیچ روی مشمول تعریف شعر نمی‌ شوند، زیرا نوشته‌ هایی هستند كه حتی استواری نثری محكم را هم ندارند و اگر بخواهیم تعریفی تسامح ‌آمیز از آنها به دست دهیم باید گفت چیزی در حد بحر طویل ‌اند. برای مثال در قطعه یاد بود (ص85) تمام اركان یك جمله صحیح به ترتیب قواعد دستوری در آنها مراعات شده، حال آن كه در شعر این اركان غالباً درهم ریخته می‌شود:

از نقاشیهای سهراب سپهری

«سایه دراز لنگر ساعت روی بیابان بی ‌پایان در نوسان بود. می ‌آمد و می ‌رفت، و من روی شن ‌های روشن بیابـــان تصویر خواب كوتــــاهم را می‌ كشیدم. خوابی كه گرمی دوزخ را نوشیده بـــود و در هوایش زنـــدگی‌ ام آب شد. خـــوابی كه چون پایان یــــافت من به پـــایان خودم رسید».

این قطعه به همین صورت تا یكی دو صفحه ادامه می ‌یابد و جملات به صورت كامل یا شكسته زیر هم می ‌آیند. ولی به قول نیما در این بی ‌نظمی، قاعده و نظمی نیست. یعنی اگر شما این نوشته را به عنوان شعر برای صد نفر شاعر شعر جدید كه یكی از آنها خود سپهری باشد املاء كنید، محال است این قطعه را به صورتی بنویسند كه اول بار نوشته شد.

از این نوع نوشته ‌ها در میان آثار او بسیار است، كه كاملاً از اسلوب غالب در دفتر شعرش دور می‌ شوند، مثل مرغ افسانه (ص 110)، برخورد (ص 21) و مواردی دیگر. البته نباید فراموش كرد كه او سعی دارد كلامش را موزون و دارای ریتم و آهنگ كند و حتی در بسیاری موارد قافیه ‌پردازی نمی ‌كند، ولی از آنجا كه تسلط كافی به زبان و شعر اصیل فارسی ندارد، توفیق این كار را در بسیاری موارد از دست می‌ دهد. این نقص در كار وی البته تأسف‌ آمیز است و این تأسف زمانی بیشتر می ‌شود كه مضامینی تازه و ناب در نوشته ‌هایش می‌ بینیم كه هنوز خیلی مانده تا شعر شود.

نوشته‌ هایی كه تماماً مضمون و اندیشه بكر است و گوئی فریاد می‌ كنند كه ما را به سخندان چربدست بسپرند تا ردای فاخر شعر بر ما بپوشاند.

سپهری بیش از آن كه شاعر باشد اندیشه ‌ورز، جستجو‌گر ظرایف روح انسان و صورتگر جامعه خویش است كه مجموعه این مفاهیم را با تركیب واژگانی ابتدائی و روستایی بیان می‌كند و سعی دارد آن را به شعر با تعریفی كه از آن شد نزدیك سازد.

البته در برخی موارد معدود مثل صدای پای آب، گل آینه (ص 145)، میوه تاریك (ص 180) و «آب را گل نكنیم» موفق است، ولی این توفیق را نمی ‌توان در غالب آثار او به میزان شهرتی كه كسب كرده تعمیم داد. او چنان كه می ‌دانیم اصلاً نقاش بود و در دانشكدة هنرهای تزئینی نقاشی تدریس می‌ كرد، بنابراین تأمل او در زبان و ادبیات به ‌طور طبیعی چندان نبود كه لازمه كار شاعری است. به خاطر دارم كه در یادداشت تشكر‌آمیزی به یكی از دانشجویانش كه از آشنایان من بود دو كمله «سپاسگزاری» و «خشنود» را درست ننوشته بود یعنی سپاسگزاری را با ذال و خشنود را به صورت «خوشنود» نوشته بود. این دو اشتباه را به رغم آن كه به دانشجوی او متذكر شدم، ولی عجب آن كه در كتاب او پس از چهل بار تجدید چاپ باز هم در چند جا دیده می ‌شوند كه به واسطه تكرار پیداست كه اشتباه چاپی نیست (صص 289 و 448) این موضوع را وقتی به ناشر كتاب متذكر شدم گفت: «ما عین نسخه اول را چاپ كرده‌ایم و در آن دست نمی ‌بریم.» ناشر راست می‌ گفت، زیرا در هیچ سند تاریخی نباید دست برد و اصلاحات شده سنائی كرد.

سهراب سپهری

اشكالات نگارشی و ایرادات قابل اغماض سپهری چندان است كه ذكر همه آنها میسر نیست، در اینجا فقط به برخی از آنها به عنوان نمونه اشاره می ‌شود: برای مثال در شعر نیلوفر (ص 119) می‌ گوید: «لحظه لحظه خود را می ‌مردم.» مردن فعل لازم است و مفعول نمی‌ گیرد. در شعر كو قطرة وهم (ص 169) می ‌گوید: «چشمانش بی‌كرانی بركه را نوشید.» می ‌دانیم كه آبگیر یا تالاب كه همان بركه باشد بی‌ كران نمی ‌شود. مثل این است كه بگوئیم حوض بی‌ كران. كرانمندی و محدود بودن ویژگی اصلی هر بركه‌ ای است. حداقل اگر می ‌گفت: «چشمانش بی‌كرانی دریا را نوشید» قابل قبول ‌‌تر بود‍، زیرا «دریای نگاه» تركیب پذیرفته شده ‌ای در زبان فارسی است.

دریای شورانگیز چشمانت چه زیباست آنجا كه باید دل به دریا زد همین جاست. در شعر «آن برتر» (ص154) می‌ گوید: «و او پیكره ‌اش خاموشی بود.» در اینجا برای آن كه وزن از دست نرود پیكره را به جای پیكر به كار برده. در حالی كه پیكره با پیكر فرق دارد و به معنای تصویر، تندیس، مجسمه و زمینه است.

در شعر دره خاموش (ص41) و نیز در شعر دریا و مرد (ص57) كلمه «پیكر» را با اسم معنا تركیب می ‌كند. مثل «شكوه پیكر» و «هراس پیكر». پیكر به معنای جسم، جثه، كالبد و نقش و نگار است. بنابراین وقتی با كلمه ‌ای به عنوان مكمل تركیب می‌ شود بخش نخست آن هم باید عینی و ملموس باشد، یعنی به چشم بیاید. مثل ماه پیكر، فیل پیكر، پری‌ پیكر، سروپیكر و كوه‌پیكر. چنانچه واژه «پیكر» به معنای نقش و نگار به ‌كار رود قبل از آن صنعت می‌ آید، مثل: نغزپیكر، تازه‌پیكر.

چو دور خلافت به مأمون رسید / یكی ماه پیكر كنیزك خرید1

بنابراین قبل از پیكر مفهوم مجرد نمی ‌توان آورد. این كه در شعر «دریا و مرد» می ‌گوید: «باد هراس پیكر رو می‌ كند به ساحل» ذهن خواننده آشنا به ظرایف زبان فارسی آن را برنمی ‌تابد.

در شعر معروف آب را گل نكنیم، آنجا كه می ‌گوید: «در فرودست انگار كفتری می ‌خورد آب» دو اشكال عمده وجود دارد، نخست این كه «فرودست» صفت مركبی است به معنای زیردست، زبون، مادون، پایین مرتبه و فرومایه كه نمی ‌توان آن را برای زمین و منطقه و ناحیه به كار برد. این تركیب سابقه ‌ای طولانی در زبان فارسی دارد و در سبك فاخر خراسانی بسیار استعمال شده. بیهقی در تاریخ خود می ‌نویسد: «یكی بود از فرودست‌ تر، معتمد آن درگاه و رسول ها كردی» این تركیب در برابر «زبردست و بالا دست» به كار می ‌رود و به معنای پائین ‌تر از لحاظ مكانی نیست.

ناصرخسرو می‌گوید:

پیشه كن امروز احسان با فرودستان خویش / تا زیردستانت فردا با تو نیز احسان كنند

فرودستی به معنای در ذیل یا زیر چیزی قرار گرفتن نیست. نمی‌ توان گفت این كوچه چند متر فرو دست‌ تر از آن كوچه است. فرودستی یعنی فقر و تنگدستی و زیردست دیگران بودن. حال اگر از این ایراد به كلی چشم بپوشیم و تسامحاً بپذیریم كه فرودست به معنای آن سوتر بودن است و جائی دورتر از جایی دیگر است، ایرادی دیگر را نمی‌ توان نا دیده گرفت كه این كلمه فاخر هیچ تجانسی با لفظ عامیانه و كودكانه «كفتر» ندارد كه یكباره پهلوی آن لانه كرده. در واقع به این می‌ ماند كه در كنار عمارتی با شكوه كلبه ‌‌ای گلی ساخته شود، یا كسی لباسی فاخر به تن كند. اما پای پوشش گیوه‌ ای مندرس باشد. از این گذشته در شعر مسافر (ص 321) به درختان می ‌گوید: «وفور سایه خود را به من خطاب كنید.» خطاب كردن یعنی با كسی رویارو سخن گفتن. در خطاب كردن عنصر اصلی كلام و كلمه است و در كلمات هم ریشه آن مانند خطبه، خطیب، مخاطب و مخاطبه و خطابیه و امثال آنها معنای سخن و كلمه مستتر است.

زمن مترس كه خانمت خطاب كنم/از آن بترس كه همشیره‌ات خطاب كند


پی‌نویس:

1- سعدی


محمد بقایی ماکان

تهیه و تنظیم برای تبیان : زهره سمیعی – بخش ادبیات تبیان