پيشنيازهاى نويسندگى در حوزه(2)
- در تابستان سال گذشته گروهى از فضلاى اهل قلم و فعالان ادبى حوزه، با دعوت معاونت پژوهشى حوزه علميه قم، گرد آمدند تا درباره راهكارهاى عملى، در مسير توسعه فرهنگ نوشتارى و بهينهسازى قلم حوزه تبادل نظر كنند. حاضران در اين گفتوگوى عالمانه، عبارت بودند از آقايان: محمد اسفنديارى، سيد حسن اسلامى، رضا بابايى، حميد بصيريان، عبدالله حسنزاده آملى، سيد ابوالقاسم حسينى(ژرفا) و محمدرضا موحدى.
- آنچه در ذيل مىآيد، خلاصهاى از مباحث و گفتوگوهاى نشست مزبور است. همچنين معاونت پژوهشى حوزه علميه قم، در نظر دارد اين سلسله گفتوگوهاى تخصصى را تا رسيدن به نتايج مطلوب علمى و عملى، ادامه دهد.
قسمت اول را اینجا بخوانید سيد حسن اسلامى:
برخى پيش فرضهايى كه حوزه پذيرفته و بر مبناى آنها تأسيس و تا كنون اداره شده است، بدين قرارند:
اولاً هدف از تحصيل در حوزه،كسب ملكه قدسى اجتهاد است.خيلىها به صراحت مىگويند هدف از ورود به حوزه و درس خواندن، در درجه اول، فقيه شدن است. البته ممكن است بسيارى درس بخوانند، ولى فقيه نشوند؛ اين به پارهاى شرايط شخصى و عمومى بستگى دارد. مثلاً ممكن است استعداد نداشته يا خسته شده يا در وسط كار، رها كرده است. به هر حال غايت قصواى تحصيل در حوزه، تفقه در دين است.
اين تعريف از اساس حوزه، گاهى چنان افراطى مىشود كه حتى تفقهى را هم كه در قرآن آمده است به همين معنا مىگيرد و مىگويد اينكه خداوند فرموده در دين تفقه كنيد؛ يعنى همين استنباط احكام جزئى كه مربوط به عبادات و معاملات است. البته اين يك برداشت افراطى است. ولى كمابيش هدف از تحصيل در حوزه،چنين محدودهاى دارد. وقتى، هدف از تحصيل حوزوى، فقه شد، طبيعى است كه ديگر قالبها خود به خود كنار مىروند. بنابراين، شما هيچگاه نمىتوانيد به يك فقيه يا كسى كه در اين مسير قرار گرفته است، بگوييد كه تو چرا ادبيات نمىدانى يا نخواندى. هيچ فقيهى، منكر ادب و ادبيات نيست؛ اما ادب و ادبيات را همان بحثهاى مغنى و مطوّل مىدانند و اگر از آنان بخواهيد كه مثلاً سبكهاى فارسى يا مقررات علمى ادب فارسى را بخوانيد، مىتوانند بگويند كه اينها در ماهيت اجتهاد و استنباط، به كار نمىآيند و فقيه را بدان نياز نيست. حق هم دارند!چون حوزه، چنين تعريف و برنامهاى را براى خود برگزيده است. بنابراين، اگر شما بخواهيد براى ادبيات فارسى - كه آشنايى با آن مقدمه لازم براى نگارش است - جايگاهى در حوزه درست بكنيد با يك مشكل اساسى روبه رو هستيد كه همان تعريف حوزه و حوزوى است.
ما در حوزه پذيرفتهايم كه فقيه، يعنى كسى كه حكم خدا را براى مردم بيان مىكند و احكام خدا عبارتند از حرام و حلال و مباح و... . بيان اين تكاليف شرعيه پنجگانه، چه نيازى به ادبيات دارد؟ چرا فقيه براى بيان حكم اباحه در مورد يك شىء، بايد برود و با قالبهاى ادبى آشنا بشود؟ همان طور كه فقيه در فقه خود، هم در مرحله استنباط و هم در مرتبه بيان، نيازى به جغرافيا دانى ندارد، نيازى هم به آشنايى با بنيانهاى ادبى ندارد.
ثانياً (پيش فرض دوم) سنت شفاهى يا مشافهه، در حوزه جاى خود را چنان باز كرده است كه به اين آسانى، به ديگر رقبا (مثل قلم) ميدان نمىدهد. اين سنت، حتى به صورت عملى بر روى نوع نوشتن و طريقه سلوك نوشتارى حوزويان، اثر گذاشته است؛ يعنى ما گاهى كه داريم مىنويسيم، در واقع نمىنويسيم، سخنرانى مىكنيم؛ منتها جاى زبان از قلم استفاده مىكنيم.
يك طلبه تحصيل كرده و فاضل در حوزه، كسى است كه بتواند خوب القاى مطلب بكند و قدرت بيان داشته باشد، نه كسى كه خوب بنويسد.
استاد خوب، استادى است كه بتواند مطلب را خوب تدريس كند؛ يعنى به بيان آورد، نه به قلم. وقتى در تعريف ما، استاد مبرز فقط كسى باشد كه چند صد طلبه،پاى درسش حاضر باشند، به طور طبيعى سنت كتابت را محدود مىكند و از قدر و ارج آن مىكاهد.
آثار كتبى مهم ما، همانهايى است كه قدما نوشتهاند. الان، قالبهاى ادبى در رتبههايى بسيار پايينتر از قالبهاى علمى قرار دارند.
حالا بايد ديد كه مىتوانيم در اين پيش فرضها دست ببريم يا نه؟ من اين را نمىدانم؛ ولى مىدانم كه تا اين سايه بر سر حوزه گسترده است، درخت نونهال نويسندگى، برگ و بار نمىگيرد و همچنان در حاشيهها و كنارهها، براى خود حركت مىكند. آيا وقت آن رسيده است كه تعريف ديگرى از حوزه و حوزوى به دست بدهيم؟ آيا مىتوان سنت شفاهى را در حوزه از حالت اقتدار و انحصار، بيرون در آورد و به غير آن هم ميدان داد؟ بايد نخست براى اين پرسشها، پاسخ پيدا كنيم.
رضا بابايى:
به گمان من، اول بايد ديد مشكل كجا است. پيدا كردن محل نزاع،در اين گونه مباحث خيلى مهم است. در حل مشكل هم نبايد خيلى آرمانگرايى كرد. همه مشكلات عالم،گام به گام حل و فصل مىشوند. اينكه بايد تعريف حوزه را تغيير داد يا نخست به مسئله پژوهش بپردازيم و بعد به سراغ نگارش برويم، حرفهاى درست و قابل تأملى است؛ ولى آيا اين گونه راه حلهاى كلى، موجب خلع سلاح ما در اين روزها و ماهها نيست؟ يعنى ما صبر كنيم تا عدهاى يا نسلهاى ديگرى بيايند و تعريف حوزه را تغيير بدهند و بعد موضوع را مطرح كنيم؟ شايد حل اساسى مسئله همين باشد؛ ولى وقتى اولياى حوزه، همگى به اصل مسئلهتوجه دارند و مشكل را پذيرفتهاند و حاضر به هزينه كردن هر گونه امكاناتى هستند - البته در وُسع مالى و فرهنگى حوزه - باز بايد به آرمانها بينديشيم؟ من گمان مىكنم، مسئله نويسندگى مثل هر مسئله ديگرى، دو گونه راه حل دارد: يكى راه حل كوتاه مدت و عاجل و ديگر راه حل اساسى و آجل. راه دوم فعلاً به روى ما بسته است و نياز به پيش زمينهها و زمان بيشترى دارد؛ اما اين دورى و ديرى، نبايد ما را از انديشيدن به راهكارهاى مناسب اين روزگار، غافل كند. من، دو سه نكتهاى كه در اين باره به ذهنم مىرسد، عرض مىكنم و توجه به اين نكات را براى بهبود وضع قلمى حوزه لازم مىدانم.
تصوّر من اين است كه فضاى عمومى و ذهنيت مشترك حوزويان، در مسئله نويسندگى بسيار مهم است.اين فضا، به اين زودىها قابل تغيير كلى نيست؛ ولى نشانهها و علايمى پيدا شده است كه خبر از آمادگى براى تغييرات تدريجى مىدهد. اگر دقيقا بدانيم كه سرچشمه مشكلات ما در اين مسئله چيست، شايد بتوانيم فضا را در جهت حل آنها، تغيير بدهيم. البته اين گونه تغييرات، نياز به اراده كسانى دارد كه تصميمات رسمى و غير رسمى حوزه، بايد به امضاى آنها برسد.
مشكل اساسى در پرورش نويسندگان ماهر و آزموده، به فضاى عمومى حوزه بر مىگردد. نويسنده و اهل قلم، اساساً بايد يك موجود ادبياتى باشد؛ يعنى با ادبيات كما بيش انس داشته باشد و چيزهايى از شعر و نثر و آرايهها و شگردهاى ادبى بداند. كما بيش با زبان حافظ و سعدى آشنا باشد و چند متن كهن و اصيل را خوانده باشد. از همه مهمتر اينكه حتى اگر هم خود ذوق ادبى ندارد، از آثار سرآمدان ذوق و هنر لذت ببرد.
زمينه كنونى در حوزه، طلبه را به اين سمت و سو نمىكشاند و مىشود گفت كه زمين حوزه به همين جهت، براى پرورش اهل ذوق و قلم، چندان حاصل خيز نيست. براى حل چنين مشكلى راه ممكن و شدنى همين است كه اولياى حوزه به كمك عدهاى از اهل فن اين روح را در حوزه بدمند و اين فضا را ايجاد كنند. در فضاهاى ادبى، خود به خود، اهل قلم پرورش مىيابند؛ بدون اينكه حتى برنامه يا هزينهاى در كار باشد. وقتى آب و هوا مساعد بود، زمين سرسبز مىشود؛ ولى در محيطهاى كويرى، براى پرورش يك نهال هم بايد سعى بسيار به كار بست.به نظر مىرسد اگر با برنامههاى جهت دار و ممتد، بتوانيم اين روح ادبى را در فضاى حوزه، بدميم، به صورت خودكار نويسندگان بسيارى تحويل خواهيم گرفت.
نكته ديگرى كه بايد افزود اين است كه آنچه تاكنون تحت عنوان كلاسهاى نويسندگى برگزار شده و هر برنامه ديگرى كه تا كنون بوده است، جواب نداده است. دليلش هم براى همه روشن است. فعاليتهايى كه تا به حال بوده، مبتنى بر پيش زمينهها نيست. اولاً آن فضاى عمومى و كلى كه گفتم، هنوز پيدا نشده است. بنابراين، هر تلاشى كه مىشود، مثل پاشيدن بذر در زمين نامساعد است. ثانياً ما در كلاسهاى نويسندگى، تجربههاى نخست را از سر مىگذرانيم. براى همين، سرفصلها گاهى بسيار ناشيانه است. بسيارى از طلاب، گلايهاى كه از اين گونه كلاسها دارند، ناهماهنگى برنامه و سرفصلها با اهداف است. ما هنوز يك برنامه مفيد و عملى تدوين نكردهايم و مثلاً نمىدانيم در اين كلاسها چقدر ضرورت دارد كه به دستور بپردازيم. يا مثلاً آرايهها چه اندازه در تقويت ادبى قلم، موثر است. هر استادى كه به اين كلاسها مىرود، برنامه خود را - يا بهتر بگويم:برنامهاى كه از دستش بر مىآيد - اجرا مىكند.
مشكل عمده ديگرى كه در كلاسهاى آموزش نويسندگى وجود دارد،كمبود استاد است. از ميان چندين نويسنده با ذوق و هنرمندى كه در حوزه داريم، تعداد معدودى از آنها قادر به تدريس هستند. استادى كه عهدهدار تدريس نويسندگى مىشود، حداقل بايد دو شرط را حائز باشد: اولا خود نويسنده باشد؛ ثانياً نويسنده پرور باشد.
استادانى كه ما سر كلاسها مىفرستيم، نوعاً خود نويسنده نيستند. تئورى مىدانند؛ از عهده بحثهاى نظرى هم خوب بر مىآيند، ولى چون خوداهل قلم نيستند، ظرافتهاى لازم را در تدريس ندارند؛ مثلاً من كلاً مخالف تدريس دستور در كلاسهاى نويسندگى هستم؛ چون مىدانم كه اين بحث - خصوصاً اگر در ابتداى مباحث بيايد - جز خستگى و دلزدگى سودى ندارد. دستور زبان فارسى غير از صرف و نحو عربى است. ما در دستور، مشكلاتى داريم كه هيچ كدام حل نشدهاند. استاد درس نويسندگى، اگر خود نويسنده باشد، خوب مىداند كه تدريس دستور، در اين حجم و اندازه، هيچ گرهى از كار فروبسته ما نمىگشايد؛ سهل است كه گرههايى نيز مىاندازد.
حوزه بايد روى همين چند نفرى كه توان و تجربه تدريس نويسندگى را دارند، سرمايهگذارى كند و نگذارد وقت و نيروى آنها به هدر برود. ما هزار گونه سعى و هزينه به كار مىگيريم كه چند تا نويسنده تربيت كنيم؛ اما همين تعداد نويسندهاى هم كه داريم، رها كردهايم و هيچگونه حمايت و دلالتى، در حق آنان به كار نمىگيريم.
خلاصه عرض من اين شد كه گام نخست دميدن روح ادبى و ذوق به حوزه است كه اگر با برنامه و مستمر باشد، حتماً نتيجه خواهد داد. گامهاى ديگر سامان بخشى به برنامههاى دروس ادبى است كه واقعاً وضع اسفناكى دارند.
منبع: فصلنامه پژوهش و حوزه ـ ش 15
تنظیم:امید واضحی آشتیانی.حوزه علمیه تبیان