تبیان، دستیار زندگی
سیدمهدی شجاعی، چه کتاب فوق العاده ای چاپ کند و چه به انتشار کتاب های دیگران در «برگ» و «نیستان» مشغول باشد، نامی نیست که بشود از کنار آن گذشت.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

سالهای تولد یک نویسنده

سید مهدی شجاعی

سیدمهدی شجاعی، چه کتاب فوق العاده ای چاپ کند و مخطاب را مثل سال های «آفتاب در حجاب» و «پدر، عشق، پسر» حیرت زده کند، چه به انتشار کتاب های دیگران در «برگ» و «نیستان» مشغول باشد، نامی نیست که بشود از کنار آن گذشت. نویسنده، مترجم و نمایشنامه نویس سال های طولانی – به اندازه همه جوانی نسل فرهنگ انقلاب – بیشتر عمرش را برای به راه انداختن کارهایی گذرانده که نمی شود از خیرشان گذشت. اما در میان همه این کارها، راه اندازی و انتشار ماهنامه نیستان بیشتر به خاطر و داغ تعطیلی اش بیشتر بر دل مخاطب آن مانده است.

حرف های مکتوب سید مهدی شجاعی در پاسخ به این سوال ما است که «بعضی ها می گویند اصلی ترین کار برای حفظ و ادامه انقلاب اسلامی، یک انقلاب فرهنگی – هنری است. با گذشت سه دهه از انقلاب چرا یک انقلاب جدی در حوزه های فرهنگ و هنر و ادبیات اتفاق نمی افتد و این اتفاق ضروی چگونه قابل پیگیری است؟» حرف هایی که صمیمانه و البته خواندنی است.

صورت مساله دقیقا به همین قطعیت و روشنی است یعنی نه در مورد ضرورت وقوع این اتفاق شبهه ای وجود دارد و نه در مورد عدم وقوع آن، تردیدی. در این صورت، مسلما این سوال پیش می آید که این حرکت توسط چه فرد یا افراد یا چه سازمان و سیستم و نهادی باید شکل می گرفت و محقق می شد؟

گمان نمی کنم پاسخ این سؤال از چهار گزینه تجاوز کند:

1- مدیران و سیاستگذاران فرهنگی و هنری

2- منتقدان و نظریه پردازان عرصه فرهنگ و هنر

3- هنرمندان و ادیبان

4- ترکیب هر سه گزینه پیشین.

در مورد دو گزینه اول که طبیعتاً بیشترین حجم توقع و انتظار را هم به خود اختصاص می دهند، متأسفانه عرصه فرهنگ و هنر دچار بیشترین خلأ و کاستی و مظلومیت بوده است.

وقتی بحث سیاستگذاری و مدیریت در عرصه فرهنگ و هنر مطرح می شود، اولین انگشت های اشاره به کدام سمت سوق پیدا می کند؟

سید مهدی شجاعی

وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، صدا و سیما، حوزه  هنری سازمان تبلیغات و... شما با کمترین تامل روی هر کدام از این مراکز و نهادها می توانید دلایل ناکامی را در ذات خودشان پیدا کنید.

صیغه سیاسی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی که قاعدتا باید فرهنگی ترین و فعال ترین پایگاه برای طراحی و انجام چنین عملیاتی بوده باشد، در تمام این سه دهه آن بر وجه فرهنگی و هنری اش غلبه داشته یا به تعبیر دقیق تر، مقوله فرهنگ و هنر تحت الشعاع وجه سیاسی قرار گرفته و تازه این سیاسی ای که عرض می کنم نه به مفهوم یک بینش یا نگرش یا گرایش سیاسی مبتنی بر اندیشه؛ نه، دقیقا به مفهوم حزبی و جناحی. جالب اینجاست که این سیر نزولی – یعنی مغفول ماندن اصل مساله فرهنگ و هنر و استیلای مصالح و منافع جناحی – سال به سال شتاب بیشتری گرفته؛ تا جای یکه در دوره ها یاخیر، حتی آشنایی با این مقوله هم از شرایط تصدی گری این وزارتخانه حذف شده – تخصص و کارشناسی و کارآمدی و مدیریت فرهنگی و اینها که ذاتا مذموم است. حرفش را هم نزنید – مهم این است که آدم ما اینجا باشد. مثل دفتر حفظ منافع. و می بینی که برای خود طرف هم این قضیه کاملا جا افتاده و تبیین شده؛ یعنی احساس می کند همین که این سنگر دست جناح مقابل نیست و دست ماست کافی است. فکر نمی کند که حالا کاری هم باید بکند. مدتی بروبچه های آن طرف بهره مند می شدند، حالا نوبت بروبچه های این طرف است. به همین جهت، طرف حتی در دوران چند ساله وزارت، احساس نیاز نمی کند که دو کلام چیز یاد بگیرد. مصداق کامل: پیاده آمده بودم، پیاده خواهم رفت (با عذرخواهی از دوست با صفایم محمدکاظم کاظمی به خاطر مصادره نامطلوب از شعر زیبا و مشهورش).

ما سابقاً یک کار قشنگی که می کردیم این بود که مسؤولیت های بزرگ و کوچک و پایین و بالا را به افراد مطلقاً بی اطلاع می سپردیم و وقتی طرف طی سه – چهار سال، یک آشنایی نسبی با مقوله پیدا می کرد، او را بر می داشتیم و نفر بعدی را برای طی همین دوره جایش می گذاشتیم. خب این اگرچه ضررش در خراب شدن آن خطه بود ولی این نفع را هم داشت که لااقل یک نفر یک چیزی یاد می گرفت؛ هر چند به قیمت پیوند ابروباد و مه و خورشید و فلک. ولی حالا در ازای خرابی آن منطقه، همین مقدار منفعت را هم نمی بریم. به این دلیل که اصلا احساس نیاز به دانستن نمی کنیم.

رسما اعلام می کنیم که مجله های زرد تعطیل و با احکام شداد  و غلاظ در همه آنها را تخته می کنیم و بعد یادمان می آید که از وای! دو تا از این مجلات متعلق به بچه های خودمان است است و باز به همان قرص و محکمی اعلام می کنیم که همه مجله های زرد تعطیل به استثنای دو مورد؛ آنهم باز نه به این دلیل که اینها مثلا زرد کمرنگند؛ به این دلیل موجه که از خود مانند!!

رسما اعلام می کنیم که مجله های زرد تعطیل و با احکام شداد  و غلاظ در همه آنها را تخته می کنیم و بعد یادمان می آید که ای وای! دو تا از این مجلات متعلق به بچه های خودمان است است و باز به همان قرص و محکمی اعلام می کنیم که همه مجله های زرد تعطیل به استثنای دو مورد؛ آنهم باز نه به این دلیل که اینها مثلا زرد کمرنگند؛ به این دلیل موجه که از خود مانند. در همایش نمایش های عاشورایی ای که این بنده هم عضو هیات داوران بودم، با کاری مواجه شدیم که با اسم عاشورا و کربلا و امام حسین(ع) بیشترین وهن و بی حرمتی را به این ساحت روا داشته بود. همه داوران بالاتفاق نه فقط این کار را رد کردیم که معترض شدیم چرا چنین کاری از صافی هیات انتخاب عبور کرده و اجازه اجرا و شرکت در مسابقه گرفته و... . گفتیم که به هیچ وجه این کار نباید اجرا شود ولی دیدیم که کار همچنان با اتکا به تنها نقطه قوت خود – یعنی پشتیبانی مقامات عالی – پیش می رود. عاقبت نه تلاش آنها برای القای نظرشان به داوران موثر واقع شد و نه تلاش داوران برای تفهیم مساله و متقاعد ساختن آنان به نتیجه رسید.

کاش در مقابل دلایل متقن کارشناسان هنری و دینی در رد کار، یک دلیل سست و ساده برای تایید آن آورده می شد تا داوران و کارشناسان احساس کنند که با اختلاف نظر و سلیقه مواجهند؛ صرف اینکه اینها بچه های خودی اند و باید حمایت شوند که نمی تواند شاخص و ملاک ارزیابی قرار بگیرد.

کاش در مقابل دلایل متقن کارشناسان هنری و دینی در رد کار، یک دلیل سست و ساده برای تایید آن آورده می شد تا داوران و کارشناسان احساس کنند که با اختلاف نظر و سلیقه مواجهند؛ صرف اینکه اینها بچه های خودی اند و باید حمایت شوند که نمی تواند شاخص و ملاک ارزیابی قرار بگیرد. جالب اینجاست که حتی عوام هم که ماخذ و مرجع کارشناسی این دوستان هستند، با این کار ارتباط برقرار نکردند و روی خوش نشان ندادند و نهایتاً به همان اندازه که کار مورد استقبال مخاطبان در سطوح مختلف قرار نگرفت از عنایت و حمایت مسؤولان برخوردار نشد و به مدیر تئاتر دستور داده شد که بهترین سالن را در بهترین زمان برای چند شب جهت اجرای عمومی در اختیار این گروه قرار دهد و مدیر بیچاره هم اگر چه نمایش را مغایر با مبانی اعتقادی اش می دید، ناگزیر به اطاعت از دستور شد تا بتواند ابزار خدمت به مردم – یعنی پست و مقام و متعلقاتش – را حفظ کند. این نمونه کوچک را به این دلیل قدری توضیح دادم که معلوم شود آنچه عرض می کنم براساس اخبار واصله و گفته اند و می گویند نیست. در بخش کتاب و ضوابط و ممیزی اش ده ها نمونه هم الان در خاطرم هست که حتی بیان فهرست وارشان در این  مقال و مجال نمی گنجد و از آن دردناک تر و گاهی مضحک تر نمونه های عدیده یک بام و دو هوا در زمان واحد است. شما یک وقت ها پای اخبار و گزارش های صدا و سیما – رضی الله عنهما – می نشینید، ممکن است بتوانید دامنه تخیلتان را تا گستره آمار و ارقام و ادعاهای مطروحه وسعت بخشید و شب هم خوشحال و آرام بخوابید ولی وقتی برخورد عینی و ملموس با واقعیات دارید، فقدان نور رستگاری را بر چبین این کشتی، با همه وجود درک می کنید و البته جز متارکه با خواب و آرام و قرار بهره دیگری نمی برید.

وقتی شما در قبال ابتدایی ترین و طبیعی ترین سوالتان یعنی همین که برنامه شما چیست؟ یا آمده اید که چه بکنید؟ یا در این مدت چه کرده اید؟ شما که بیست و چند سال، همه رسالت خود را در محکوم و منکوب کردن همه گذشته و گذشتگان می دیدید، حالا که خوش به حالتان شده و سررشته همه امور فرهنگی و هنری مملکت را در دست گرفته اید، چه گلی بر سر این مقوله زده اید یا بناست که بزنید و... سوالاتی از این دست، جز سکوت بهت آمیز ناشی از بی خبری، چیز دیگری نمی بینید یا حداکثر اگر توان لب خوانی زبان حال را داشته باشید، ممکن است به این جواب برسید که: همین قدر که از دست آنها در آورده ایم و در دست خودمان گرفته ایم، همه کار است. چه کاری مهم تر از این؟!

یا: آن قبلی ها پول زبان بسته و امکانات بیت المال را بین رفقای بی دین خودشان تقسیم می کردند ولی ما آن را میان رفقای با دین خودمان تقسیم می کنیم و... البته شاقول و شاخص هم در این مورد خودمان هستیم؛ با نمایندگی تام الاختیار از سوی خداوند متعال...

تهیه و تنظیم برای تبیان:نرگس امیرسرداری

منبع:مجله آیه