تبیان، دستیار زندگی
در تابستان سال جارى، گروهى از فضلاى اهل قلم و فعالان ادبى حوزه، با دعوت معاونت پژوهشى حوزه علمیه قم، گرد آمدند تا درباره راهكارهاى عملى، در مسیر توسعه فرهنگ نوشتارى و بهینه‏سازى قلم حوزه تبادل نظر كنند. حاضران در این گفت‏وگوى عالمانه، عبارت بودند از آق
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

پیش‏نیازهاى نویسندگى در حوزه‏
آموزش نویسندگی

  1. در تابستان سال جارى، گروهى از فضلاى اهل قلم و فعالان ادبى حوزه، با دعوت معاونت پژوهشى حوزه علمیه قم، گرد آمدند تا درباره راهكارهاى عملى، در مسیر توسعه فرهنگ نوشتارى و بهینه‏سازى قلم حوزه تبادل نظر كنند. حاضران در این گفت‏وگوى عالمانه، عبارت بودند از آقایان: محمد اسفندیارى، سید حسن اسلامى، رضا بابایى، حمید بصیریان، عبدالله حسن‏زاده آملى، سید ابوالقاسم حسینى(ژرفا) و محمدرضا موحدى.
  2. آنچه در ذیل مى‏آید، خلاصه‏اى از مباحث و گفت‏وگوهاى نشست مزبور است. همچنین معاونت پژوهشى حوزه علمیه قم، در نظر دارد این سلسله گفت‏وگوهاى تخصصى را تا رسیدن به نتایج مطلوب علمى و عملى، ادامه دهد.

محمد اسفندیارى:

میان ذهن و زبان، ارتباط نزدیك است و این دو از هم اثر مى‏پذیرند. بنابراین، گناه آشفته نویسى را مى‏توان بر گردن اغتشاش ذهنى گذاشت. آن كه آشفته مى‏اندیشد، پریشان مى‏نویسد و آن كس كه ذهن و اندیشه منسجمى دارد، این انسجام در نوشته‏هایش دیده مى‏شود. به قول حافظ:«كى شعرتر انگیزد، خاطر كه حزین باشد.» از خاطر آشفته و حزین، نمى‏توان توقع داشت كه شعر آبدار بگوید و به سامان بنویسد. همین وضع (تأثیر ذهن بر زبان) در مسئله پژوهش و نگارش هم وجود دارد. كسى بداند چگونه تحقیق كند، در قلمى كردن تحقیقاتش هم خیلى مشكل ندارد. به عبارت دیگر، كسى كه موضوع را فهمیده و صدر و ذیل مسئله‏را مى‏داند، اگر دست به قلم ببرد - اگر چه آموزش چندانى هم ندیده باشد - نیمى از راه را رفته است. اما كسى كه در سایه روشن حركت مى‏كند و مسئله‏هنوز براى خودش، وضوح نیافته، اگر دست به قلم ببرد، مقاله یا كتاب ارزشمندى نمى‏آفریند. چرا؟ چون چگونه گفتن، فرع چه گفتن است.

بسیارى از كسانى كه در مقوله نگارش مشكلى نداشته‏اند و نثرهاى مطلوب یا مقبولى هم آفریده‏اند - مثل شهید مطهرى - موفقیت‏هاى خود را مرهون آموزش نویسندگى نیستند. اینان، چون به موضوعات علمى، نگاه جامع و عمیقى داشته‏اند و به هر مسئله‏كه مى‏رسیدند، در بررسى دقیق آن، همه اطراف قضیه را در نظر مى‏گرفتند، در طرح و ارائه نوشتارى نیز موفق بودند.

البته اگر همین گروه كه تا حدى در نگارش توفیق دارند، آموزش هم ببینند، دو چندان موفق خواهند بود. من نمى‏خواهم ارزش و آثار كلاس‏هاى نویسندگى را دست كم بگیرم؛ ولى باید در نظر گرفت كه مشكل نگارش، ریشه در پژوهش دارد و اگر آن‏جا اصلاح نشود، این‏جا را نیز نمى‏توان اصلاح كرد یا رشد داد.

نكته دومى كه بر اساس مطلب بالا است، توجه به اهداف است. ما نخست باید ببینیم كه چه مى‏خواهیم. اگر ما عده‏اى از طلاب را در یك مقطع تحصیلى دراز مدت هم به كار بگیریم و آموزش دهیم، نصیب ما چه خواهد بود؟ طلبه‏اى كه قبلاً مواد علمى فراهم نكرده است و در موضوعى از موضوعات علمى، تخصص ندارد، او هر قدر هم كه در این كلاس‏هاى نویسندگى بنشیند و همه مباحث را هم فرا گیرد، دست آخر یك انشانویس مى‏شود. ما كه نمى‏خواهیم منشى یا میرزا یا انشانویس تربیت كنیم؛ یعنى آموزش نویسندگى باید در مراحل بعد قرار گیرد. اصلا باید دید كه این آقایان یا خانم‏هایى كه دارند مهارت‏هاى نگارشى را مى‏آموزند، چقدر حرف و مواد دارند كه در قالب‏هاى نوشتارى بریزند. اگر اصول و مهارت‏هاى نویسندگى را بیاموزند، اما حرف مهمى براى گفتن نداشته باشند، مى‏شوند دبیر یا كاتب یا منشى... . ما به نویسنده محتاجیم نه دبیر و منشى. نویسنده، همان قدر كه مى‏داند چگونه بنویسید، این را هم مى‏داند كه چه بنویسید. یكى، بدون دیگرى فایده ندارد.

این‏كه جدیداً مى‏گویند ما باید در عرصه اندیشه، دست به «ادبیات زدایى» یا «احساسات زدایى» بزنیم. به همین معنا است. باید از اندیشه، ادبیات زدایى كرد! و گرنه جز یك مشت جملات ادبى و نغز - اما بى‏مغز - چیزى حاصل نمى‏شود. اگر از ساحت اندیشه، ادبیات‏زدایى نكنیم، كار ما شبیه كسى خواهد شد كه مى‏خواهد به ضرب و زور، چیزى را وارد مغز كسى كند. این اتفاق در دهه‏هاى سى تا پنجاه افتاد. ما در آن دوران، به مدد ادبیات و مقالات رمانتیك، اسلام را معرفى مى‏كردیم. البته اقتضاى آن دوره هم شاید جز این نبود؛ ولى حالا دیگر وقت آن رسیده است كه اندیشه ناب و پیراسته از ادبیات، عرضه كنیم. مشكل ما، در درجه اول مشكل فكرى است. اول باید این دست مشكلات را حل بكنیم، بعد به عرضه و شكل ارائه آن‏ها بیندیشیم.

تا توانى سعى كن از بهر آش‏

كاسه،گر چینى نباشد گو مباش‏

اما اگر بخواهیم به مشكلات نگارشى حوزه هم توجه جدى بكنیم، از یكى دو مسئله‏نمى‏توان گذشت: یكى این‏كه اغلب متون درسى حوزه، عربى است. جوانى كه از ابتدا كتاب‏هاى «ال دار» خواند است، در میان سالى یا بالاتر، نمى‏تواند فارسى روان بنویسد. شیوه بیان و نوع بررسى‏هاى علمى در كتاب‏هاى رسمى حوزه،از طلبه‏ها، «قدماى معاصر» مى‏سازد. من نمى‏گویم كه این كتاب‏ها را كنار بزنیم. باید در فكر راه حل بود. تشویق طلاب به مطالعه آثار فارسى، در كنار مطالعه كتاب‏هاى عربى، شاید یكى از راه‏هاى حل این معضل باشد.

مشكل دیگر، خلطى است كه بسیارى از نویسندگان حوزه، میان ساده‏نویسى و سطحى‏نویسى كرده‏اند. ما مى‏پنداریم چون عامه مخاطب ما هستند، پس مى‏توانیم - بلكه وظیفه داریم - سطحى بنویسیم!ساده نویسى، بسیار مطلوب است؛ اما این نوع نگارش هم براى خود، ضوابطى دارد. ساده‏نوشتن، سخت‏تر از دشوار نوشتن است؛ ولى ما چون نمى‏توانیم ساده بنویسیم، سطحى مى‏نویسیم و این اشتباه بزرگى است كه در تولیدات فارسى حوزه به چشم مى‏خورد. یكى از ریشه‏هاى این‏خلط، قیاس دفتر به منبر است؛ یعنى ما مى‏خواهیم همان گونه كه بالاى منبر حرف مى‏زنیم، همان‏طور هم بنویسیم.هر روضه‏خوان موفقى، روضه‏نویس موفقى نیست.

بنابراین، باید طلبه‏ها را واداشت كه نخست خوب بخوانند. خواندن، ركن نوشتن است. هر كه بیشتر مى‏خواند، بهتر مى‏نویسد. در حوزه،مطالعه آزاد، یك كار جنبى محسوب مى‏شود. طلاب با نثرهاى فصیح آشنایى ندارند.اگر كسانى مانند آیت‏الله مكارم یا آیت‏الله سبحانى، خوب مى‏نوشتند، یك علتش این بود كه آنان بر اثر مبارزه فكرى با ماركسیست‏ها، مجبور شدند كه مطالعه آزاد داشته باشند و آثار نویسندگان فارسى آن دوره را بخوانند. همین خواندن‏ها، بهترین و مفیدترین كلاس‏هاى نویسندگى براى آنان بود.

من در این‏جا فرصت را مغتنم مى‏شمارم و به یكى دیگر از كمبودهاى موجود، اشاره مى‏كنم.فقدان نشریات انتقادى درباره كتاب، تا كنون خیلى به ما ضربه‏زده است.در حوزه كتاب، باید نقد جدّى را رواج داد؛ تا هر كس دست به قلم نبرد و ذائقه‏ها را بیمار نكند. مجلات نقد كتاب مى‏توانند چنان فضایى را در حوزه به وجود بیاورند كه جلو كارهاى ضعیف و سست، گرفته شود. مثلاً مى‏گویند تا وقتى كه مرحوم مجتبى مینویى زنده بود، نویسندگان جرئت نمى‏كردند هر كتابى كه دلشان مى‏خواهد بنویسند و روانه بازار كنند. واقعاً واهمه داشتند.چون مى‏دانستند كه یكى هست كه كارهایشان را مى‏خواند و به دور از مجامله و ملاهنه، نقد مى‏كند.از میان این همه آثارى كه الان به بازار كتاب مى‏آیند، مقدار اندكى، روى اصول و اسلوب نوشته مى‏شود؛ باقى كارهاى ضعیف و یا تكرارى است كه اگر محك نقد و صابون اعتراض به آن‏ها نخورد، جا را بر كارهاى ارزشمند تنگ مى‏كنند.

در حوزه ادبیات، نباید تعصب داشت. پیامبر(ص) فرمودند: بهترین شاعر امرءالقیس است؛ یا وقتى از امیرالمؤمنین پرسیدند چه كسى از همه شاعرتر است، فرمود: پادشاه گمراهان؛ یعنى امرءالقیس. پس آدم مى‏تواند هم گمراه باشد و هم شاعرترین. ما باید راه استفاده از این گمراهان هنرمند یا هنرمندان گمراه را بیاموزیم. در ادبیات، دایره تسامح، كمى فراخ‏تر است. این گونه تسامحات كه البته كنترل شده و روى ضوابط است، زمینه رشد را مساعد مى‏كند. خلاصه آن‏كه با ادبیات نمى‏شود برخورد ایدئولوژیك كرد. ما از همه نویسندگان بزرگ این سرزمین مى‏توانیم استفاده كنیم، یعنى همه آن‏ها یك چیزهایى دارند كه براى ما قابل استفاده است؛ البته این به معناى تسلیم شدن در برابر اندیشه‏هاى آنان نیست.

مشكل دیگرى كه مى‏گویم و بحثم را تمام مى‏كنم این است كه در حوزه توجه ویژه به نویسندگان نمى‏شود؛ یعنى مثلاً همان توجهات و امتیازات كه نصیب اساتید دروس مى‏شود، نصیب نویسندگان نمى‏شود. حوزه، براى استادان دروس حوزوى، مزایایى قرار داده كه هیچ كدام از آن‏ها براى نویسندگان نیست. در همه جا، براى جانبازى، سابقه تدریس،مدرك و... امتیاز مى‏دهیم، اما براى تولید یك كتاب یا مقاله خواندنى، امتیازى در نظر نمى‏گیریم؛چرا؟ این مسئله، مشكل دیگرى است كه بر سر راه پرورش نویسنده در حوزه وجود دارد.

گفتگو و بیانات ارزشمند کارشناسان دیگر را در شماره بعد ملاحظه بفرمائید


منبع:  فصلنامه پژوهش و حوزه ـ ش 15

تنظیم:امید واضحی آشتیانی.حوزه علمیه تبیان