مکتب عرفان سعدی
شیخ سعدی در عالم سیر و سیاحت
بخش اول :
برخیز تا یکسو نهیم این دلق ارزاق فامرا |
بر باد قلاشی دهیم این ترک تقوی نام را |
هر ساعت از تو قبله ای با بت پرستی میرود |
توحید بر ما عرضه کن تا بشکنیم اصنام را |
اگر باید ملاک احوال گذشتگان و شخصیت معنوی رجال علمی و ادبی را گفتار و آثار و یا عقده معاصرین زمان که صلاحیت ابراز عقیده دارند و به تتبع و فحص بتراجم رجال می پردازند قرار دهیم خصوص آنان را که مورد قبول عامه هستند و سلطنتی بر دلها و قرائح دارند و مربی و یا موثر در افکار بشمار می آیند، قطعاً شیخ سعدی شیرازی یکی از افراد شاخص و برجسته ایست که حقایق عرفانی را بخوبی درک کرده و مقامات سیر و سلوک پویندگان راه حق را گام بگام به پیموده و از مقامی بمقام دیگر قدم نهاده و تا تمکن و استقرا در مقامی را نیافته بمقام دیگر نگرائیده و بجد و جهد و ریاضت بمرحله کمال رسیده و سپس جذبه عشق و نغمه ی ربانی او را در ربوده و بعنوان شیخ طریقت بدستگیری و ارشاد خلق و طلاب حق شناخته شده یعنی در زمره سالکین الی الله و مجذوبین جمال محبوب ازلی در آمده است.
هم آثار و رشحات افکار وی و هم بیان معاصرین و نویسندگان تراجم رجال عرفان شاهد این مدعا است.
ولی بایستی این نکته را در نظر داشت که سعدی صاحب قریحه خداداد و شعر و شاعری و سرشار از ذوق بوده است و بالطبع این مراحل را با زبان شاعرانه و بیان طرب انگیز شعر که اختیارش بدست احساسات عالیه بشردوستی و ذوق شاعری بوده شرح و بسط داده و مقامات و احوال را در حالت شعر اعم از نظم و نثر ریخته است. پس نباید انتظار داشت که افکار و آثارش همچون رساله القشریه و یا عوارف المعارف و سایر کتب موضوعه در عرفان و تصوف بوده باشد و در این مرحله مانند این گونه عرفا و پیشوایان سیر و سلوک آثار خود را پدید آورد.
وی در نخستین جلوه و ابراز شخصیت شاعری است اخلاقی که در قریحه و ذوق و آثار آن تا سر حد اعجاز پیشرفته است ولی در اعماق این آثار عارفی بنظر میآید عاشق پیشه و دل سوخته چنانکه خودش میگوید:
وه که آتش در جهان زد عشق شورانگیز من/چون من اندر آتش افتادم جهانی گومباش
مستی است دیوانه و پریشان حال دردی کش میخانه ورندی است کلاش و نافرزانه چنانکه در شناسانیدن خود بی پروا می گوید:
ساقیا می ده که ما دردی کش میخانه ایم |
با خرابات آشنائیم از خرد بیگانه ایم |
خویشتن سوزیم و جان بر سر نهاده شمع وار |
هر کجا در مجلسی شمعی است ما پر پروانه ایم |
اهل دانش را در این گفتار با ما کار نیست |
عاقلان را کی زبان دارد که ما دیوانه ایم |
گرچه قومی را صلاح و نیکنامی ظاهر است |
ما بقلاشی و رندی در جهان افسانه ایم |
اندرین ره گر بدانی هر دو بر یک جاده ایم |
وندرین کوی ار ببینی هر دو از یک خانه ایم |
خلق میگویند جاه و فضل در فرزانگیست |
گو مباش اینها که ما رندان نافرزانه ایم |
عیب تست ار چشم گوهربین نداری ورنه ما |
هر یک اندر بحر معنی گوهر یکدانه ایم |
از بیابان عدم دی آمده فردا شده |
کمتر از عیسی یک است کاندرین کاشانه ایم |
سعدیا گر باده صافیت باید بازگو |
ساقیا می ده که ما دردی کش میخانه ایم |
و شاید همین شیوه خاص و این تفاوت و افتراقی که بین کتب و آثار متداوله عارفان و آثار شیخ است موجب این شده که شخصیت وی از لحاظ سر و سلوک نهان مانده و اداء حق این شاعر بزرگ انسانیت از جهان معنویت و عرفان نشده است.
و نیز بنده را عقیده این است که یکی از جهات خفاء حقایق عرفانی شیخ در آثارش از آن جهت است که حلاوت و شیرینی ظواهر آثارش آن چنان ذائقه طبع و روح را بخود جذب کرده که مجالی برای درک معانی و راه ظواهر الفاظ و استغذاء طبع از لذائذ غذای روحانی و روح پرورش باقی نگذاشته و آنچنان خواننده را در دریای لطائف و معانی ظاهری و رموز عشق و عاشقی مجازی و اسرار زیبائی و سوز و گداز هجران و شوق و وصال بشری که ابراز عشق حقیقی هم جز در قالب همین الفاظ و استعارات و کنایات و تشبیهات میسور نیست میکند که دیگر توانائی رهائی از امواج هیجان انگیز احساسات طرب یا غم آمیزش نمی باشد.
و بعبارت دیگرتجسم جمال طبیعت و مظاهر آن در آثار شیخ خواننده را بطوری مجذوب می کند که روزنه ای بسوی عالم وراء طبیعت مشاهده نمی کند.
اگر کمترین استعدادی از عشق در دل خواننده باشد بهیجانش آورد و اگر کوچکترین اثری از فریبندگیهای زیبائی این زندگی در نهادش باشد دگرگونش می سازد.
اشعار سعدی همه همچون سماع است که در بوستان تأثیر آن را چنین میگوید:
نگویم سماع ای برادر که چیست |
مگر مستمع را ندانم که کیست |
گر از برج معنی پرد طیر او |
فرشته فرو ماند از سیر او |
اگر مرد لهو است و بازی و لاغ |
قویتر شود دیوش اندر دماغ |
چون مرد سماع است و شهوت پرست |
باواز خوش خفته خیزد نه مست |
پریشان شود گل به باد سحر |
نه هیزم که شکافدش چون تبر |
جهان پر سماع است و مستی و شور |
ولیکن چند بیند در آئینه کور |
و همین هم یگانه مزیت و هنر شیخ است.
باری منظور نگارنده اینست که وراء این الفاظ زیبا و کلام منسجم و لطائف ظاهری بسیاری از حقایق و معانی عرفانی نهفته است که مدعای ما را تحقق بخشد و مراحل سیر و سلوک و جذب و انجذاب و دلباختگی وی را در جهانی برتر از این جهان و بمحبوبی والاتر و زیباتر از دلربایان بشری آشکار می سازد و می رساند، که آتشی سرکش از عشق حقیقی بجمال مطلق در نهادش شعله ور است می سوزد و می گذارد چنانکه میگوید:
بخاکپای تو گفتم که تا تو دوست گرفتم |
ز دوستان مجازی چو دشمنان برمیدم |
مرا رواست که دعوی کنم بصدق واردات |
که هیچ در همه عالم بدوست بر نگزیدم |
بنال مطرب مجلس بگوی گفته سعدی |
شراب انس بیاور که من نه مرد نبیدم |
و نیز در وصف سالکان راه حق میگوید (چنانکه بعدا بتفصیل از آن سخن رانده میشود)
چنان فتنه بر حسن صورت نگار |
که با حسن صورت ندارند کار |
شب و روز در بحر سودا و سوز |
ندانند ز آشفتگی شب ز روز |
ندارند صاحبدلان دل بپوست |
وگرنه ابلهی داد، بی مغز او است |
می صرف وحدت کسی نوش کرد |
که دنیا و عقبی فراموش کرد |
وی خود چنین بوده است:
اینک سخن باصل مقصود بگردانم.
ادامه دارد ...
صدرالدین محلّاتی
تهیه و تنظیم برای تبیان : زهره سمیعی – بخش ادبیات تبیان