تبیان، دستیار زندگی
و اصلا این بحث و دعوا نباید كشیده می شد به اینجا و اینقدر بزرگ می شد و حكایتش كم مانده بود كه بشود به آتش كشیدن یك قیصریه به خاطر یك دستمال . ...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

آتش بس "علیرضا قزوه " و "عبدالجبار كاكایی "

بدنبال درگیری قلمی علیرضا قزوه و عبدالجبار كاكایی كه به نوشتن دو مطلب در وبلاگ این دو شاعر نام آور و ارزشمند كشورمان انجامید ، هردوی آنها با درج مطلبی نرم، به یكدیگر آتش بس دادند.
آتش بس علیرضا قزوه  و عبدالجبار كاكایی

به گزارش فارس، بدنبال درگیری قلمی علیرضا قزوه و عبدالجبار كاكایی كه به نوشتن دو مطلب در وبلاگ این دو شاعر نام آور و ارزشمند كشورمان انجامید ، هردوی آنها با درج مطلبی نرم، به یكدیگر آتش بس دادند.

برپایه این خبر علیرضا قزوه در وبلاگ خود آورده است:

دیروز تلفن را برداشتم و زنگ زدم به جبار. مثل همیشه مهربان خوش و بش كردیم و من گلایه كه چه می‌گویند جبّار؟ شنیدم سلمان را نفی كردی و این چه حرفهاست كه زدی و او گلایه كه اصلا حرف من این نبود و من كسی را نفی نكردم و حرف مرا نفهمیدند و من شعر انقلاب و دهه شصت را از همیشه بیشتر قبول دارم و سلمان و قیصر و دیگران را هم به عنوان موفّق ترین چهره های شعر انقلاب قبول دارم و دوستان كمی در فهم صحبت هایم عجله كردند و به خودشان گرفتند. گفتم ببین جبار! دعوای من و تو دعوای شخصی نیست و اصلا دعوا نیست و همه اش دوستی است و بحث ادبی است و اگر هنوز بر این مواضعی كه ارادت ما همان است كه بود و رفاقت ما اگر بیشتر نشود كمتر نخواهد شد و ما شاعران و ادیبان حتّی اگر مشكل مان جدّی تر هم باشد اهل خراب كردن این و آن نیستیم و جانمان برای هم می رود و گفت كه اجازه بده مطلبم را از وبلاگم بردارم ، گفتم نه بگذار باشد و آن كه احساس می كنم كمی تند رفته منم كه اگر در آنجا نبودم به صحبت های برخی دوستان اعتماد كامل كردم و حالا همین حرف تو برای من حجت است و دلیل كه تو به شعر انقلاب و جنگ و ادبیات آن بی اعتنایی نكردی و بلكه از مدافعان آن هم هستی .

و اصلا این بحث و دعوا نباید كشیده می شد به اینجا و اینقدر بزرگ می شد و حكایتش كم مانده بود كه بشود به آتش كشیدن یك قیصریه به خاطر یك دستمال . دیگر آن كه من با همه این رفاقت ها هنوز بر سر همان عهد هستم و هنوز مواضعم با كاكایی كمی تا قسمتی فرق می كند. امّا این دلیل نمی شود كه به شاعرانگی او و حرفهایش بی اعتنا باشم و نگویم عیدت مبارك جبار! دست درست برادر! حق پشت و پناهت دوست من! زنده باشی پهلوان ، شاعر بمانی تا همیشه...

آتش بس علیرضا قزوه  و عبدالجبار كاكایی

*متقابلا عبدالجبار كاكایی در وبلاگش نوشت:

ممنونم از اظهار امان نامه بر پایبندی من به شعر دهه شصت كه به فراخوان وبگردان پایگاهها ی سایبری به مقرهاشون انجامید.اما آنچه در نقل محفل كتاب یاد شده گذشت از زبان من شرح مختصر موضوع و محتوای شعر انقلاب در چند عبارت كوتاه و شباهت رویكرد های موضوعی كتاب مذكور به آنها و برحذر داشتن شاعر از تكرار خطاهای ناشی از عصبیت انقلابی مثل تفكیك آدمها و جمعیت ها ذیل عنوان عبدالله و سمیه یك طرف و جهانگیر و شهلا طرف دیگر و اسطوره سوزی و آموزش اخلاق شهروندی با اتكا به نهاد های تنظیم اخلاق رسمی كشور به جای بهره خوری از دین زنده ی جامعه و شباهت برخی قطعات كتاب یاد شده به هول و هیجان همان سالها بود و بس . حتی در جواب كسی كه پی جوی ایراد من بود بیتی از حاج مرشد چلویی خواندم كه :زاهد اگر كه امر به معروف می كنی /طوری بكن كه قلب گنه كار نشكند . كه با داشتن این الگو های اخلاقی از دین زنده جامعه حیف است نسل پس از بحران در صف پایگاه های رسمی انتشار اخلاق دولتی باشد.

وقتی دیدم خبرگزاری فارس در نقل اظهاراتم امانت دار نبود و به تنظیم خود خواهانه خبر پرداخته بود من باب تادیب مخبر و با تذكر به حفظ هوشمندی مولف به میراث داران موج مرده شعر انقلاب كه پاتوق غیر رسمی آنها خارج از حوزه هنری بود اما سلسله فعالیتهای رسمی و غیر رسمی شان سر از افشاگری های محافل مطبوعاتی غیره و كذا در آورد و گاه در فضا سازی موضوعی شعر دهه شصت بی تاثیر نبودند اشاره كردم وخصومت خود ساخته و دائم شعله ور این برادران نسبت به مخالفان را نه به سبب غیرت دینی كه تكلیف پایگاهی دانستم و از وارثان ادب انقلابی من جمله مولف و هم فكرانشان كه شما بهتر می شناسید خواستم از این موج مرده تبعیت نكنند و امثال حاج مرشد را در اشاعه ی ادب سر مشق بگیرند كه در صراط بمانند و كینه توزی و تجددستیزی بی وقفه و گاه بی دلیل را نشانه ایمان درست ندانند كه گاه معلول سببی نهفته است .

اما انتشار ویروس كامنتهای بی هویت و مویه های و رجز ها و تحكم هایی كه میل به تشنج داشت و جعل اخبار و آثار سبب شد شما هم اظهار نظر بفرمایید و در جهت بحران خود ساخته مولف حرف بزنید لیك ازقبل همان بزرگواری و كرامت كه در شما سراغ داشتم موضوع به تلفنی و اظهار محبتی فیصله یافت ولله الحمد .

مطالب مرتبط:

انقلاب غزل

«بشکن دوباره هسته را»

مرگ ار مقدر است ندارم شکایتی

كاروان از هفت شهر عشق و عرفان بگذرد

بوی سیب

خون خدا

نامت تبسمی است که بر صلح می‌وزد

تهیه و تنظیم برای تبیان : زهره سمیعی - بخش ادبیات تبیان