تبیان، دستیار زندگی
خاطره سید کاظم حسینی هم رزم شهید برونسی
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

حالی برای نماز

نماز

یک ساعتی مانده بود به اذان صبح، جلسه تمام شد. آمدیم گردان، قبل از جلسه هم رفته بودیم شناسایی، تا پام رسید به چادر، خسته و کوفته ولو شدم روی زمین. فکر می کردم عبدالحسین هم می خوابد، جورابهاش را در آورد. رفت بیرون! دنبالش رفتم. پای شیر آب ایستاد. آستینها را داد بالا و شروع کرد به وضو گرفتن. بیشتر از همه ما، فشار کار روی او بود. طبیعی بود که از همه خسته تر باشد، احتمالش را هم نمی دادم حالی برای خواندن نماز شب داشته باشد. خواستم کار او را بکنم، حریف خودم نشدم، فکر این را می کردم که تا یکی، دو ساعت دیگر سر و کله فرمانده محور پیدا می شود، آن وقت باز باید می رفتیم دیدگاه و می رفتیم پشت دوربین، خدا می دانست کی بر گردیم. پیش خودم گفتم بالاخره بدن توی بیست و چهار ساعت، احتیاج  به یک استراحتی داره که. رفتم توی چادر و دراز کشیدم . زود خوابم برد. اذان صبح آمد بیدارمان کرد. بلند شدم و پلکهام را مالیدم. چند لحظه ای طول کشید تا چشمهام باز شد. به صورتش نگاه کردم. معلوم بود که مثل هر شب، نماز با حالی خوانده است.

 خاک های نرم کوشک / سعید عاکف

برای خرید کتاب خاک های نرم کوشک کلیک کنید.

تنظیم:آقایی


برای خرید از فروشگاه اینترنتی کلیک کنید.