دستانى که زیر باران، بذر آرزو مىکارند
امروز هم روزگار همچنان ملایم مىگذرد و عطرى که در کوچهها است، بوى یاس و گلاب است. شاید آنان که هلهله مىکنند و کِل مى کشند، تنها قصه ولادت شنیدهاند؛ آن هم ولادت دختر فاطمه و على علیهماالسلام .
تو هم آمدهاى که عیدانه بخواهى. به سمتى که دلت رضا مىدهد، رو مىکنى و آرام مىگویى: سلام بر زینب که ناموس خداوند است! سلام بر بانوى شکوهمند تاریخ، که نامش از گذشتههاى دور، ایستادگى را بر سر زبانها انداخت.
شنیدهاى این بانو، کسى است که تلخىها از هر سو احاطهاش مىکنند و او غیر از زیبایى نمىبیند؛ بانویى که همزادى جز مصیبت ندارد، جامهاى جز کبود نمىپوشد و قوتى جز غم نمىخورد.
متحیر ماندهاى در برابر این بانو که حتى میلادش را پیامبر و على اشک ریختهاند و قنداقهاش را به سینه فشردهاند و زینب زینب گفتهاند.
کسى که واژهها براى وصفش به حزنى فصیح مبتلا مىشوند و کلام بى آنکه بخواهد وقتى به او مىرسد، سنگین و مبهوت مىگذرد.
اما مىدانى که صبر، مرکبى راهوار است و زینب با آن به معراج مىرود.
شجاعت، ارثى سترگ است که مادر و پدر برایش به یادگار نهادهاند.
او دانایى است که علم و حکمت را، مانند غذاهاى بهشتى که براى مادرش از آسمان مىآمد، از آسمان دریافته است.
سلام بر زینب که ناموس خداوند است! ... و آن گاه مىشکنى و پشت پردهی اشک مىمانى؛ با دستانى که زیر باران، بذر آرزو مىکارند و چشمانى که در انتظار اجابتاند.
نوشتهی : رقیه ندری
تنظیم : گروه دین و اندیشه تبیان