تبیان، دستیار زندگی
از بیانات نورانی امام مجتبی سلام الله علیه رسیده است که از آن حضرت سئوال کردند: بی نیازی و توانگری به چیست؟ فرمود: رِضَی النَّفْس بِمَا قُسِمَ لَهَا. انسان به تقسیم الهی راضی باشد. آنچه را ذات أقدس إله برای او مقدّر کرده است به او رضا بدهد، این همان بی‌نی
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

امام هم تسلیم می شود!

جوادی آملی

گزیده‌ای سخنان آیت‌الله جوادی آملی در جلسه درس اخلاق

از بیانات نورانی امام مجتبی سلام الله علیه رسیده است که از آن حضرت سئوال کردند: بی نیازی و توانگری به چیست؟ فرمود: رِضَی النَّفْس بِمَا قُسِمَ لَهَا. انسان به تقسیم الهی راضی باشد. آنچه را ذات أقدس إله برای او مقدّر کرده است به او رضا بدهد، این همان بی‌نیازی نفسانی است.

جمله‌ای در دعای نورانی کمیل هست که می‌گوئیم: وَ طاعَتُتهُ غِنی. اطاعت پروردگار باعث بی‌نیازی است؛ ما یک فقیر داریم، یک مستغنی داریم، یک غنی. فقیرآن است که نیازمند باشد و چیزی که نیاز او را برطرف بکند نداشته باشد. یک امر وجودی است، یک امر عدمی. البته وقتی تحلیل می‌کنید هر دو امر عدمی است. هم نیاز یک امر عدمی است برای اینکه از کمبود و نقص حکایت می‌کند، و هم فقدان چیزی که این نیاز را برطرف بکند. فقیر آن است که محتاج به یک چیزی باشد و آن کار یا وسیله‌ای که نیاز او را برطرف بکند، نداشته باشد. کسی که محتاج به غذاست و نان ندارد، این فقیر است.

مستغنی کسی است که نیازمند هست، محتاج هست، ولی چیزی که نیاز او را برطرف بکند دارد. این مستغنی است. مثل افراد عادی که گرسنه‌اند ولی نان دارند. احتیاج به پوشاک دارند ولی لباس دارند.

صداقت در گفتار و رفتار

غنی آن است که اصلاً حاجت نداشته باشد. کسی که نیاز به خوردن ندارد، مثل فرشتگان. نیازی به مسکن ندارد، نیازی به پوشیدن لباس ندارد، این غنی است. این غنی صفت ذات أقدس إله است که او غنی است، یعنی اصلاً محتاج نیست. بندگان صالح که مظهر ذات أقدس إله هستند، به جائی می‌رسند که احساس نیاز نمی‌کنند. یک سلسله حاجت‌های ضروری و طبیعی هست که آنها به دست آدم نیست. انسان بالأخره احتیاج به هوا دارد، به آب دارد، به غذا دارد، به مسکن دارد، به لباس دارد. اینها چه ما بخواهیم، چه نخواهیم اینها بر ما تحمیل شده است. کسی نمی‌تواند بگوید: من به عنوان بشر زندگی می‌کنم، ولی احتیاجی به نان و آب ندارم! و نقص هم نیست. وَ مَا جَعَلْناهُمْ جَسَداً لا یَأکُلُونَ الطَّعام(1). فرمود: من انبیاء را اینجور قرار ندادم، پیغمبر را اینجور قرار ندادم، انسان کامل را اینجور قرار ندادم که احتیاج نداشته باشد. وَ مَا جَعَلْناهُمْ جَسَداً لا یَأکُلُونَ الطَّعام. پس بنابراین این نه به دست ماست، و نه نقص است.

اما ما اگر احتیاج کاذب تهیّه کردیم، خودمان را گرفتار کردیم. خودمان را وابسته کردیم به اموری که به او نیازمند نیستیم، ولی خودمان را محتاج آن کردیم. این شده احتیاج کاذب. در این فضا این دعاها، این عبادت‌ها، این تعلیمات دینی می‌تواند ما را صادق بار بیاورد. صادق یعنی کسی که عقیده‌اش درست است، اخلاقش درست است، اقوالش درست است، اعمالش هم درست است. کُونُوا مَعَ الصّادِقین(2)معنایش این نیست که با کسانی باشید که فقط راست می‌گویند، امّا فعل‌شان صادق نیست. فعل صادق معنایش این است که آدم کارزائد نکند. کاری که بر خِلاف است نکند. اگر خودش را گرفتار کرده به یک تجمّلاتی، این تجمّلات یک بار زائدی است. او که لازم ندارد.

اگر احتیاج انسان به آن تجمّلات احتیاج کاذب بود، نه احتیاج صادق، انسان صادق که مِنَ المُؤمِنینَ رِجالٌ صَدَقُوا مَا عاهَدُوا اللهِ عَلَیه(3)به دنبال او نمی‌رود. پس صدق به این معنا است که آدم احتیاج راستین‌اش را قبول داشته باشد، زائد بر او که به عنوان تشریفات است، یک احتیاج کاذب است، نه احتیاج صادق. حالا آن را چه جور می‌شود رها بکند؟ وَ طاعَتُهُ غِنی. اطاعت ذات أقدس إله انسان را مظهر خدای غنی می‌کند. یعنی من که می‌دانم این را نمی‌خواهم. من باید عمرم را صرف بکنم برای انبارداری ورثه! آخر برای چی؟ این "وَ طاعَتُهُ غِنی" روحیه بی‌نیازی به آدم می‌دهد. وقتی روحیه بی‌نیازی به آدم داد انسان یک وقت فراوانی در دستش می‌ماند. آنوقت آن وقت را صرف تحصیل علوم و معارف می‌کند. پس وَ طاعَتُهُ غِنی.

نه معیار کرامت، نه وسیله سعادت

از وجود مبارک امام مجتبی سلام الله علیه نقل کردند، فرمودند: مؤمن طوری باید باشد ـ شما هم طوری باشید ـ وقتی یکدیگر را دیدید إذا لَقِیَ اَحَدُکُمْ أخاهُ فَالْیُقَبِّلْ مُوضِعَ النُّورِ مِنْ جَبْهَتِهْ؛ وقتی یکدیگر را دیدید، آن جای نورانی‌ای که در پیشانی اوست ببوسید. این خیلی پیام دارد. یعنی انسان می‌تواند نورانی باشد، یک. و نورش را از نماز کسب می‌کند، دو. و بهترین جا برای نورانی شدن هم همان پیشانی اوست که اشرف اعضاء به خاک می‌افتد برای رضای خدا، این سه. و این نور برای کسی که اهل بصر است و صاحب دل است، روشن می‌شود، چهار.

خوب انسان با داشتن این همه فضائل، این همه معارف آنوقت خودش را برای چی هدر بدهد؟ حالا یا طلبه است، یا دانشجوست، اگر به جائی رسید که از این جوانی حداکثر بهره را برد، یک سرمایه‌ای تأمین کرد، آن سرمایه همیشه او را حفظ می‌کند. هرگز به این فکر نیست که من چی دارم یا چی ندارم. البتّه یک زندگی معقول و مقبولی تشکیل می‌دهد، امّا زائد بر آن بار است. نه معیار کرامت است، نه وسیله سعادت است. اگر کسی خدای ناکرده برای آن کار زائد و بار زائد وقت‌اش را صرف بکند، این می‌شود خسارت. بنابراین ما  ـ این یک چیزی نیست که مخصوص انبیاء و اولیاء باشد وجود مبارک امام دوّم به همه‌ی ما سفارش کرده وقتی یکدیگر را دیدید، آن جای نورانی پیشانی را ببوسید. معلوم می‌شود اگر ما اهل سجده باشیم، اهل نماز شب باشیم، اهل راز و نیاز باشیم این جِبهه نورانی است. حالا اگر ما ندیدیم، لا أقلّ دیگران می‌بینند. این را حیف است آدم از دست بدهد.

از وجود مبارک امام مجتبی سلام الله علیه نقل کردند، فرمودند: مؤمن طوری باید باشد ـ شما هم طوری باشید ـ وقتی یکدیگر را دیدید إذا لَقِیَ اَحَدُکُمْ أخاهُ فَالْیُقَبِّلْ مُوضِعَ النُّورِ مِنْ جَبْهَتِهْ؛ وقتی یکدیگر را دیدید، آن جای نورانی‌ای که در پیشانی اوست ببوسید. این خیلی پیام دارد

شماها عوض شدید!

از وجود مبارک امام مجتبی سلام الله علیه سئوال کردند که چه طور در جریان جنگ صِفیّن، که شما هم حضور داشتید کاملاً می‌جنگیدید، ولی الآن صلح کردید با معاویه. قبلاً صلح نمی‌کردید و الآن صلح کردید. فرمود: ما فرق نکردیم، شماها عِوض شدید. ما که امام معصومیم فرق نکردیم، شماها عوض شدید. أصْبَحْتُمْ فِی أیّامِ الصِفّین وَ دِینِکُمْ اَمامَ دُنیاکُمْ وَالیُومْ أصْبَحْتُمْ وَ دُنْیاکُمْ اَمامَ دِینِکُمْ.

فرمود: شما در زمان صفّین که ما می‌جنگیدیم به رهبری دین حرکت می‌کردید‌. پیشاپیش کارهایتان دین بود، بعد خواسته‌هایتان در کنار دین تأمین می‌شد، امّا الآن دین را گذاشتید کنار، نَبَذُوهُ وَرآءُ ظُهُورِهِمْ (4) شد. پیشاپیش برنامه‌هایتان خواسته‌های دنیائی‌تان است و دین را گذاشتید کنار. خوب اگر یک ملّتی اینچنین باشد، رهبرش امام زمان هم باشد، بالأخره ناچار است تسلیم بشود. در زمان سیّد الشهداء سلام الله علیه، امام زمان سیّد الشهداء بود. در زمان امام سجاد، امام زمان امام سجاد بود تا برسد به الآن که امام زمان ما وجود مبارک حضرت ولی عصر ارواحنا فداه است. فرمود: کُنْتُمْ فِی مَسِیرِکُمْ إلَی الصِفّینْ یا أیّامِ صِفّین أصْبَحْتُمْ وَ دِینُکُمْ اَمامَ دُنیاکُمْ وَالیُومْ أصْبَحْتُمْ وَ دُنیاکُمْ اَمامَ دِینِکُمْ.

آنچه را که شما در افغانستان می‌بینید، آنچه را که در فلسطین می‌بینید، آنچه را که در عِراق متأسّفانه اخیراً روی داد، همین است. مادامی که مردم برای دین حرمت قائل‌اند و دین می‌گوید: از سرزمین اسلامی‌ات باید حمایت بکنی، انسان تا‌ آخرین لحظه می‌ایستد. امّا اگر دنیا زده باشد، خوب معامله می‌کند. در همان سورة مبارکة بقره فرمود: دفاع از سرزمین اسلامی جزء جهاد معقول و مقبول خداست. وَ مَا لَنَا إلا نُقاتِلَ فِی سَبیلِ اللهِ وَ قَدْ اُخْرِجْنَا مِنْ دِیارِنَاً وَ اَبْنائِنا (5). اینها می‌گویند: ما چه جوری در راه خدا نجنگیم در حالی که ما از سرزمین‌مان دور شدیم.

الآن مبارزه مردم فلسطین جهاد فی سبیل الله است. چرا؟ چون اُخْرِجُوا مِنْ دِیارِهِمْ وَ اَبْنائِهِمْ. مردم عِراق اینطور است. مردم افغان اینطور است. فرمود: وَ مَا لَنَا ألا نُقاتِلَ فِی سَبِیلِ اللهِ وَ قَدْ اُخْرِجْنَا مِنْ دِیارِنَا وَ اَبْنائِنَا. انبیای آن عصر هم همین را تأیید کردند. وجود مبارک امام مجتبی فرمود: داشتن یک رهبر ولو معصوم هم باشد، نیمی از قضیّه است. نیم دیگر به حضور ایمان مردم وابسته است. اگر خدای ناکرده مردم دنیائی می‌اندیشند، برابرقَدْ أفْلَحَ الیُوم مَنِ اسْتَعْلی(6) فکر می‌کنند. اگر اُخروی بیندیشند، برابرقَدْ أفْلَحَ مَنْ تَزَکّی(7) فکر می‌کنند. قَدْ أ‍فْلَحَ مَنْ زَکّاها (8) فکر می‌کنند. این مربوط به این است که اینها خودشان را بشناسند، آینده خودشان را بشناسند، اَبدیّت خودشان را بشناسند، بدانند برای که دارند کار می‌کنند و کجا دارند می‌روند.

فرمود: شما در زمان صفّین که ما می‌جنگیدیم به رهبری دین حرکت می‌کردید‌. پیشاپیش کارهایتان دین بود، بعد خواسته‌هایتان در کنار دین تأمین می‌شد، امّا الآن دین را گذاشتید کنار، نَبَذُوهُ وَرآءُ ظُهُورِهِمْ (4) شد. پیشاپیش برنامه‌هایتان خواسته‌های دنیائی‌تان است و دین را گذاشتید کنار. خوب اگر یک ملّتی اینچنین باشد، رهبرش امام زمان هم باشد، بالأخره ناچار است تسلیم بشود.

خودآزمایی ما چیست؟

امیدواریم که هرجا هستید‌، چه حوزه، چه دانشگاه، هم عمیقاً درس بخوانید إنْ شآءَ الله، هم با اخلاص درس بخوانید، و هم بیازمائید که این درس که خواندید فهمیدید با نفهمیدید. معنای آزمون هم این نیست که ببینید نمره آوردید یا نه. دیگران اگر بخواهند بفهمند که ما درس را فهمیدیم یا نه، ما را امتحان می‌کنند، از نمره تشخیص می‌دهند، ولی خود ما اگر خواستیم بفهمیم عالم شدیم یا نه، باید بین خود و خدایمان حساب باز کنیم که آیا نورانی شدیم یا نه؟ یک پیشانی نورانی داریم یا نه؟ متواضع تر شدیم یا نه؟ خاضع‌تر شدیم یا نه؟ اگر علم در جائی بنشیند آدم را شفاف و روشن می‌کند. متواضع می‌کند. اگر دیدیم نه، خدای ناکرده به دنبال کسبیم، یک چهارتا کلمه یاد بگیریم، به هر وسیله ای هست ارتزاق بکنیم، این معلوم می‌شود بیراهه آمدیم، اینجا جایش نبود. می‌توانستیم راه دیگر هم انتخاب بکنیم. امّا اگر نه، یک روشنی در خودمان دیدیم، خدا را شکر کردیم، یک سحری داشتیم، یک زمزمه‌ای داشتیم، یک ناله‌ای داشتیم، چهارتا قطره اشک داشتیم، نه کسی را فریب دادیم، نه فریب کسی را خوردیم، بگوئیم خدا را شکر که این چهارتا کلمه خواندیم، فهمیدیم. اصلاً علم آن است که نور باشد. اَلْعِلْمُ نُورٌ . اگر به این فکر بودیم که چهار نفر به دنبال ما راه می‌افتند، این معلوم می‌شود بیراهه آمدیم. این معیار تشخیص خود ماست که ما بفهمیم واقعاً حالا یا در حوزه‌ایم، یا در دانشگاه‌ایم، این درس‌ها را فهمیدیم یا نه؟

..............................

(1) سوره انبیاء / آیة 8

(2) سورة توبه / آیة 119

(3) سورة احزاب / آیة 23

(4) سورة آل عمران / آیة 187

(5) سورة بقره / آیة 246

(6) سورة طه / آیة 64

(7) سورة اعلی / آیة 14

(8) سورة شمس / آیة 9

(9) بحار الأنوار / جلد 44 ، صفحة 366


تنظیم: شکوری_گروه دین و اندیشه