تبیان، دستیار زندگی
طلبه اى مى گفت: به روستایى رفتم كه آب آشامیدنى نداشتند و هر روز زن و مرد با الاغ و قاطر به چند كیلومترى مى رفتند تا از چشمه اى آب بردارند. من این صحنه را كه دیدم خیلى دلم سوخت، به قم آمده خانه مسكونى خود را فروختم و پولش را خرج لوله كشى فاصله چشمه تا روست
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

قرائتی و مامورخدا
قرائتی و مامور خدا

خاطرات درس آموز آقای قرائتی

«مأمور خدا»

در حرم امام رضاعليه السلام بودم كه شخصى گفت: چند سال است طلبه هستى؟ گفتم: حدود بيست سال.

قدرى نگاه به من كرد و گفت: اميرالمومنين‏عليه السلام هر وقت‏مالك اشتر را مى‏ديد لذّت مى‏برد، تو كه لباس سربازى امام زمان‏عليه السلام را پوشيده‏اى، آيا وقتى امام‏عليه السلام به تو نگاه مى‏كند لذّت مى‏برد؟ گفتم: معلوم نيست!

گفت: روى اين حرف فكر كن. بسيار دَمَق شدم.

 «غيبت مجاز»

شخصى از من پرسيد آيا غيبت مجاز هم داريم گفتم: بله.

زراره يكى از اصحاب خاص امام صادق‏عليه السلام بود و بنى عباس در پى دستگيرى و اعدام او بودند. امام صادق‏عليه السلام در جلسات پشت سر او بدگويى و غيبت مى‏كرد، بطورى كه بنى‏عباس گفتند او جايگاهى نزد شيعه ندارد و از قتل او منصرف شدند. بعد امام به صورت پنهانى براى پسر زراره پيغام فرستاد كه سلام پدرت را برسان و بگو: من شما را دوست دارم، امّا براى رفع خطر اين مطالب را گفته‏ام.

 «درس اخلاق گفتنى نيست»

يكى از نهادها مرا براى درس اخلاق دعوت كردند، پس از عبور از چند اتاق وارد سالنى شديم، درها را بستند و گفتند اينها مسئولين اداره هستند. گفتم: مگر ما مى‏خواهيم هروئين تقسيم كنيم، ما كه حرف محرمانه‏اى نداريم، مى‏خواهيم قرآن و حديث بگوئيم، بگذاريد همه بيايند و در جلسه شركت كنند.

گفتند: آخر آنها در شأن اين جمع نيستند. گفتم: مرحوم علامه طباطبائى(ره) مى‏فرمود: درس اخلاق گفتنى نيست، عمل است و همين كار شما ضّد اخلاق است.

 «حواس جمع»

درحوزه قم استادى داشتم، هنگام درس از بس سرش را تكان مى داد گوشه عمامه اش شُل مى شد. از وقتى كه گوشه عمامه اش شل مى شد، ديگر درس را نمى فهميديم و مشغول تماشاى رشته عمّامه او مى شديم.

آرى قيافه و لباس معلّم مى تواند تمركز فكر شاگردان را از بين ببرد.

 «روحانى اطفال»

رفته بودم شهرك شهدا، خانواده شهدا جمع شدند و گفتند: حاج آقا اينها همه بچه هاى شهدا هستند، امّا كسى نيست برايشان صحبت كند. گفتم: هزار افسوس! چندهزار بچه شهيد هستند، ولى يك قصه گو ندارند.

ما پزشك اطفال داريم، اما روحانى اطفال نداريم.

«لسان قوم»

من بارها گفته ام كه مبلغ بايد به لسان قوم و زبان مردم سخن بگويد. شهيد مطهرى(ره) مى فرمود: يك خارجى آمده بود ايران و در بازگشت از او پرسيدند در ايران چه خبر؟ گفته بود مردم ايران وقتى بهم مى رسند مى گويند: آيا بينى شما كلفت است؟

اين خارجى چون لسان قوم را نمى داند، دماغ شما چاق است را بينى شما كلفت است معنا مى كند، غافل از آنكه نه دماغ به معناى بينى و نه چاقى به معناى كلفتى است. دماغ به معناى مغز و چاق به معناى آمادگى و سلامت است. مثلاً فلانى كارچاق كن است، يعنى آماده مى كند.

 «ايثار يك مبلّغ»

طلبه اى مى گفت: به روستايى رفتم كه آب آشاميدنى نداشتند و هر روز زن و مرد با الاغ و قاطر به چند كيلومترى مى رفتند تا از چشمه اى آب بردارند. من اين صحنه را كه ديدم خيلى دلم سوخت، به قم آمده خانه مسكونى خود را فروختم و پولش را خرج لوله كشى فاصله چشمه تا روستا كردم. خانه را فروختم اما يك روستا داراى آب شد.

ايشان تا پايان عمر خانه نداشت. بعد از مرگش من اين داستان را تعريف كردم، يك نفر داوطلب شد كه براى فرزندانش خانه اى بخرد.

 «اوّل بايد كار فرهنگى كرد»

به شهردارى گفتم: آقاى شهردار! مى دانى چرا مردم با عشق و علاقه به عالم دينى سهم امام مى دهند و دست آقا را هم مى بوسند، ولى به شما با ناراحتى عوارض مى دهند؟ گفت: نه.

گفتم: چون از ابتدا با دليل وبا آيه و حديث اهميّت مطلب را فهميده و به دليل ايمانش ايثار مى‏كند، ولى شما بدون چون و چرا و با چند قانون و تبصره درخواست پول مى‏كنيد. پس بايد اوّل با كار فرهنگى شناخت و آگاهى مردم را بالا برد، آنگاه از آنان انتظار داشت.

 «دعا براى صوت قرآن»

شب بيست ويكم ماه رمضان، بعد از مراسم احيا وقرآن سر گرفتن، از جوانى پرسيدم: امشب از خدا چه خواستى؟

گفت: از خدا خواستم صداى خوبى به من بدهد كه بتوانم قرآن را زيبا تلاوت كنم!

 «بخشيدن عبا»

روزى شهيد آيةاللَّه سعيدى (ره) بدون عبا از مسجد برگشت؛ گفتند: آقا عبايت كو؟ گفت: ديدم كنار خيابان بينوايى مى لرزد با خود گفتم: اگر در قيامت از تو بپرسند كه شخصى از سرما مى لرزيد و تو، هم قبا داشتى و هم عبا؛ چه جوابى مى‏دهى؟ لذا عبايم را به او دادم.

 «تواضع علامه»

مرحوم علامه طباطبايى(ره) وقتى به مشهد مشرف مى شد؛ در صحن نماز مى خواند. وقتى نماز جماعت چند هزار نفرى تشكيل مى شد، حضرت علامه در صف‏هاى آخر مى ايستاد و نماز را مى بست و حال آنكه جلوى ايشان پر بود از عوام الناسى كه به حسب ظاهر نمازشان صحيح و حمد و سوره شان درست نبود.

 «اگر بگويم نمى دانم اشكالى ندارد؟!»

از مرحوم علامه طباطبايى (ره) صاحب تفسير الميزان سؤالى كردند. ايشان فرمود: اگر بگويم نمى دانم اشكالى ندارد؟ گفتند: خير آقا. فرمود: نمى‏دانم.

 «روح بلند»

خدمت علامه طباطبايى‏قدس سره گفته شد، شخصى عليه تفسيرالميزان كتابى نوشته است.

ايشان بدون اينكه غيظ كند و عصبانى شود فقط دو كلمه فرمودند: بسيار خوب.

«امام حسين‏عليه السلام در انتظار مهمان»

عمليات والفجر بود كه براى ديدن رزمندگان به جبهه رفته بودم. صحبت گردان شهادت شد. گفتند: براى شكستن خط، 250 نفر داوطلب شهادت لازم داريم، انبوهى از جمعيت هجوم آورده و بر سر انتخاب افراد دعوا شده بود تا اينكه با قرعه 250 نفر را انتخاب كردند.

شب قبل يكى از رزمندگان در عالم خواب مى بيند كه امام حسين‏عليه السلام حرم را جارو مى كند. مى گويد: دويدم جارو را بگيرم. حضرت فرمود: نه، ياران باوفاى من دارند مى‏آيند، مى خواهم خودم حرم را براى زائرانم جارو كنم.

 «مهم‏ترين دعاى شما چيست؟»

در سنين جوانى از مرحوم آخوند ملاعلى همدانى (ره) سؤال كردم: اگر شما بدانيد دعاى مستجابى داريد چه چيز از خداوند مى‏خواهيد؟

فرمود: اينكه خداوند من را بيامرزد.

خيلى تعجّب كردم كه اين عارف و عالم بزرگ چه خواهش و دعاى ساده‏اى دارد و حال آنكه در ذهن خودم دعاهاى بزرگ بزرگى مى‏پرواندم، ولى الآن كه بيش از 50 سال سن دارم با آن همه مسئوليت و مطالعه و كتاب و... به اين نتيجه رسيده‏ام كه خواسته آن بزرگوار كه عاقبت به خيرى بوده است، بزرگ‏ترين و بهترين خواسته من نيز هست.

--------------------------------------------------------------------------------

143) نهج‏البلاغه، خطبه 86 .

144) واقعه، 10 - 11.

145) آل‏عمران، 196.

146) نساء، 95.

147) احزاب، 33.

148) اسراء، 33.

149) انبياء، 30.

150) قصص، 17.


لینک های  قسمت های قبل:

رابطه سوره حمد وارزان فروختن نفت

 «پُز عالى، جيب خالى»

 «حج يا تبليغ در روستا»

«فوتبال به جاى سخنرانى»


تنظیم برای تبیان حسن رضایی گروه حوزه علمیه