آدمها با گرگها چه فرقی دارند؟
در شماره پیشین گفتیم که : دستیابی به سعادت و موفقیت در زندگی، ویژگی مشترک تمامی ماست و همه ما به دنبال رضایت از زندگی خویش هستیم. کامل بودن و نقص نداشتن، خواسته بی چون و چرای بشر است. اما سعادت چیست و موفقیت در زندگی چگونه معنا میشود؟ قطعا هر کدام از ما ممکن است در ذهن خود مفهومی متفاوت از سعادت و خوشبختی داشته باشیم. ولی به راستی علت این همه اختلاف نظر در معنا کردن کلمه سعادت در چیست؟
و بعد به این سوال رسیدیم که : انسانی که میتواند در زندگی خود رفاه، راحتی و لذت بیشتری را تجربه کند، یا فرصت خود را صرف اکتشاف اسرار جهان نماید و هر روز دانش و تکنولوژی و به دنبال آن آسایش و راحتی خود و سایر مردم را ارتقا بخشد، چه لزومی دارد که قسمتی از وقت خویش را به باور و عقیدهاش اختصاص دهد؟ مگر اعتقاد ما چه ثمرهای برایمان ایجاد میکند؟ اگر به دنبال باور و عقیدهام نروم، چه چیزی را از دست خواهم داد؟ ...
و اکنون ادامه بحث:
هویت حقیقی من
به راستی در طول روزها، هفتهها، ماهها و سالیانی که میگذرد، تا کنون چند بار فارغ از چیزهای دیگر، تنها و تنها به خود و مسیری که در زندگیمان میپیماییم، فکر کردهایم؟
حقیقتاً در طول عمری که تاکنون سپری نمودهایم، چند بار تنهای تنها به حقیقت و هویت اصلی خویش اندیشیدهایم؟
گاهی اوقات هنگامی که انسان به خود میاندیشد و کارهای خود را مرور میکند و یا حتی زمانی که در کنار خواستهای که برای رسیدن به آن بسیار تلاش نموده، قرار دارد و به آن دست یافته است، احساس میکند که بر روی دایرهای بسته در حرکت است و مرتباً یک مسیر را دور میزند.
گویی در یک چرخه به دام افتادهایم، "کار میکنیم و غذا میخوریم و به تفریح میپردازیم تا زندگی کنیم، ولی زندگی روزمره ما نیز انگیزهای جز کار و تفریح و لذت ندارد."
بعضی وقتها، هنگامی که سناریوی زندگیمان را میبینیم، انگار داستانی تکراری را میخوانیم که مرتباً به اندازه تمامی روزهای عمر، در حال تکرار است. برخی اوقات برایمان پیش میآید که حتی از خودمان نیز خسته میشویم و مرتب از خود میپرسیم که آیا زندگی جز خستگی و تکرار، مسیر دیگری نیز دارد؟ برای چه دائما یک مسیر را دور میزنیم و روز و شبمان، رنگی جز کهنگی به خود ندارد؟ واقعاً من که هستم؟ و چه میکنم؟ و به کجا میروم؟
تفکرُ ساعةٍ افضلُ مِن عبادةِ سبعینَ سَنة ، ساعتی اندیشه، برتر از هفتاد سال عبادت است.
هویتی متفاوت
اگر به موجودات مختلفی که در اطرافمان قرار دارند، خوب توجه کنیم، متوجه میشویم که آنان نوعاً در زندگی خویش در یک مسیر طبیعی حرکت میکنند. یک گل زیبا از همان آغاز که بذر آن کاشته میشود، به طور طبیعی یک راه را میپیماید و سرانجام روزی میشکفد و زیبایی خویش را به رخ دیگران خواهد کشید. گرگ درنده نیز، خواه کسی به او بیاموزد و خواه آموزگاری نداشته باشد، از لحظه تولد، گرگ است و درندگی، جزئی از وجود اوست.
ما نیز به عنوان یک انسان، برخی از خصوصیاتمان این گونه است و از آغاز، به طور غریزی به همراه ماست. نوزادی که هم اکنون به دنیا میآید، به طور طبیعی و از روی غریزه، با سینه مادر آشناست و از همان آغاز کودکی، به هنگام نیاز بدنمان به غذا، گرسنگی را در خود احساس میکنیم. گرایش به تشکیل پیوند با جنس مخالف که همه در وجود خویش آن را حس میکنیم نیز به طور طبیعی و غریزی به همراه ماست. تمام این امور از تیر رس انتخاب و اختیار ما خارج است و هرگز نیاز نیست تا تصمیم بگیریم این میلها را در خویش ایجاد کنیم. این، مسیر طبیعی زندگی ماست و غریزه ما، ناخودآگاه، ما را در آن حرکت خواهد داد.
ولی آیا همین مسیر طبیعی میتواند تمام خواستههای ما را تأمین کند؟ آیا کسانی که در اوج لذت به سر میبرند یا آنانی که از امکانات مالی فراوانی برخوردارند، خود را خوشبخت میدانند و دیگر به چیزی نمیاندیشند؟ گاهی اوقات که پای صحبت این افراد مینشینیم و به درد دل آنان گوش میدهیم، درمییابیم که با وجود تمام کامجوییهایشان، انگار هنوز گمشدههایی دارند. نکند ما نیز به آن چیزهایی که نیاز داریم نرسیم و یا آنها را ناقص تشخیص داده باشیم؟ شاید خلأهای مختلفی که آنها را احساس میکنیم نیز ریشه در همین جا داشته باشد ...
قرار ما
قرار ما در این مجموعه نوشتار، لختی اندیشه است. قصد ما القای اندیشهای خاص بر خوانندگان نیست. پس با هم درباره اساسیترین سوالات زندگی و هستی خویش که سالها آن را مسکوت گذاشتهایم فکر کنیم.
به یاد داشته باشیم که اندیشیدن تنها تفاوت انسان با سایر حیوانات و موجودات است.
تفکرُ ساعةٍ افضلُ مِن عبادةِ سبعینَ سَنة ، ساعتی اندیشه، برتر از هفتاد سال عبادت است
منتظر ادامه بحث در روز پنجشنبه 26 فروردین باشید.
گروه دین و اندیشه - عسگری