
الاغ طلبکار
دوستان روستایی که خرش را به اندازه خودش میشناختند متوجه شدند که روز به روز ضعیفتر میشود یک روز به روستایی گفتند: روستایی مگر به خرت غذا نمیدهی که اینقدر لاغر و ضعیف شده؟
روستایی گفت: چرا، شبی دومن جو از من جیره میگیرد.
دوستانش گفتند: پس چرا اینقدر لاغر شده؟
روستایی گفت: هی بسوزه پدر نداری بیچاره خرم جیره یک ماهش را از من طلبکار است.
آدم عاقل
روزی ساده لوحی الاغش را برد توی بازار تا بفروشد به دلالی گفت: اگر بتوانی این الاغ چموش را برایم بفروشی انعام خوبی به تو میدهم.
دلال افسار الاغ را گرفت و رفت وسط بازار و شروع کرد به تعریف کردن از الاغ و اینقدر از چالاکی و نجابت و سلامت الاغ تعریف کرد که ساده لوح پشیمان شد و با خودش گفت: مگر هیچ آدم عاقلی چنین مالی را از دست میدهد سریع افسار الاغ را از دست دلال بیرون کشید و خوشحال به سمت خانه به راه افتاد.

گروه کودک و نوجوان سایت تبیان
************************************
مطالب مرتبط
