تبیان، دستیار زندگی
بزرگان از دیدگاه آیت عرفان2
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

بزرگان از دیدگاه آیت عرفان2

بزرگان از دیدگاه آیت عرفان2

آقا سید هاشم حداد

استاد درباره این عارف بالله می فرمود:

او مردی معقول و هندی الاصل بود و فارسی هم وارد بود. فردی حلیم بود، تا جائی که یکی از اقوامش او را اذیت کرده بود، می فرمود:

بگذارید زهرش را بریزد.

ابتدای آشنائی ما با آقای حداد اینطور اتفاق افتاد که مشغول تدریس بودم، یکی از دوستان نزدم آمد و گفت: کسی در کربلا به نام سید هاشم حداد از شاگردان سید علی آقا قاضی است، بیا نزدش برویم.

با هم به کربلا رفتیم و به منزلش وارد شدیم همان مجلس اول او را پسندیدیم.

او بمن فرمود:

اجدادت اهل معنی بودند باید اهل معنی شوی،

آنوقت  من به تدریس اشتغال داشتم و می فرمود:

درس یکی و مباحثه یکی بس است چون جمع مشکل، و کثرت اشتغال مانع از تمرکز افکار و توجه به مذکور خواهد بود.

کم کم بین ما مودت و دوستی زیاد شد، هر وقت کربلا می رفتم منزل ایشان وارد می شدم.

بخاطر جو حوزه نجف و اینکه ایشان لباس اهل علم نداشت، بعضی ها به من گفتند:

غیر اهل علم حرفهای غیر وارد و غیر فقاهتی می زنند، و منظورشان آقای حداد بود!!

من در جواب آنها می گفتم: قریب پانزده سال با ایشان مربوط و رفاقت دارم حتی یکبار مطلبی غیر پسندیده از ایشان نشنیدم.

***

استاد می فرمودند:

در یکی از سالها وقتی که ایام زیارتی مخصوص امام حسین علیه السلام بود، در منزل سید هاشم حداد جماعتی از اهل معنی که حدود هفتاد نفر بودند جمع بودند.

حاضران از مسائل مختلف حرف می زدند و سید حداد سرش پائین بود.

قبل از طلوع فجر سید هاشم شروع به گفتگو و صحبت کرد، و با یک عبارتی از توحید گفتن، تمام آنچه که آن مردان در آن شب گفتگو کرده بودند را از درجه اعتبار ساقط کرد...

ازدحام شدیدی از زوار بود. ایشان به من فرمود:

« سید عبدالکریم خوش اوجوه ولکن کلهم یردون دنیه سید عبدالکریم»

این وجوه همه شان خوب هستند، ولی همه برای طلب امور دنیوی در اینجا ازدحام کرده اند.

***

فرمودند:

از نجف اشرف به کربلا مشرف شدم؛ در این اندیشه بودم که اکنون کجا بروم، حرم یا منزل آقای حداد؟

وقتی نزدیک منزل او که با مرقد امام حسین فاصله کمی داشت رسیدم؛ تصمیم گرفتم اول به منزل آقای حداد بروم و بعد حرم امام حسین علیه السلام.

وقتی داخل کوچه شدم، گروهی را دیدم که به سمت من می آمدند و طفل صغیری همراه آنان بود. طفل به پدرش گفت: پدرم! به این سید نگاه کن، مولا را رها کرد و قصد زیارت عبد را نموده است!

در آن لحظه از آن چیزی که خدا بر زبان آن طفل جاری کرده بود، به وحشت افتادم و مصمم شدم به زیارت امام علیه السلام مشرف شوم، و می دانستم که آقای حداد راضی نیست که زیارت او را به زیارت امام مقدم بدارم.

آقای حداد در سن 86 سالگی ،  ماه مبارک رمضان 1404 در کربلا وفات کردند، چون خبر رحلت به سمع استاد رسید محزون شدند، و گاهی بمناسبتها نزد شاگردان از آن مرد توحید و عرفان یاد می کرد و احوالش را متذکر می شد.

بارها جناب استاد می فرمودند:  همه رفتند و آخری آنان آقای حداد بود.

استاد در جلسه ای قبل از وفاتش در جواب سؤال از مقام سید هاشم حداد فرمودند :

سید هاشم فانی فی الله بود.

به آیت الله کشمیری گفته شد: چرا سید هاشم را برای ما معرفی نمی کنید و حالات او را ما تبیین نمی کنید؟

فرمودند:

سید هاشم بالاتر از آن است که در این عالم شناخته شود، او از خلق در زمان حیاتش بی نیاز بود پس چگونه بعد از وفاتش نیازمند شناخته شدن باشد؟

آقا سید علی شوشتری

آقا سید علی آقا شوشتری پس از تحصیلات مراتب علم و اجتهاد از علمای نجف اشرف به وطن بازگشت و مشغول به تدریس و امر قضاء شد.

در یکی از شبها نیمه شب درب خانه اش را زدند، پرسید کیست؟

گفت: ملاقلی جولا ( بافنده). آقا به خادم فرمود: حالا دیر وقت است فردا اگر کاری داری به مدرسه بیاید.

عیال جناب سید عرض می نماید: این بیچاره شاید امری فوری داشته باشد، رخصت دهید.

آقا اجازه می دهد و ملاقلی وارد اطاق می شود. آقا می فرماید: چه کار داری؟

می گوید: این راهی را که می روی طریق جهنم است، این بگفت و برفت.

عیال آقا می گوید: چه کار داشت؟

می فرماید: گویا جنونی در او پیدا شده است.

بعد از هشت شب دیگر همان وقت درب خانه آقا را می زند، آقا می فرماید: گویا هر زمان جنونش طلوع می کند نزد ما می آید. چون داخل خانه می شود می گوید: نگفتم این طریق جهنم است؟!

حکم امروز در ملکیت آن موضع باطل است و سند صحیح که به امضاء علماء و معتمدین رسیده است در وقف بودن، در فلان مکان است و نشانی را می دهد.

این را می گوید و می رود، و آقا به فکر فرو می رود. چون صبح می شود به مدرسه می رود و با بعضی خواص به نشانی معهود می روند، جعبه ای را درمی آورند، و آنچه ملا قلی گفته بود را پیدا می کنند، که حکم آقا باطل بوده است، مدعی را طلب می کند و وقف نامه را نشان می دهد و حکم را باطل می کند.

پس از هشت شب دیگر باز همان وقت ملا قلی درب را می زند، آقا خودش مقدم او را گرامی داشته  و د ر صدر می نشاند، عرض می کند:

صدق گفتار شما معلوم شد، حالا تکلیف چیست؟

ملا قلی می گوید:

معلوم شد که جنون ما گل نمی کند، آنچه داری بفروش و پس از اداء دیون ، باقیمانده را بردار و به نجف اشرف برو و به این دستور العمل مشغول باش تا آنجا باز بتو برسم.

سید به دستورش عمل می کند و به نجف می رود تا روزی دروادی السلام ملا قلی را می بیند که دعا می خواند، خدمتش می رسد و ملا قلی می گوید: فردا من در شوشتر خواهم مرد، دستورالعمل تو اینست و آقا را وداع می کند و می رود...

آیت الله سید عبدالهادی شیرازی

استاد می فرمود:

آیة الله سید عبدالهادی شیرازی از مراجع گذشته فرموده بود: در بدو ورود ما به حوزه علمیه نجف، هیجده حوزه تدریس اخلاق و عرفان وجود داشت.

آخوند ملا حسینقلی همدانی در درس اخلاق او 70 فقیه شرکت می کردند، ولی الآن کسی نیست.

نبود استاد اخلاق یک علت است، علل دیگر هم دارد مانند اختلاف استعدادها و کمبود ظرف وجود تلامذه.

آیت الله فکور یزدی

درباره آیت الله فکور یزدی می فرمودند:

او رفیق خاص من بود و گاهی بمن می گفت  : من به نجف آمدنم مشترک است نیمی بخاطر امیرالمؤمنین علیه السلام و نیمی هم بخاطر شما.

وقتی من و ایشان به دیدن طلبه ای به مدرسه می رفتیم، تعارف زیادی کردم بخاطر اینکه سنش از من بیشتر بود او را جلو انداختم.

که موجب ناراحتی آن طلبه که از شاگردان مرحوم قاضی بود گردید چه آنکه آقای قاضی عیب می دانست کسی جلوتر از سید وارد جائی شود.

مرحوم صدر اراکی

درباره مرحوم صدر اراکی ( عراقی) می فرمود:

او از بهترین منبریها بود و مطالب را عرفانی صحبت می کرد، در ذکر مصیبت اهلبیت گریزهای خوبی می زد.

یک بار درباره آهن می گفت:

هر چیزی استعداد دارد، یک آهن ضریح قبر حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام می شود و انسان آن را می بوسد، و یک آهن میخ در می شود و به سینه حضرت زهرا علیها السلام فرو می رود.

پای منبرش زیاد اهل علم می نشستند، ولی اتهام صوفیگری به او هم زدند...

سید احمد کشمیری

درباره سید احمد کشمیری می فرمود:

او از شاگردان مرحوم آقای قاضی و سوخته دل بود. قدش کوتاه و درب حجره را می بست و اخلاق خوبی داشت.

میرزا باقر قمی

درباره مرحوم میرزا باقر قمی می فرمود:

او قبل از شیخ علی زاهد قمی نماز می خواند. روزی در راه درون چاهی افتاد، مردم صدای تسبیحی از دورن چاه می شنیدند، آمدند گوینده تسبیح را بیرون آوردند دیدند میرزا باقر قمی است.

شیخ زین العابدین مرندی

درباره شیخ زین العابدین مرندی می فرمود:

او مجتهد بود و زهدش واقعی بود. وقتی پسرش هادی به پدر عرض کرد قبایم پاره و کوتاه شده و خجالت می کشم با این لباس با طلاب مباحثه کنم!

ایشان به نانوا گفت: از فردا به پسرم نان نده، چون اگر شکم او گرسنه باشد سراغ لباس را نمی گیرد.

وقتی پول برایش می آوردند می رفت دنبال بچه سیدهای ختنه نشده، تا در این راه مصرف شود.

روزی عیالش از کمی مال در زندگی شِکوه کرد. ایشان به همسرش فرمود: کلاه مرا آب بگیر. چون این کار را کرد چرکهای کلاه درون ظرف جمع شد، فرمود: ای زن تو بمن می گوئی این چرکها را بخورم؟!

وقتی دیوار خانه اش خراب شد از سهم امام خرج نکرد، حصیر روی دیوار انداخت.

روزی پسرش تقاضای پول بیشتر کرد، فرمود: بروید برای طلاب از چاه آب بکشید و مزد بگیرید من چیزی نمی دهم.

مرحوم شیخ حسنعلی نخودکی اصفهانی

درباره مرحوم شیخ حسنعلی نخودکی اصفهانی می فرمود:

شیخ در نجف شب اول ماه در نزد جمعی از طلاب که هوا ابری بود به یک نفر گفت به ابرها بگو حسن می گوید کنار بروید و خود با دو دست اشاره کرد، خودش ماه را دید.

در زمان عمامه گرفتن مأموران دولت خواستند وقتی ایشان از دهات نخودک به زیارت امام رضا علیه السلام می آید عمامه او را بگیرند، ایشان بر حیوانی سوار بود، همینکه مأمور قصد کرد، ایشان فرمود: « دی».

و مأمور خشک زده شد و هر چه کردند دیدند حرکت نمی کند. مردم فهمیدند از نظر شیخ است، از جنابش خواستند تا نظرش را بردارد تا مأمور راحت شود، فرمود:

باید توبه کند ودیگر این کار را نکند.

شیخ محمد باقر قاموسی بغدادی

درباره شیخ محمد باقر قاموسی بغدادی فرمود:

او از علماء و زهاد و عرفاء عرب بود « همانند آقای قاضی» اتقیاء و ابرار به او اقتداء می کردند او شاگرد آخوند ملا حسینقلی همدانی و شیخ محمد طه بوده و آیت الله حکیم شاگردش بود.

تا آخر عمر عمامه بر سر نگذاشت!!

روزی میان عده ای نشسته بود، گفت: خوبست از دنیا بروم. شروع کرد به خواندن سوره یس، و متکا زیر دستش بود وقتی به این آیه ( وجعلنی من المکرمین) رسید، جان به جان آفرین تسلیم کرد.


منبع: پایگاه صالحین

تهیه و تنظیم: محمد حسین امین - گروه حوزه علمیه تبیان