تبیان، دستیار زندگی
زمان طاغوت براى تبلیغ به منطقه‏اى رفته بودم. هرچه از مردم دعوت مى‏شد، كمتر كسى به مسجد مى آمد. در نزدیكى مسجد جوانها والیبال بازى مى كردند. از آنها خواستم تا همبازى آنان شوم. با تردید پذیرفتند، عبا و عمامه را كنار گذاشته و قدرى والیبال بازى كردم.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

خاطرات  آقای قرائتی
حجت الاسلام قرائتی ، تعیین بودجه ،شان نماز، از سوی دولت

جلسه پاسخ به سؤالات بود و من مسئول پاسخگويى به سؤالات. سؤال اوّل مطرح شد، گفتم: بلد نيستم. سؤال دوّم؛ بلد نيستم. سؤال سوّم؛ بلد نيستم. تا بيست سؤال كردند؛ بلد نبودم، گفتم: بلد نيستم. گفتند: مگر اسم جلسه پاسخ به سؤالات نيست؟ گفتم: پاسخ به سؤالاتى كه بلدم. خوب اينها را بلد نيستم. خداحافظى كرده، سالن را ترك كردم.

حضرت على‏عليه السلام مى‏فرمايد:

«السعيد من وعظ بغيره»(143)؛

«سعادتمند كسى است كه از ديگران درس و پند و عبرت بياموزد.»

از سخنان آن حضرت است كه به امام حسن‏عليه السلام مى‏فرمايد:

«و اعرض عليه اخبار الماضين»؛

«داستان پيشينيان را به خاطرات عرضه بدار

در اين بخش با تجربيات تبليغى فرزانه فرهيخته مبلّغ نمونه جناب حجة الاسلام و المسلمين حاج شيخ محسن قرائتى كه ده‏ها سال عمر گرانمايه‏ى خود را با موفقيت در راه تبليغ اسلام و قرآن گذرانده آشنا مى‏شويم.

 «تبليغ ناموفّق»

اوائل طلبگى‏ام به روستايى جهت تبليغ اعزام شدم، آنها مقيّد بودند مبلّغ بايد خوب و خوش صدا مصيبت بخواند و چون من نمى‏توانستم، عذر مرا خواستند و من نيز آنجا را ترك كردم.

«توجّه به مستمعين»

ماه مبارك رمضان بعد از افطار سخنرانى داشتم. يك شب، گرم صحبت بودم و هوا خيلى گرم بود و جلسه كمى طول كشيده بود، يك نفر بلند شد و گفت: آقا! مثل اينكه امروز بعد از ظهر خوب استراحت كرده‏اى و افطار هم دعوت داشته‏اى و خوب خورده‏اى، من امروز سَرِ كار بوده‏ام و خيلى خسته‏ام و افطارى هم آشِ تُرش خورده‏ام، بس است، چقدر صحبت مى‏كنى!

 «فوتبال به جاى سخنرانى»

جبهه جنوب رفته بودم، برادرانى را در حال توپ بازى ديدم، خواستند بازى آنان را براى سخنرانى من تعطيل كنند، گفتم: نه و اجازه ندادم، آنگاه خودم هم لباس را كنده و همراه آنان بازى كردم.

 «عبوديّت، ثمره علم واقعى»

به علامه طباطبائى‏قدس سره گفتم: اوّل تحصيل و طلبگى‏ام وقتى عبادت مى‏كردم حال بهترى داشتم، هر چه علمم زيادتر شده، حال و توجّهم كمتر شده دليلش چيست؟

ايشان فرمود: دليلش اين است كه اينها كه خوانده‏اى علم حقيقى نبوده، اگر علم حقيقى و واقعى بود، تواضع انسان زيادتر مى‏شد.

اميرالمومنين‏عليه السلام مى‏فرمايد: «ثمرة العلم العبودية» علم واقعى آن است كه هر چه زيادتر مى‏شود، خشوع و عبادت انسان زيادتر شود.

 «احتجاج در پاكستان»

گردهمايى بسيار مهمى در پاكستان بود، من هم با دعوت در آن جلسه شركت كرده بودم. هرچند بعضى‏ها تعريف‏هايى درباره شيعه داشتند، ولى اكثراً علما و دانشمندان اهل سنّت بودند و بر عليه شيعه صحبت مى‏شد.

نوبت به من رسيد، فكر كردم چه بگويم، رفتم پشت تريبون وگفتم: نه شيعه و نه سنّى! همه خوشحال شده و برايم كف زدند. بعد گفتم: براى شيعه سه دليل از قرآن دارم، اگر شما هم داريد ارائه دهيد:

اوّل: قرآن مى‏فرمايد: «السّابِقُونَ السّابِقُونَ * أوْلئِكَ الْمُقَرَّبُونَ»(144) حضرت على و امام حسن و امام حسين‏عليهم السلام از سابقين هستند و ائمه چهارگانه اهل‏سنت (مالكى، شافعى، حنبلى، حنفى) همه از متأخرين مى‏باشند.

دوّم: قرآن مى‏فرمايد: «وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِى سَبِيلِ اللّه أَمْوَاتاً»(145) و «فَضَّلَ اللّهُ الْمُجاهِدِينَ عَلَى الْقاعِدِين»(146) تمام پيشوايان شيعه، جهاد كرده و در راه خدا شهيد شده‏اند، ولى ائمّه چهارگانه اهل‏سنت چطور؟

سوّم: قرآن درباره اهل‏بيت‏عليهم السلام مى‏فرمايد: «إنَّمَا يُرِيدُ اللّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطهِّرَكُمْ تَطْهِيراً»؛(147) ولى درباره ائمه چهارگانه يك آيه هم نداريم.

 «تأثير عمل يا سخنرانى»

در اهواز كلاسهاى زيادى داشتم، در يكى از كلاسها عنوان درسم اين بود: خداوند چرا در دنيا ما را به جزاى اعمالمان نمى‏رساند؟

براى اين سؤال چند جواب آماده كرده بودم، ولى قبل از پاسخ به سؤال به جوانها گفتم: شما نيز فكر كنيد و جواب بدهيد. يكى از جوانها بلند شد و جوابى داد، ديدم جواب خوبى است و آن جواب در يادداشت‏هاى من نيست، قلم و دفتر خود را برداشتم و همانجا يادداشت كرده و آن جوان را هم تشويق كردم و گفتم: من اين را بلد نبودم.

روز آخرى كه خواستم از اهواز بيرون بيايم، يكى از دبيران گفت: عكس العمل شما در مقابل آن دانش‏آموز و قبول و يادداشت جواب او، از همه سخنرانى‏هاى شما اثر تربيتى‏اش بيشتر بود.

 «مطالعه بحارالانوار»

روزى در مسير راه به علامه طباطبائى‏قدس سره برخورد كردم، از ايشان خواستم مرا نصيحت كند! فرمود: بحار را زياد مطالعه كنيد و از روايت‏هاى آن ساده نگذريد.

(آيا اين بد نيست كه مطالعه روزنامه مؤمنى بيشتر از منابع دينى او باشد؟!)

 «بركت كلاس بچه‏ها»

قبل از انقلاب يكدوره روش كلاسدارى براى طلبه‏ها در قم گذاشته بودم، مدّتى پس از پايان كلاسها طلبه‏اى به در خانه ما آمد و گفت: من مى‏خواهم دست شما را ببوسم. گفتم: شما از من بهترى، قصّه چيست؟ گفت:

پس از اتمام دوره، به شمال رفتم و براى بچه‏ها كلاس دائر كردم، يكى از جوانها در سايه قصه‏ها و مطالب كلاس، نماز خوان شد. روزى پدرش آمد و به من گفت: من مى‏خواهم در مقابل اين كار بزرگ كه فرزند مرا با نماز آشنا كرده‏اى، خدمتى به شما كرده باشم و اصرار كرد كه احتياج من در زندگى چيست؟ بالاخره بعد از اصرار وقتى فهميد من خانه ندارم، به قم آمد و خانه‏اى براى من خريدارى كرد و امشب اوّلين شبى است كه به خانه جديد مى‏رويم، آمدم از شما تشكّر كنم.

 «ورزش يا كلاس؟!»

زمان طاغوت براى تبليغ به منطقه‏اى رفته بودم. هرچه از مردم دعوت مى‏شد، كمتر كسى به مسجد مى آمد. در نزديكى مسجد جوانها واليبال بازى مى كردند. از آنها خواستم تا همبازى آنان شوم. با ترديد پذيرفتند، عبا و عمامه را كنار گذاشته و قدرى واليبال بازى كردم.

هنگام اذان شد، از آنها تقاضا كردم كه با من به مسجد بيايند و 5 دقيقه نماز و ده دقيقه به صحبت من گوش كنند. آنان پذيرفتند و از آن پس هرشب جوانها به مسجد مى‏آمدند.

 «بلد نيستم!»

جلسه پاسخ به سؤالات بود و من مسئول پاسخگويى به سؤالات. سؤال اوّل مطرح شد، گفتم: بلد نيستم. سؤال دوّم؛ بلد نيستم. سؤال سوّم؛ بلد نيستم. تا بيست سؤال كردند؛ بلد نبودم، گفتم: بلد نيستم. گفتند: مگر اسم جلسه پاسخ به سؤالات نيست؟ گفتم: پاسخ به سؤالاتى كه بلدم. خوب اينها را بلد نيستم. خداحافظى كرده، سالن را ترك كردم.

مردم بهم نگاه كردند و از سالن به خيابان ريختند و دور من جمع شدند و يكى يكى مرا بوسيدند. مى گفتند: عجب شيخى! صاف مى گويد بلد نيستم! و مرا دعوت كردند كه براى آن‏ها سخنرانى و كلاس داشته باشم.

 «علم مفيد»

استاد ما مى گفت: افرادى بودند كه وقتى نزد آنها از كسى غيبت مى شد، حالشان بهم مى خورد و مثل اينكه برق آنها را گرفته باشد، به خود مى لرزيدند.

مى فرمود: به راستى اينها عالم هستند، علم مفيد اين است. علم مفيد با خشيت خدا همراه است.

 «برداشت‏هاى جديد»

يكى از كسانى كه اعدام شد روزى آمد قم و به من گفت: طلبه ها را جمع كن حرف‏هاى تازه اى دارم. جلسه تشكيل شد و او برداشت‏هاى جديد و تفسيرهاى امروزى پسند از قرآن داشت. من گفتم: شما اين حرفها را از كجا آورده اى؟

گفت: اينها استنباط و برداشت‏هاى جديد من است.

گفتم: اوّلاً شما سواد چندانى ندارى. ثانياً شما حق ندارى چنين برداشت كنى. بايد ببينى امامان معصوم‏عليهم السلام از اين آيات چه فهميده اند؟ بايد با جوّ قرآن آشنا بشوى. حالا براى اينكه مشكل حل شود، خوب است شب جمعه به مجلس استاد مطهرى برويم و شما مطالب خود را عرضه كنيد.

ايشان گفت: اگر اين حرفها را به مطهرى بگوئيد، شما خائن هستيد. اين اسلام نابى است كه من دوست دارم شما طلبه ها بدانيد. گفتم: اين چه اسلامى است كه گوينده‏مى‏خواهدطلبه‏بفهمد،امانمى‏خواهداستادش‏بفهمد.

 «زندگى استاد»

روزى به شهيد مطهرى(ره) مطلبى را گفتم كه ايشان خنديد. گفتم: شما استاد ما هستى و علامه طباطبايى استاد شماست. اگر شما چند روزى به مدرسه فيضيّه تشريف مى آورديد و طلبه‏ها سادگى زندگى شما، ظرف‏شستن ولباس‏شستن شما را از نزديك مى‏ديدند، درس بزرگى براى آنان بود.

اين صحنه‏ها مشكلات را برايشان آسان وبه زندگى دلگرم مى‏كند.

 «الگوگيرى از استاد»

استادى داشتم كه كتاب‏هايش را در دستمالى مى گذاشت و به كلاس درس مى آمد. وقتى ما استاد را اين‏گونه مى‏ديديم، از نداشتن كيف غصه نمى‏خورديم.

 «شهامت در تبليغ»

زمان طاغوت به شهرى رفته بودم. با شركت گروهى از فرهنگيان وطلاب و سرشناس‏هاى شهر، جلسه اى مخفيانه، تشكيل شده بود. جلسه از ساعت 12 تا 3 نيمه شب طول كشيد. بحث اين بود كه با اين شاه و برنامه هايش چه بايد كرد؟ هركس چيزى گفت. من گفتم: ما بايد اين سد منيّت را بشكنيم. به جاى اينكه منتظر آمدن جوانها به مسجد باشيم، عبا را كنار بگذاريم و پاى تخته سياه برويم، بايد شهامت داشته باشيم، آن وقت مثالى زدم. گفتم: حديث داريم نگهداشتن بول، مضر و نمازخواندن در اين حالت مكروه است. اگر با وضو به مسجد رسيدى و احتياج به آب پيدا كردى، در صورتى كه بول كنى و وضو بگيرى، به نماز جماعت نمى رسى، اسلام مى گويد: از نماز جماعتى كه آن قدر ثواب دارد، صرف نظر كن و بول را نگه ندار.

اما ما گاهى ساعت‏ها در جلسه‏اى مى نشينيم در حالى كه بول خود را نگه داشته ايم و شهامت بيرون رفتن و ادرار كردن را نداريم و مى گوئيم زشت است. كسى كه شهامت اين كار را ندارد، نمى تواند مردم را براه بيندازد. تا من اين را گفتم، جمعيّتى بلند شدند و راه افتادند. معلوم شد همه ادرار داشته‏اند.

 «اشتباه در تبليغات»

گروهى از بازاريان در شهرى براى ايام فاطميّه از من دعوت كردند تا در مسجد بازار سخنرانى كنم. گفتم: آقايان در اين ايام بايد از كسى دعوت كنيد كه درباره حضرت زهراعليها السلام كتابى نوشته باشد. ثانياً بجاى مسجد، تمام دختران دانشجو و دانش آموز را در سالنى دعوت كنيد تا ايشان درباره زن نمونه صحبت كند.

شما مرتكب چند اشتباه شده ايد: انتخاب گوينده، انتخاب شنونده و انتخاب مكان. به جاى آية الله ابراهيم امينى نويسنده كتاب بانوى نمونه مرا انتخاب كرده‏ايد، به جاى دخترها پيرمردها را و به جاى دبيرستان، بازار را برگزيده‏ايد. دعوت كنندگان ساكت شدند و رفتند.

ادامه دارد...


منبع سایت حجةالاسلام محسن قرائتی

تنظیم برای تبیان حسن رضایی گروه حوزه علمیه