خاطرات آقای قرائتی
حضرت علىعليه السلام مىفرمايد:
«السعيد من وعظ بغيره»(143)؛
«سعادتمند كسى است كه از ديگران درس و پند و عبرت بياموزد.»
از سخنان آن حضرت است كه به امام حسنعليه السلام مىفرمايد:
«و اعرض عليه اخبار الماضين»؛
«داستان پيشينيان را به خاطرات عرضه بدار.»
در اين بخش با تجربيات تبليغى فرزانه فرهيخته مبلّغ نمونه جناب حجة الاسلام و المسلمين حاج شيخ محسن قرائتى كه دهها سال عمر گرانمايهى خود را با موفقيت در راه تبليغ اسلام و قرآن گذرانده آشنا مىشويم.
«تبليغ ناموفّق»
اوائل طلبگىام به روستايى جهت تبليغ اعزام شدم، آنها مقيّد بودند مبلّغ بايد خوب و خوش صدا مصيبت بخواند و چون من نمىتوانستم، عذر مرا خواستند و من نيز آنجا را ترك كردم.
«توجّه به مستمعين»
ماه مبارك رمضان بعد از افطار سخنرانى داشتم. يك شب، گرم صحبت بودم و هوا خيلى گرم بود و جلسه كمى طول كشيده بود، يك نفر بلند شد و گفت: آقا! مثل اينكه امروز بعد از ظهر خوب استراحت كردهاى و افطار هم دعوت داشتهاى و خوب خوردهاى، من امروز سَرِ كار بودهام و خيلى خستهام و افطارى هم آشِ تُرش خوردهام، بس است، چقدر صحبت مىكنى!
«فوتبال به جاى سخنرانى»
جبهه جنوب رفته بودم، برادرانى را در حال توپ بازى ديدم، خواستند بازى آنان را براى سخنرانى من تعطيل كنند، گفتم: نه و اجازه ندادم، آنگاه خودم هم لباس را كنده و همراه آنان بازى كردم.
«عبوديّت، ثمره علم واقعى»
به علامه طباطبائىقدس سره گفتم: اوّل تحصيل و طلبگىام وقتى عبادت مىكردم حال بهترى داشتم، هر چه علمم زيادتر شده، حال و توجّهم كمتر شده دليلش چيست؟
ايشان فرمود: دليلش اين است كه اينها كه خواندهاى علم حقيقى نبوده، اگر علم حقيقى و واقعى بود، تواضع انسان زيادتر مىشد.
اميرالمومنينعليه السلام مىفرمايد: «ثمرة العلم العبودية» علم واقعى آن است كه هر چه زيادتر مىشود، خشوع و عبادت انسان زيادتر شود.
«احتجاج در پاكستان»
گردهمايى بسيار مهمى در پاكستان بود، من هم با دعوت در آن جلسه شركت كرده بودم. هرچند بعضىها تعريفهايى درباره شيعه داشتند، ولى اكثراً علما و دانشمندان اهل سنّت بودند و بر عليه شيعه صحبت مىشد.
نوبت به من رسيد، فكر كردم چه بگويم، رفتم پشت تريبون وگفتم: نه شيعه و نه سنّى! همه خوشحال شده و برايم كف زدند. بعد گفتم: براى شيعه سه دليل از قرآن دارم، اگر شما هم داريد ارائه دهيد:
اوّل: قرآن مىفرمايد: «السّابِقُونَ السّابِقُونَ * أوْلئِكَ الْمُقَرَّبُونَ»(144) حضرت على و امام حسن و امام حسينعليهم السلام از سابقين هستند و ائمه چهارگانه اهلسنت (مالكى، شافعى، حنبلى، حنفى) همه از متأخرين مىباشند.
دوّم: قرآن مىفرمايد: «وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِى سَبِيلِ اللّه أَمْوَاتاً»(145) و «فَضَّلَ اللّهُ الْمُجاهِدِينَ عَلَى الْقاعِدِين»(146) تمام پيشوايان شيعه، جهاد كرده و در راه خدا شهيد شدهاند، ولى ائمّه چهارگانه اهلسنت چطور؟
سوّم: قرآن درباره اهلبيتعليهم السلام مىفرمايد: «إنَّمَا يُرِيدُ اللّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطهِّرَكُمْ تَطْهِيراً»؛(147) ولى درباره ائمه چهارگانه يك آيه هم نداريم.
«تأثير عمل يا سخنرانى»
در اهواز كلاسهاى زيادى داشتم، در يكى از كلاسها عنوان درسم اين بود: خداوند چرا در دنيا ما را به جزاى اعمالمان نمىرساند؟
براى اين سؤال چند جواب آماده كرده بودم، ولى قبل از پاسخ به سؤال به جوانها گفتم: شما نيز فكر كنيد و جواب بدهيد. يكى از جوانها بلند شد و جوابى داد، ديدم جواب خوبى است و آن جواب در يادداشتهاى من نيست، قلم و دفتر خود را برداشتم و همانجا يادداشت كرده و آن جوان را هم تشويق كردم و گفتم: من اين را بلد نبودم.
روز آخرى كه خواستم از اهواز بيرون بيايم، يكى از دبيران گفت: عكس العمل شما در مقابل آن دانشآموز و قبول و يادداشت جواب او، از همه سخنرانىهاى شما اثر تربيتىاش بيشتر بود.
«مطالعه بحارالانوار»
روزى در مسير راه به علامه طباطبائىقدس سره برخورد كردم، از ايشان خواستم مرا نصيحت كند! فرمود: بحار را زياد مطالعه كنيد و از روايتهاى آن ساده نگذريد.
(آيا اين بد نيست كه مطالعه روزنامه مؤمنى بيشتر از منابع دينى او باشد؟!)
«بركت كلاس بچهها»
قبل از انقلاب يكدوره روش كلاسدارى براى طلبهها در قم گذاشته بودم، مدّتى پس از پايان كلاسها طلبهاى به در خانه ما آمد و گفت: من مىخواهم دست شما را ببوسم. گفتم: شما از من بهترى، قصّه چيست؟ گفت:
پس از اتمام دوره، به شمال رفتم و براى بچهها كلاس دائر كردم، يكى از جوانها در سايه قصهها و مطالب كلاس، نماز خوان شد. روزى پدرش آمد و به من گفت: من مىخواهم در مقابل اين كار بزرگ كه فرزند مرا با نماز آشنا كردهاى، خدمتى به شما كرده باشم و اصرار كرد كه احتياج من در زندگى چيست؟ بالاخره بعد از اصرار وقتى فهميد من خانه ندارم، به قم آمد و خانهاى براى من خريدارى كرد و امشب اوّلين شبى است كه به خانه جديد مىرويم، آمدم از شما تشكّر كنم.
«ورزش يا كلاس؟!»
زمان طاغوت براى تبليغ به منطقهاى رفته بودم. هرچه از مردم دعوت مىشد، كمتر كسى به مسجد مى آمد. در نزديكى مسجد جوانها واليبال بازى مى كردند. از آنها خواستم تا همبازى آنان شوم. با ترديد پذيرفتند، عبا و عمامه را كنار گذاشته و قدرى واليبال بازى كردم.
هنگام اذان شد، از آنها تقاضا كردم كه با من به مسجد بيايند و 5 دقيقه نماز و ده دقيقه به صحبت من گوش كنند. آنان پذيرفتند و از آن پس هرشب جوانها به مسجد مىآمدند.
«بلد نيستم!»
جلسه پاسخ به سؤالات بود و من مسئول پاسخگويى به سؤالات. سؤال اوّل مطرح شد، گفتم: بلد نيستم. سؤال دوّم؛ بلد نيستم. سؤال سوّم؛ بلد نيستم. تا بيست سؤال كردند؛ بلد نبودم، گفتم: بلد نيستم. گفتند: مگر اسم جلسه پاسخ به سؤالات نيست؟ گفتم: پاسخ به سؤالاتى كه بلدم. خوب اينها را بلد نيستم. خداحافظى كرده، سالن را ترك كردم.
مردم بهم نگاه كردند و از سالن به خيابان ريختند و دور من جمع شدند و يكى يكى مرا بوسيدند. مى گفتند: عجب شيخى! صاف مى گويد بلد نيستم! و مرا دعوت كردند كه براى آنها سخنرانى و كلاس داشته باشم.
«علم مفيد»
استاد ما مى گفت: افرادى بودند كه وقتى نزد آنها از كسى غيبت مى شد، حالشان بهم مى خورد و مثل اينكه برق آنها را گرفته باشد، به خود مى لرزيدند.
مى فرمود: به راستى اينها عالم هستند، علم مفيد اين است. علم مفيد با خشيت خدا همراه است.
«برداشتهاى جديد»
يكى از كسانى كه اعدام شد روزى آمد قم و به من گفت: طلبه ها را جمع كن حرفهاى تازه اى دارم. جلسه تشكيل شد و او برداشتهاى جديد و تفسيرهاى امروزى پسند از قرآن داشت. من گفتم: شما اين حرفها را از كجا آورده اى؟
گفت: اينها استنباط و برداشتهاى جديد من است.
گفتم: اوّلاً شما سواد چندانى ندارى. ثانياً شما حق ندارى چنين برداشت كنى. بايد ببينى امامان معصومعليهم السلام از اين آيات چه فهميده اند؟ بايد با جوّ قرآن آشنا بشوى. حالا براى اينكه مشكل حل شود، خوب است شب جمعه به مجلس استاد مطهرى برويم و شما مطالب خود را عرضه كنيد.
ايشان گفت: اگر اين حرفها را به مطهرى بگوئيد، شما خائن هستيد. اين اسلام نابى است كه من دوست دارم شما طلبه ها بدانيد. گفتم: اين چه اسلامى است كه گويندهمىخواهدطلبهبفهمد،امانمىخواهداستادشبفهمد.
«زندگى استاد»
روزى به شهيد مطهرى(ره) مطلبى را گفتم كه ايشان خنديد. گفتم: شما استاد ما هستى و علامه طباطبايى استاد شماست. اگر شما چند روزى به مدرسه فيضيّه تشريف مى آورديد و طلبهها سادگى زندگى شما، ظرفشستن ولباسشستن شما را از نزديك مىديدند، درس بزرگى براى آنان بود.
اين صحنهها مشكلات را برايشان آسان وبه زندگى دلگرم مىكند.
«الگوگيرى از استاد»
استادى داشتم كه كتابهايش را در دستمالى مى گذاشت و به كلاس درس مى آمد. وقتى ما استاد را اينگونه مىديديم، از نداشتن كيف غصه نمىخورديم.
«شهامت در تبليغ»
زمان طاغوت به شهرى رفته بودم. با شركت گروهى از فرهنگيان وطلاب و سرشناسهاى شهر، جلسه اى مخفيانه، تشكيل شده بود. جلسه از ساعت 12 تا 3 نيمه شب طول كشيد. بحث اين بود كه با اين شاه و برنامه هايش چه بايد كرد؟ هركس چيزى گفت. من گفتم: ما بايد اين سد منيّت را بشكنيم. به جاى اينكه منتظر آمدن جوانها به مسجد باشيم، عبا را كنار بگذاريم و پاى تخته سياه برويم، بايد شهامت داشته باشيم، آن وقت مثالى زدم. گفتم: حديث داريم نگهداشتن بول، مضر و نمازخواندن در اين حالت مكروه است. اگر با وضو به مسجد رسيدى و احتياج به آب پيدا كردى، در صورتى كه بول كنى و وضو بگيرى، به نماز جماعت نمى رسى، اسلام مى گويد: از نماز جماعتى كه آن قدر ثواب دارد، صرف نظر كن و بول را نگه ندار.
اما ما گاهى ساعتها در جلسهاى مى نشينيم در حالى كه بول خود را نگه داشته ايم و شهامت بيرون رفتن و ادرار كردن را نداريم و مى گوئيم زشت است. كسى كه شهامت اين كار را ندارد، نمى تواند مردم را براه بيندازد. تا من اين را گفتم، جمعيّتى بلند شدند و راه افتادند. معلوم شد همه ادرار داشتهاند.
«اشتباه در تبليغات»
گروهى از بازاريان در شهرى براى ايام فاطميّه از من دعوت كردند تا در مسجد بازار سخنرانى كنم. گفتم: آقايان در اين ايام بايد از كسى دعوت كنيد كه درباره حضرت زهراعليها السلام كتابى نوشته باشد. ثانياً بجاى مسجد، تمام دختران دانشجو و دانش آموز را در سالنى دعوت كنيد تا ايشان درباره زن نمونه صحبت كند.
شما مرتكب چند اشتباه شده ايد: انتخاب گوينده، انتخاب شنونده و انتخاب مكان. به جاى آية الله ابراهيم امينى نويسنده كتاب بانوى نمونه مرا انتخاب كردهايد، به جاى دخترها پيرمردها را و به جاى دبيرستان، بازار را برگزيدهايد. دعوت كنندگان ساكت شدند و رفتند.
منبع سایت حجةالاسلام محسن قرائتی
تنظیم برای تبیان حسن رضایی گروه حوزه علمیه