تبیان، دستیار زندگی
این اولین شهیدی بود که از نزدیک با این وضعیت می‌دیدم.آمبولانس رسید. او را روی برانکارد گذاشتیم. و ...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

دو هدف در یک لحظه

بر خلاف جبهه ‌ی جنوب ، این‌جا ، در مهران ، وضعیت متفاوت است .

در جنوب ، بعثی‌ ها را در آن ‌سوی آب ‌های هور ، آن ‌هم با دوربین ، می‌توان دید و یا موتور سواران ‌شان را ، که حرکت ‌شان به دویدن یک گله گراز بی ‌شباهت نیست .

گل رز

آن‌ جا بیش‌ تر درگیر خودمان بودیم تا دشمن. رد و بدل آتش در جنوب بیش‌تر با گلوله ‌های توپ و کاتیوشا و یا گلوله ‌های مستقیم تانک انجام می ‌شد . ما به دنبال چترهای منور در سطح منطقه می‌ گشتیم.

اما این ‌جا فاصله ‌ای با دشمن نداریم ؛ دشت مهران است و تپّه ماهور هایی در پس و پیش . هنوز شهید و مجروح آن‌ چنانی ندیده بودم ، تا این که امروز ظهر گروهبان دوّم احمدزاده ، بچّه ‌ی سرآسیاب خودمان ، که در کنار دسته ‌ی ما مستقر بود، از جلوی سنگر ما رد شد. احوال ‌پرسی کردم.

گفت: «کرمان کاری نداری؟ »

گفتم : « کِی می‌خوای بری؟ »

گفت : « فردا. »

گفتم : « پس رفتم نامه هایم را آماده کنم. »

 داشتم وضومی‌گرفتم که، گفت: «برایم دعا کن که به هدف بزنم. »

گفتم: « کدام هدف؟ »

جواب داد : « دارم می روم با تفنگ 82 دیدگاه عراقی ‌ها را جلوی دسته‌ ام نابود کنم. خواستی ، برو نگاه کن. »

شهید تفنگ 82 را آماده‌ ی گلوله گذاری می‌کند . پس از نشانه روی ، ماشه را می‌ چکاند . اما گلوله شلیک نمی ‌شود.

با لبخند از هم جدا شدیم. دوربین را برداشتم و به دیدگاه عراقی ‌ها نگاه کردم.

ناگهان موشک شلیک شده ‌ی احمد زاده سنگر دشمن را نابود کرد . من و نگهبان ، با هم فریاد شادی سر داده بودیم که صدای فریاد و طلب کمک از دسته ‌ی احمد زاده بلند شد . خودم را به آن دسته رساندم و با پیکر پاره ‌پاره ‌ی احمد زاده در کنار قبضه ، مواجه شدم.

گل رز

این اولین شهیدی بود که از نزدیک با این وضعیت می‌دیدم. آمبولانس رسید. او را روی برانکارد گذاشتیم. کنار بدن پاکش زانو زدم . پیشانی‌ اش را بوسیدم. اشک مجالم نداد.

آرام گفتم: برای خانه نامه نوشتم بودم ، نه برای خدا. خوش به سعادتت همشهری. »

جنازه اش را در آمبولانس گذاشتیم. سربازانش ، هریک ، در گوشه ‌ای اشک می ‌ریختند ؛ درست مثل خانواده ‌ای که پدرشان را از دست داده باشند. عراقی‌ ها به تلافی انهدام دیدگاه ‌شان به شدّت دسته را زیر آتش گرفته بودند.

سریع به دسته ‌ی آن شهید سر و سامانی دادم و بعد از سربازانش علّت شهادتش را پرسیدم.

شهید تفنگ 82 را آماده‌ ی گلوله گذاری می‌کند . پس از نشانه روی ، ماشه را می‌ چکاند . اما گلوله شلیک نمی ‌شود.

همین که شهید احمد زاده کولاس را باز می‌کند ، گلوله عمل می ‌کند وآتش عقب تفنگ او را به شهادت می ‌رساند . اما گلوله هم به هدف اصابت می ‌کند ؛ یعنی دو هدف در یک لحظه به وقوع می پیوندد.

جمعه 17/1/1363

از یادداشت های روزانه گروهبان دوم پیاده محمد رضا فردوسی


منبع :

شمیم عشق

تنظیم برای تبیان :

بخش هنر مردان خدا - سیفی