بلندای سیاهكل
سفر از ابرها به خورشید
زندگی بهار را زیست. تابستان را نوشید. شعلههای سركش پاییز زندگی را به تماشانشست. اما زمستان نیامد. جا زد تا همین لحظه یعنی نخستین روزهای بهمن ماه كه تو پا به جاده شدی و سوار بر قصه سرزمینهای سبز شمالی. زمستان كه جا زد جاده را میكشانی به سمت مه و باران در بلندیهای سبز شمال؛ هر چند نمیدانی چه چیز در انتظار است.چه میدانی فصلی كه بهار نیست. از تابستان بویی نبرده است.
از شعلههای سرخ و نارنجی پائیزی در آن خبری نیست از زمستان هم، چه میتواند باشد. اما بدان كه زمینگیر نمیشوی و جادههای كوهستانی هم در این فصل عجیب تا آخر راه با تو میآیند. بنابراین پا به پای ما بیا. قصه را از دل زیباییهای سیاهكل آغاز میكنیم. سیاهكل و جنگلهایش، قصههایش، جنگهایش، مردانش، زنانش و مهاش. مه كه در كوچه پس كوچههای سیاهكل رها میشود. ما خود را ابتدای جاده سیاهكل - دیلمان میرسانیم. شهر را خیلی زود دوره كن. تاریخی دارد برای خودش. اما مقصد بلندیهای دیلمان است. مه همچنان میآید و میآید و میرود بیقرار. مه رفیق راه مردان جسور، مبارزان جنگل در حافظه تاریخی تو چرخ میخورد.
اگر بهار و تابستان یا پاییز را به سویی بكشانی میبینی قصه سیاهكل را جنگلی تو در تو و سبز در سبز دربر میگیرد بسان نگین انگشتری. جایگاهی جز این را هم نشاید. شعلهكشان جنگلهایش در پاییز هزار رنگ را از دست ندهید. سیاهكل را اگر به سمت شمال و شمال شرقی بكشانی میشود لاهیجان. قصه را به شرق كه برسانی میرسی به لنگرود. از جنوب شرقی بروی میشود املش زیبا كه امروز مسافران زیادی دارد و شهر زیتون یعنی رودبار. اگر جاده را به سمت غرب ببری میشود رشت. دل سیاهكل را رودخانههایی چون شیمرود و خرارود جلا میدهد و جان میبخشد. زمزمه هر روز و هر لحظهاش میشود. وقت تنگ است و سیاهكل را به دیلمان باید بكشانی. دیلمان تاریخ سیاهكل است.
آل بویه كه خاطرتان هست. همین جا در تاریخ ماندگار شدند. علاوه بر زیباییهای دیلمان میتوان خود را به روستای اسپیلی و شاه شهیدان كشید. زیبایی كم نظیری را به رخت میكشاند. هرچند ما وقت نداریم تا پا به پای قصههایش شویم. دیلمان را به بلندا میكشانی. دو سوی جاده تا چشم كار میكند درخت است و درخت است ودرخت و بعد خانههای شیروانی. نسبتا امیدواركننده است. هنوز هویت جنگل نشینها به دست تبر سپرده نشده است تا ساختمان پشت ساختمان شانه بدهد به جای درختان سبز. هرچند كم هم قربانی نگرفتهاند سبز و سرخ. جنگل تنك شده است. بیجار، خانه و استخرهای پرورش ماهی قزلآلا. این دیلمانی است كه الان پیش رویت است.
جنگل آنقدر تنك شده كه بتوان عمقش را دید. برخلاف سالهای سال كه خورشید نمیتوانست خود را از لابهلای شاخههای تو در تو عبور دهد و به خاك جنگل برسد. الان مدتی است كه سرانگشتان گرمش آشنای زمین اینجاست. هرچند دیگر درختی نمیروید. جاده تن كوه را پیچ و تاب میدهد و بالا میرود. مسیر طولانی است و پراز خانههای روستایی. شاید همین مساله شما را از ادامه راه بازدارد. بویژه اینكه آبشار لونك هم درهمین مسیر است و ممكن است با رسیدن به آبشار لونك و سایهسارهایی كه برای استراحت وجود دارد پا پس بكشید وادامه ندهید. اما فریفته آبشار نشوید. زیبایی، جایی دورتر در انتظار شماست. بسیاری آرامش خویش را در همان بلندیها یافته اند و در سال چند بار مسیر زندگی را به این سمت میكشند تا تنها برای یك لحظه به تماشای معجزهای كه در عمق درههای این سمت رخ میدهد بنشینند.
ما البته یك دلیل دیگر هم داشتیم كه در پای لونك توقف كردیم؛ برای حل سوءتفاهمهای خود با هموطنان سیاهكلی. پیشتر كه سفر را از لاهیجان به این سمت كشیده بودیم، لونك در جغرافیایی كه ما به تصویر كشیده بودیم جزو لاهیجان شده بود و همین مساله به دلخوری دوستان سیاهكلی منجر شده بود. باشد تا این دوستیها دوباره جان بگیرد. به این امید لونك را میگذاریم ومیرویم.
مسیر در حریر مه ادامه مییابد. اینجا زمستان پاپس كشیده است و بوی بهار میدهد. به برخی نقاط حتی پای پاییز هم نرسیده است. خیلی از جاها شكوفه داده است. وگرنه به گفته راننده این مسیر در زمستانهایی كه تمام و كمال میآید صعب العبور میشود و عبور از آن غیرممكن. اما حالا ما اینجا هستیم با تجربهای كه شاید هر 30 سال یكبار اتفاق میافتد. جاده بالا میرود و هوا لطیف تر میشود و ما در میان مه پیچها را پشت سر میگذاریم به امید دنیای طبیعیتر كه بویی از دنیای مدرن نبرده و در تن طبیعت تنیده باشد. مه كه میآید، آرام میرانیم. میرود هم آرام میرانیم. چون بیگاه میآید و بیگاه میرود و درههای پایین دهان گشودهاند و میتوانند در اوج زیبایی مرگ را برایت رقم بزنند. دره پر از زندگی آرامی است كه از طبیعت جان گرفته. زمینهای مرتب آماده كشتند. هرچند آنها سالی بحرانی را پشت سرگذاشتهاند و مجبور شدهاند برجها را زیر قیمت بفروشند. اما ساختمان ها هنوز حرمت درختان را دارند. هیچ خانهای روی درختان سایه نكشانده است.
درختان قامت به آسمان كشیده و خانهها در سایهسار آنها آرام گرفتهاند. بازهم پیچ پشت پیچ. بالا میرویم نه پله پله كه جاده به جاده و پشت همین پیچ دریایی از ابرها به رویمان گشوده میشود. همه جاده به اینجا كه میرسد توقف میكند. معجزهای درون درهها جان میگیرد. نگاهت را میسپاری به دریای ابرها كه میروند و میآیند. بازار عكسها داغ میشود. لحظهای است كه باید ثبت كرد و به زندگی صنعتی وشهری برد تاهشداری باشد برای زنده ماندن و سبز بودن. نگاهت را از سیاهی درختانی كه به امید زمستانی پر برف تن پوش زرد و نارنجی را از تن به درآوردهاند میگیری، از دنیای ابرها رد میكنی؛ از كوههایی كه چون جزیرهای سرگردان از وسط ابرها سر برآورده اند و دوباره دنیای ابرهاست كه به آسمان میرسد. اینجا هماوردی است بین ابرها و كوهها. ابرها شیار به شیار كوهها را در بر گرفتهاند. سلسله جبال البرز را. جاده را بازهم به بالا میكشانی. هوا آنقدر سرد نیست كه نتوانی ادامه دهی. حالا مسافر جاده هستی كه از دل آسمان میگذرد.
دو سوی تو را دریای ابرهای سفید دربر گرفته است. گذر میكنی از آسمان. ابرها را پشت سرمیگذاری. به فاصله چند دقیقه، خورشید در دل چشمانمان مینشیند، آسمانی آبی با یك تكه ابر. باورنمی كنی. نكند خواب دیده بودی. پس آن همه ابر چه شد؟ نه، ابرها در همان درهها جا خوش كردهاند. دنیای ابرها را جا گذاشتهای و به خورشید رسیدهای. جاده را ادامه میدهی. تا جایی كه آسفالت شده است. هرچند خیلی چیزها را از دست میدهی اگر جاده خاكی را ادامه ندهی. اما زمان نداری.
پیچ بعدی را پشت سر میگذاری. دنیایی از تپههای سبز به رویت گشوده میشود. با چند كلبه چوبی زیبا كه روی تپهها پاشیده شدهاند. دور و نزدیك هم. نزدیك و دور از هم. با گلههای گوسفند سفید و قهوهای كه روی تپههای سبز روانند. میآیند و میچرند. میچرند و میروند. چوپان جوان، گله را به تپههای سبز سپرده است و خود بر زمین سبز تكیه دارد و پاها را رها كرده و نگاه را فرستاده است به دنیای ابری زیر پایش. با تن پوشی نه چندان گرم كه نشان میدهد هوا خیلی هم سرد نیست.
صدای موسیقیاش بلند است اما از نوای نی چوپان خبری نیست. صدای موبایل چوپان است. خدایا فاصلهات تا من خودت گفتی كه كوتاهه / از اینجا كه من ایستادم چقدر تا آسمان راهه. هنوز فاصله است. هنوز هم میتوان رفت تا به زیباییهای دیلمان و اسپیلی رسید. زندگیهای بكر و دست نخورده اما باید برگشت. زمان یقهات را می گیرد و تو را دوباره به زمین می كشاند. چارهای هم نیست.
چگونه به سیاهكل برویم
برای رسیدن به سیاهكل باید از كرج بگذری و به قزوین برسی و با عبور از لوشان و منجیل و رودبار به رشت برسی و از آنجا لاهیجان را پشت سر بگذاری و سیاهكل را ببینی . شهر لاهیجان از شهرهای زیبای كشور است كه سالانه گردشگران زیادی را به سوی خود میكشاند. اما در همین شهر برای گرفتن پول از عابر بانك مجبوری مدتها چرخ بزنی و نتوانی پیدا كنی. هیچ تابلوی راهنمایی هم وجود ندارد. البته بانكهای كمی وجود دارند كه بتوانند این خدمات را به شما بدهند.
ما بعد از ساعتها گشتن، توانستیم نزدیك شیطان كوه از بانك پاسارگاد پول برداریم. این آدرس یادتان باشد تا مثل ما وقتتان را برای پیدا كردن بانك صرف نكنید. البته مسوولان شهر هم باید به فكر چند تا عابربانك دیگر برای شهر توریستی مثل لاهیجان باشند. اما یك دكه روبهروی پارك نزدیك شیطانكوه وجود دارد كه اطلاعات خوبی میتواند برای انتخاب جای مناسب و اسكان در این شهر به شما بدهد. اگر زمان دارید، میتوانید در خود سیاهكل هم خانههای خوبی برای اقامت پیدا كنید. البته بسته به زمانش قیمتها متفاوت میشود. مثلا در تعطیلات تابستان و بویژه عید نوروز قیمتها سر به آسمان میگذارد. یادتان باشد كه جاده سیاهكل به دیلمان جای ویراژ دادن نیست. فریفته رانندگی خود نشوید. اگر با جاده این مسیر آشنا نباشی، سقوطتان حتمی است. علاوه بر مه كه ناخودآگاه جاده را در برمیگیرد و تو یك متری خودت را نمیبینی، پیچهای آن هم خطرناك است پس پیش از حركت اطلاعات دقیقی از مسیر داشته باشید و با پیچ وتاب مسیر كنار بیایید. در مسیر 45 دقیقه ما از سیاهكل تا بلندیهای دیلمان دو تصادف رخ داده بود كه خوشبختانه به مرگ كسی منجر نشده بود. ماشینها به خاكی زده بودند البته به سمت كوه. اگر به سمت درههای پر درخت میزدند، هیچ توصیفی جز یك زندگی كه در عمق درهای زیبا برای همیشه خط میخورد، نمیشد نوشت.
منبع: جام جم
تهیه و تنظیم: زهره حضرتی