تبیان، دستیار زندگی
آن زمان که معتمد می‌خواست تو را در «برکة السباع»، طعمه کینه ورزی خویشتن کند، عطر عطوفت و کرامت امامت بود که در حضور تو موج می‌زد و حتی سنگها را در برابر تو به تواضع وا می‌داشت چه رسد به فطرت شیرهای بیشه تصرف
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

طلوع فراگیر

طلوع خورشید

آن زمان که معتمد می‌خواست تو را در «برکة السباع»، طعمه کینه ورزی خویشتن کند، عطر عطوفت و کرامت امامت بود که در حضور تو موج می‌زد و حتی سنگها را در برابر تو به تواضع وا می‌داشت چه رسد به فطرت شیرهای بیشه تصرف

شرقی ترین شکوفه های شکوه، دامن دامن از آسمان مدینه می‌بارید و شاد باش فرشته‌های شکوفه پوش، نثار لحظه‌های زرد رنگ و زنگار خورده زمین می‌شد.

شب برات بود و سپیده دم برکات. آفتاب از همه سوی لحظه‌ها، طلوع می‌کرد تا زمانه به درک عمیق روشنایی برسد. مدینه غرق در شادی بود و ربیع الثانی غوطه ور در سروری ناگزیر. پروانه‌های شوق، پی در پی می‌آمدند و شالی از پرواز بر دوش نسیم می‌افکندند. درختها تا پرنده شدن قد می‌کشیدند و لحظه‌های سرنوشت ساز، در شوق جوانه می‌زدند. بوی خوش نسیم نیایش، سرتاسر جهان را غرق در آهنگ شکوفایی کرده بود. ولایت سبز حضرت امیر علیه السلام یک بار دیگر در تبسم معصومانه طفلی، تجلی کرده بود و خنده‌های پی درپی «ابو محمد» تازه ترین شعر مولا را می‌سرود و سرشارترین اشتیاق به دریا پیوستن را به جریان در آورده بود. جوّ مدینه، ابری ناپایدار بود و قلب ولایت به قرصی مهتاب شبهای شیدایی بود.

مدینه، عطر آگین عطوفت و طراوت لطیف اطلسیها بود. مدینه آبستن نور بود و «ابومحمد» می‌آمد تا هویت هول انگیز شب صفتان را روشن کند. «ابومحمد» می‌آمد تا تنفس خوش‌بویش، جایگزین تعفن رایج حجاز شود.

«ابومحمد» می‌آمد تا تبسم را به انسان تعارف کند.

«ابومحمد» می‌آمد تا تردید در خاک خیال تاریخ ریشه ندوانَد که روشنی اولین اصلِ حقیقی زیستن است. «ابومحمد» می‌آمد تا «معتمدها» را به تماشای فروپاشی شیطان و عصیان دعوت کند.  «ابومحمد» می‌آمد تا پشت میله‌های زندان را خم کند. می‌آمد تا خمی به ابرو نیاورد. می‌آمد تا تمام سیاه چالها را در معرض تابش آفتاب سیمای خویش قرار دهد، می‌آمد تا زنبقها در تاریک‌ترین لحظه‌ها برویند. می‌آمد تا پشت میله‌های زندان را خم کند، میله‌هایی که هیچ زمانی آسمان را درک نمی‌کنند و چشمه را نمی‌فهمند.

«ابومحمد» می‌آمد تا حقارت به اوج تاریخ رسیده را خط بطلانی بکشد. «ابومحمد» می‌آمد تا زمینه ساز طلوع فراگیر زندگی باشد. از پشت پرده با خلق سخن می‌گفت تا نقش پرده غیبت را بر ضمیر روشن دلان هوشیار، حک کند. از پشت پرده با خلق سخن می‌گفت تا غربت خویش را بپوشاند و زمینه ساز غیبت آخرین حجت خداوندی باشد. «ابومحمد» می‌آمد تا هزار توی دلهره و هراس را با گامهای استوار خویش به لرزه درآورد. می‌آمد تا تشنه‌ترین مدارهای مداوم را اسیر جاذبه کهکشانی خویشتن سازد.

«ابومحمد» می‌آمد پا به پای ذوالفقار علی علیه السلام می‌رفت شانه به شانه قافله سالار کربلا و می‌ماند پهلو به پهلوی فاطمه علیهاالسلام

همیشه پا در رکاب انتظار بود و چشم انتظار پا در رکابترین لحظه‌ها. سینه‌اش موج خیز التهاب بود و شانه‌اش، تبعیدگاه زنجیرها، آن قدر زلال بود که در حسرت تمام رودها جاری بود. آن قدر آرام می‌شکست که قلبش بدون صدا ترک برمی‌داشت. آن قدر ستاره بود که تمام شبها، رؤیایش را به خواب می‌دیدند و آن قدر «محمد صلی الله علیه و آله» که «ابو محمد» شد.

زمانه از یاد نخواهد برد که چگونه با برهانی بارانی و لطافت روحانی خویش، «فطرس نصرانی» را اسیر جذبه لاهوتی و غرق در شگفتی سرشار خویشتن نمودی؛ آن چنان که تا آخر عمر ملازم تو بود و پا در رکاب محبت تو.

آن زمان که «معتمد» می‌خواست تو را در «برکة السباع»، طعمه کینه ورزی خویشتن کند، عطر عطوفت و کرامت امامت بود که در حضور تو موج می‌زد و حتی سنگها را در برابر تو به تواضع وا می‌داشت چه رسد به فطرت شیرهای بیشه تصرف. تاریخ به خاطر دارد که تو ایستادی و نماز به جای آوردی، آن زمان که شیران در قفس تسبیح تو را می‌کردند و شغالان بیرون از قفس، نفسهای منفور و کینه پرور خویش را می‌کشیدند و در آتش انتقام می‌سوختند. آری! «ابومحمد» آمد تا این بار، شرقی‌ترین شکوفه‌های شکوه، دامن دامن بر آسمان مکه ببارد و جهان تشنه را از این انتظار طولانی وا رهاند.

نوشته‌ی : محمد کامرانی اقدام

تنظیم : گروه دین و اندیشه تبیان

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.