تبیان، دستیار زندگی
چشم هایش را که باز کرد همه جا تاریک تاریک بود. چیزی به سینه اش فشار می آورد. نوری نبود. دست هایش را به سختی تکان داد. همه جا سرد بود. بوی خاک می آمد و نم. هنوز سرش گیج بود و قلبش می سوخت. به سختی تکانی به خودش داد و سعی کرد بفهمد کجاست و چه اتفاقی افتاد
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

دزدی که به اسلام خدمت کرد!

علامه طبرسی

راوی تفسیر، از قبر بیرون آمد

چشم هایش را که باز کرد همه جا تاریک تاریک بود. چیزی به سینه اش فشار می آورد. نوری نبود. دست هایش را به سختی تکان داد. همه جا سرد بود. بوی خاک می آمد و نم. هنوز سرش گیج بود و قلبش می سوخت.

به سختی تکانی به خودش داد و سعی کرد بفهمد کجاست و چه اتفاقی افتاده.

آخرین چیزی که به خاطرش رسید، درد و سوزش عمیق در سینه و بعد فریادها و شیون های اهل و عیالش بود که بر سرشان می زدند. آنها نزدیک می شدند و او بدون حرکت نگاهشان می کرد و انگار دورتر و دورتر می شد. بعد در ذهنش هیچ نبود و با وحشت به جای تنگ و سردی که در آن بود، نگاه می کرد.

فضل بن حسن بن فضل وقتی با دست هایش پوشش را لمس کرد و فضای بالای سرش را گشت، فهمید مرده و جنازه اش داخل قبر است.

دزد ترسید و وحشت زده عقب رفت. اما کم کم به خود جرأت داد و کنار قبر آمد و سرآمد فقیهان روزگار را از قبر بیرون کشید. روی دوشش گذاشت و پیش خانواده داغدار برد.

توی تاریکی و تنهایی قبر به زندگی اش فکر می کرد. شهر دوران کودکی اش؛ طبرس؛ به پدرش و درس های دینی ای که از کودکی در گوشش خوانده شده بود. بعدترش دوران نوجوانی و جوانی اش از جلوی چشم هایش گذشت؛ کنار بارگاه هشتمین امام(ع).

چهره همه استادانش را دید که ادبیات عرب، قرائت، تفسیر، حدیث، فقه، اصول و کلام یادش می دادند. مباحثه های دینی را به خاطر آورد و ساعت هایی که خلاف همدرس هایش با عددها و فرمول های حساب و جبر کلنجار می رفت.

در تاریکی قبر ابوعلی طوسی (فرزند شیخ طوسی)، امام موفق اییدن حسین، سید محمد قصبی جرجانی، ابوالحسن عبیدالله، محمد بیهقی، شمس الاسلام، حسن بن بابویه قمی رازی و تاج القراء کرمانی را دید که در دوران اقامت 54 ساله اش در مشهد، سر کلاس ها توجه بیشتری به او داشته و پیش بینی می کردند که در فضل، شاگرد با استعدادشان در علوم دینی پیش خواهد رفت. کم کم که هوای داخل قبر فضل بن حسن معروف به شیخ طبرسی تمام می شد و نفس کشیدن مشکل تر، رویاها هم تاریک تر شدند تا اینکه فضل همان جا عهد کرد که اگر زنده بماند به شکرانه عمر دوباره تفسیری بر قرآن بنویسد. گذشت و صدایی به گوشش رسید. کسی روی قبر ایستاده بود و خاک را می کند بعد سنگ های بالایی قبر را برداشت و هوای تازه به داخل آمد. دست داخل قبر کرد تا کفن مرده را چنگ بزند و فرار کند. اما مرده دست دزد را گرفت، داد زد و از او خواست که کمکش کند!

دزد ترسید و وحشت زده عقب رفت. اما کم کم به خود جرأت داد و کنار قبر آمد و سرآمد فقیهان روزگار را از قبر بیرون کشید. روی دوشش گذاشت و پیش خانواده داغدار برد. می گویند مدتی بعد، دزد توبه کرد و شیخ طبرسی به نذرش عمل کرد و تفسیر مجمع البیان را نوشت. این تفسیر در هفت سال به ده جلد رسید و شیخ در مقدمه نوشت: «آستین همت بالا زدم و نهایت جد و جهد را به کار بستم و دیدار بیدار داشتم و اندیشه به زحمت افکندم و بیار تفکر کردم. تفسیرهای گوناگون پیش رو نهادم و از خداوند سبحان توفیق خواستم و نوشتن کتابی را شروع کردم که در نهایت فشردگی و پیراستگی و حسن نظم و ترتیب است...».

طبرسی علاوه بر مجمع البیان کتاب های دیگری هم نوشته؛ مثل «لآداب الدینیه للخزانه المعینه»، «الاسرا الامامه»، «اعلام الوری با علام الهدی»، «تاج الموالید»، «جامع الجامع»، «الجواهر و حقایق الامور» که تنها نام تعدادی از آنهاست.

شیخ مسؤوولیت مدرسه دروازه عراق را پذیرفت و با سرپرستی او مدرسه به حوزه علمیه بزرگی تبدیل شد که طلبه های جوان را به خود جذب کرد و کسانی مثل رضی الدین حسن طبرسی، قطب الدین راوندی، محمدبن علی شهر آشوب، شیخ منتجب الدین قمی و عبدالله بن جعفر دورسیتی تنها نام عده ای از شاگردان معروف شیخ در این مدرسه هستند. حتما نام هایشان را شنیده اید.

ذی الحجه 547 هجری طائفه غزان که از سلطان سنجر سلجوقی خسته شده بودند برای تلافی به خراسان حمله کردند و تعداد زیادی از مردم طوس و نیشابور را کشتند و زنان را به اسارت بردند. امین الدین طبرسی یکی از این مردم بود.

منبع: مجله آیه


تنظیم برای تبیان: شکوری_کارشناس بخش قرآن