تبیان، دستیار زندگی
؟ با این جمله دستگاه مغز من افتتاح شد و هنوز از آن لحظه دارد کار می کند. غریب در زندگی، غریب در مرگ " این بچه چه قدر دله است در مطالعه و چه قدر خسیس در درس خواندن؛ تا نصف شب می نشیند و با من کتاب می خواند اما سه چهار تا مشقی ...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

غریب در زندگی، غریب در مرگ

" این بچه چه قدر دله است در مطالعه و چه قدر خسیس در درس خواندن؛ تا نصف شب می نشیند و با من کتاب می خواند اما سه چهار تا مشقی را که گفته اند می گذارد برای صبح. باباجان تو که دو ساعت صبح را جز گشتن دنبال جوراب هایت به کار دیگری نمی رسی..." این ها حرف پدرش بود. محمدتقی شریعتی، قرآن شناس و استاد فلسفه اسلامی. او اولین معلم علی بود؛ از تولدش در دوم آذرماه 1312 تا ورودش به دبیرستان. تحصیل در دبیرستان ابن یمین مشهد مقارن بود با کوچ شریعتی ها از مزینان ، روستایی در حاشیه کویر، به مشهد. از زبان یکی از معلم های دبیرستان این گونه وصف می شود." شاگردی که از همه معلم ها باسوادتر و از همه شاگردها تنبل تر است" در همین دوره دبیرستان است که پا به عالم سیاست می گذارد و با" نهضت خداپرستان سوسیالیست" آشنا می شود. ولی خودش می گوید" ورود من به دبیرستان مقارن بود با ورودم به فلسفه و عرفان، اولین جمله ای که مثل پتک بر مغزم فرود آمد فراموش نکرده ام. بعدازظهری بود و هنوز سفره را جمع نکرده بودند و پدرم که داشت با غذا بازی می کرد، چیزی می خواند. یکی از کتابهایی که دورش را گرفته بودند" اندیشه های مغز بزرگ" موریس مترلینگ ترجمه ذیبح الله منصوری بود. نخستین جمله اش این بود: وقتی شمعی را پف می کنیم شعله اش کجا می رود؟ با این جمله دستگاه مغز من افتتاح شد و هنوز از آن لحظه دارد کار می کند. این شروع تازه ای بود. کتاب هایی که تا پیش از این می خواندم از سری کتابهای کتاب خوان های عادی بود: ویتامین ها، ، تاریخ سینما، بینوایان، سالنامه نوردانش و... اما از این جا به بعد افتادم توی اندیشیدن مطلق، فلسفه محض، افتادم توی مترلینگ و آناتول فرانتس و سیر حکمت در اروپا... حواسم پرت تر شد و از زندگی دورتر شدم و با اطرافیانم بیگانه تر..." همین فکرهای فلسفی بود که او را به نوشتن اولین اثرش کشاند؛ جزوه ای از سری انتشارات" مکتب واسطه اسلام- تاریخ تکامل فلسفه" این جزوه در تیرماه 1334 منتشر شد و نشانه های آشکاری از گرایش سیاسی سال های آینده علی شریعتی در خود داشت. اما در کنار سیاست، همان زمان که به سوسیالیسم علمی مبتنی بر خداپرستی می اندیشید و می خواست از مسیر دین نقبی به سیاست بزند و میان دو رژیم فاسد یعنی کاپیتالیسم غرب و کمونیسم شرق، حد وسطی را در اسلام جست و جو می کرد، از عرفان دور نشد. در دوره سیکل اول سخنان زیبای بزرگان عرفان را جمع آوری کرده بود؛ جنید، حلاج، قاضی ابویوسف، فضیل عیاض، قشیری، شبستری، ابوسعید، بایزید و..." به صحرا شدم، عشق باریده بود و زمین تر شده، و چنانکه پای مرد به گلزار فروشود پای من به عشق فرو می شد"." سی سال بوسعید خدا می پرستید و اکنون دیگر خدا خود را می پرستد"... و سال های نوجوانی را به جای بازی و شادی کودکانه در این عوالم سیر می کرد. هنگامی که در سال های 30 و پس از آن نهضت ملی مردم ایران به پا خاست شاید همین ها بود که او را استوارتر به ادامه راه امیدوار می کرد. اما روزگار چنان بود که این نوجوان عارف منش را نیز به وادی سیاست کشاند. و حضور پدرش در متن تحولات سیاسی نیز این روند را تسریع می کرد. تا این که آرمان های سیاسی اش را در شخصیت یکی از یاران پیامبر یافت؛ ابوذر غفاری شیفتگی شریعتی را برانگیخت و دومین کتاب شریعتی حول و حوش این شخصیت بزرگ تاریخ اسلام شکل گرفت و او را" اولین خداپرست سوسیالیست" نامید.

در دوران تحصیل در دانشکده ادبیات دانشگاه مشهد فعالیت سیاسی علی گسترش یافت و به عضویت کادرهای جوان نهضت ملی درآمد. مهرماه سال 1336 بود که با یورش عوامل رژیم شاه، علی شریعتی به همراه پدرش و 12 نفر دیگر در خراسان بازداشت و با یک هواپیمای ارتشی به تهران فرستاده شدند. او جوان تراز همه بود. سرش را تراشیدند، به سختی شکنجه شد و طعم سلول انفرادی را برای اولین بار چشید. در مدت هشت ماه زندان، بهتر از قبل ظلم و جور و ستم را لمس کرد و چهره جباران و ستمگران تاریخ را از روبه رو مشاهده کرد. اما هیچ کدام از این فشارها مقاومت او را در هم نشکست؛ چون معتقد بود که" شرف مرد همچون بکارت یک دختر است اگر یک بار لکه دار شد، دیگر هرگز جبران پذیر نیست"

بعد از زندان به دانشکده ادبیات برگشت و با علاقه ای که به ادبیات داشت شاگرد اول کلاس شد. طبق قانون شاگرد اول ها حق استفاده از بورس تحصیلی خارج از کشور را داشتند و علی شریعتی نیز می توانست از این امکان استفاده کند. اما سوء سابقه! او مانع بزرگی بود. مدت ها مقامات امنیتی مانع تراشی می کردند. ولی سرانجام در اوایل 1959 عازم فرانسه شد. قبل از مسافرت تصمیم به ازدواج گرفت و با یکی از همکلاسی ها به نام" پوران شریعت رضوی" ازدواج کرد. با خروج از کشور به همراهی عده ای از دوستانش گروه" جوانان نهضت ملی ایران" را تأسیس کرد و گهگاه اعلامیه های سیاسی افشاگرانه منتشر می کردند. پس از تشکیل جبهه ملی اروپا با جبهه آزادی بخش الجزایر همکاری کرد و مدتی نیز ماهنامه ایران آزاد را منتشر ساخت. مقالات تحلیلی علی با نام مستعار"شمع" در همین ماهنامه منتشر می شد. در سال 1962 خطاب به دوستانش نوشت" در این که فقط بوسیله و یا لااقل به کمک یک ارگان انقلابی می توان دستگاه حاکمه را از بین برد شک نیست..." و چند روز بعد پیشنهاد آغاز اولین مرحله کار انقلابی را به دوستانش ارائه کرد و نوشت" راه مبارزه تند و بسیار بسیار طولانی و مشکل خواهد بود" و همان ایمانی که از آغاز داشت این جا نیز محرک همه فعالیت هایش بود. از گرفتن مسئولیت هایی که ممکن بود دیگران هوس آن را داشته باشند خودداری کردم. اگر همه معتقد شدند که نویسنده یا گوینده نه مقامی می خواهد و نه شهرتی، به حرفش گوش می دهند..." فعالیت سیاسی شریعتی با وجود دامنه و عمقی که داشت، هیچ گاه دغدغه ذهنی و دل مشغولی اصلی او نبود" گرچه در سیاست همه زندگیم را تا حال غرق کردم و تاخت و تازهای بسیار کردم اما با جنس روح و ساختمان قلب من ناسازگار بود." و زمانی را بیاد می آورد که دژخیمان شاه در زندان قصد تطمیع او را داشتند" در پاسخ آن بابا که گفت برو بیعت کن و وارد که شدی، جز دو تا، هر میزی را که خواستی" از هم راه" یکراست برو و پشتش بنشین و من از هم راه رفتم و در سلول آن قلعه نظامی سرخ خوابیدم..." اما گروه های سیاسی خارج از کشور نیز در دام دنیاپرستی و دشمنی و خودبینی فرو غلتیدند و بار دیگر علی بار تنهایی خویش را به دوش کشید و کناره گرفت. " درهر بازاری یکایک یاران شتر زرد موی خویش را بر بهایی می فروختند و شاد و خندان می رفتند و من افسار شتر شیر مست زرین موی خودم را از دست و دام بازرگانان درمی بردم و می گذشتم و در دلم ندائی می گفت که مفروش، خوب که نفروختی... کسی می آید، و او خریدار تو است، نیازمند تو است، مفروش، نگهدار، او گران خواهد خرید..." با فعالیت هایش به کمک انقلابیون کنگو می آید و در سخنرانی هایش از آن ها حمایت می کند و در تظاهرات آن ها شرکت می کند و در حمله پلیس فرانسه دستگیر و محبوس در محبس غربت می شود. دولت فرانسه در آغاز قصد اخراج او را از کشور دارد که با حمایت قاضی دادگاه، اجرای حکم معلق می شود. در طی اقامتش با نویسندگان بزرگی چون لوئی مایسنیون شوارتز، سارتر، هانری لوفور و کوکتو آشنا می شود و فلسفه غرب و جامعه شناسی می خواند و از بهترین شاگردان دانشگاه به شمار می رود.

در اندیشه های گورویچ، جامعه شناس مشهور آن چنان غرق می شود که به عنوان گورویچ شناس شهرت می یابد. با کمک هزینه مختصری زندگی می کرد که بیش تر صرف خرید کتاب می شد و با فقر و تنگدستی در یک اطاق با همسر و سه فرزندش زندگی محقری داشت.

پس از کسب دکترا در جامعه شناسی و تاریخ اسلام از سوربن به وطن بازمی گردد و در مرز ایران دستگیر و روانه زندان می شود. استادان او از فرانسه واکنش نشان می دهند و سرانجام پس از 6 ماه آزاد می شود و برای تدریس در دانشگاه تهران درخواستی تسلیم مقامات دانشگاه می کند. این بار نیز با اشکالاتی مواجه می شود و حتی مدرکش از دانشگاه معتبر سوربن کمکی به او نمی کند. بالاخره پس از مدتی بیکاری مجبور می شود با مدرک دکترای جامعه شناسی به روستای"طرق" در نزدیکی مشهد برود. در مدرسه این روستا معلم دیکته و انشا می شود تا سال 1345 که در دانشگاه فردوسی مشهد به عنوان استاد تاریخ پذیرفته می شود. آن چه امروزه به عنوان میراث علی شریعتی شناخته می شود از همین زمان و تا یک دهه بعد پدید می آید. اندیشه های نوآورانه و نگاه معاصرش به اسلام، سخت به دل دانش جویان و فرهیختگان می نشیند. کارش بالا می گیرد و به تهران و حسینیه ارشاد می آید. با گسترش نفوذ دکتر بدخواهی از سوی دوستان و دشمنان نیز گسترش می یابد. گاهی در کلاس های درسش 5 تا 6 هزار نفر شرکت می کردند و از نمایشنامه اش" ابوذر غفاری" 40 هزار نفر دیدن کردند. تا این که حسینیه ارشاد را بستند و دکتر متواری و مخفی شد. پدرش را به زندان انداختند تا این که دکتر خودش را معرفی کرد. دوباره روزهای طولانی و سکوت جانگزای زندان آغاز شد و 18 ماه به طول کشید و انواع شکنجه های روحی و جسمی را تحمل کرد. بعد از این کتابهایش ممنوع می شود ولی سرعت و وسعت انتشار آثار دکتر در داخل و خارج گسترش می یابد. سرانجام فشار دوستان دکتر در جنبش آزادیبخش الجزایر به کمکش می آید و دوستانی که در الجزایر به قدرت رسیده بودند با فشار به دولت ایران زمینه آزادی شریعتی را فراهم می کند. اما فشار دولت ایران برای همکاری و مصاحبه با ساواک ادامه می یابد. پس از آزادی تحت نظر بود و اجازه کار نداشت عرصه آن چنان تنگ شد که با مشورت و کمک دوستانش از کشورهجرت کرد.

اواخر اردیبهشت 1356 از ایران به سوی اروپا حرکت کرد. روز 28 خرداد 1356 دکتر علی شریعتی در جنب و جوش استقبال از همسر و سه فرزندش بود. خانواده اش با هواپیمایی به لندن می آمدند. کمی بعد علی شریعتی تکه ای از خانواده اش را در برابرخود یافت. به مادر ودختر کوچولو اجازه خروج نداده بودند. همین روز بود که قلب شریعتی پس از سال ها زندگی پرثمر به آرامی از حرکت ایستاد. جسدش را در روز 6 تیر1356 در کنار تربت حضرت زینب(س) در شام، غریبانه به خاک سپردند.

نویسنده:بیژن مقدم